روزنامه شهروند
1398/04/04
همه ما عضو یک خانوادهایم
داوطلبان ملایری برای محرومان روستاهای ملایر سنگ تمام میگذارند دلشان برای بچههای معلول میتپد. بچههایی که چشمشان به در است تا دوستی از راه برسد و غم ماندن میان چهاردیواری تکراری را از دلشان به در کند. داوطلبان ملایری برای بچههای معلول شهر، مثل دوستی دلسوز و پدری مهربان هستند. آنها مهربانیهایشان را با یک دست لباس نو و لبخند دوستانهای به پهنای صورت همراه میکنند تا آب در دل بچههای معلول شهر تکان نخورد. گروه داوطلبان ملایری برای کمک به روستاییان محروم ملایر برنامههای ویژهای دارند؛ از تهیه سبد کالا تا کمک به بیماران سرطانی و آموزش کمکهای اولیه و مباحث امدادی به بچههای روستایی. در این گزارش مازیار کرمی و پوریا برزگر جهانی از فعالیتهای داوطلبانه و نیت خیر گروه داوطلبیشان در شهرستان ملایر میگویند. داستان آن عروسک موطلایی علاوه بر داوطلبان فعالی که با گروه داوطلبان ملایری همکاری میکنند، امدادگران و نجاتگران داوطلبی هم هستند که برای کمک به خانوادههای نیازمند و محروم وقت میگذارند. پوریا برزگر جهانی، عضو تیم واکنش سریع ملایر از خدمات گروه داوطلبانهشان به زلزلهزدگان کرمانشاه میگوید. در روزهایی که بهعنوان نجاتگر برای امدادرسانی به زلزلهزدگان در مناطق آسیب دیده حضور داشتند و آنجا هم برای نشاندن لبخند روی صورت بچههای زلزلهزده راهی روستاهای آسیب دیده میشدند: «وقتی برای امدادرسانی به زلزلهزدگان اعزام شدیم، تعداد زیادی عروسک و اسباببازی که با کمک خیّران و هزینه خودمان تهیه کرده بودیم به کرمانشاه بردیم. با خودمان گفتیم در روزهای اول زلزله که همه به فکر امدادرسانی هستند شاید کمتر به بچهها توجه شود. اگرچه زلزله خانه و زندگیشان را ویران کرده بود اما ما میخواستیم آنها لبخند بزنند و غم و اندوه از یادشان برود.» جهانی به یادماندنیترین خاطرهاش را از روزهای زلزله اینطور تعریف میکند: «به هر روستایی که میرسیدیم، عروسکها و اسباببازیها را بین بچهها تقسیم میکردیم و چند دقیقهای با آنها مشغول بازی میشدیم. در روستای بوتانی وقتی در حال توزیع عروسکها بودیم توجهم به دخترک موطلایی جلب شد که بیوقفه گریه میکرد. کنار چادرشان ایستاده بود و برای گرفتن عروسک هم جلو نمیآمد. هیچکس از همسایهها هم نتوانسته بود او را آرام کند. یکی از عروسکهای موطلایی را برداشتیم و همراه با لباس و اسباببازیهای دیگر نزدیکش رفتیم. دخترک وقتی نگاهش به عروسک افتاد، ناگهان گریههای بیامانش متوقف شد. عروسک را در آغوش گرفت، با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و شروع کرد به لبخند زدن. با عروسکش حرف میزد و تا زمانی که در روستایشان بودیم کنار چادر سرگرم بازی با عروسکش بود.» امدادگران کوچک روستا این داوطلبان دلسوز در روزهایی که همراه با کاروانهای سلامت و پزشکان و پرستاران داوطلب برای ارایه خدمات درمانی به بیماران نیازمند به روستاهای محروم حاشیه ملایر میروند، مأموریت دیگری هم دارند. داوطلبان ملایری میخواهند از همه بچههای روستا یک امدادگر بالقوه بسازند. امدادگران کوچکی که در وقت حادثه آمادهاند برای امدادرسانی به دوستان و اعضای خانواده شان. جهانی در اینباره میگوید: «پزشکان و پرستاران بسیاری برای ارایه خدمات درمانی در قالب کاروانهای سلامت به روستاهای محروم میروند. ما هم بهعنوان یک امدادگر و داوطلب همراه این گروه میشویم تا علاوه بر توزیع پکهای بهداشتی از تواناییهایمان برای کمک به روستاییان استفاده کنیم. علاوه بر روستاها، در مدارس محروم حاشیه شهر هم مستقر میشویم تا خدمات درمانی به ساکنان این مناطق نیز برسد. این میان اما آموزش کودکان روستایی برایمان اهمیت زیادی دارد. چون بیشتر این روستاها درمانگاه ندارند و همین مسأله لزوم آموزش کمکهای اولیه را به کودکان جدیتر میکند.» جهانی از لحظه شیرین موفقیت این طرحشان میگوید: «از میان همه بچههایی که در طول چند سال، کمکهای اولیه، پناهگیری در هنگام زلزله و... را از ما یاد گرفتند چند نفری هم حالا از امدادگران هلالاحمر هستند. یعنی همان آموزشها باعث شد به هلالاحمر و فعالیتهای داوطلبانهاش علاقهمند شوند و خودشان هم لباس داوطلبی هلال را به تن کنند.» دلتنگی برای بچههای معلول عضویتش در خانواده هلالاحمر 20 ساله شده. از 12 سالگی لباس هلالاحمر را به تن کرده و حالا علاوه بر مسئولیتهای متعددش در هلالاحمر شهرستان ملایر، مسئولیت واحد داوطلبان این شهر را هم برعهده دارد. جایی که همراه با داوطلبان و نجاتگران دغدغهمندش چند سالی است که گروهی را برای امدادرسانی به اقشار محروم و نیازمند محلههای پایین شهر و روستاهای کم برخوردار تشکیل دادهاند. وقتی حرف از کارهای داوطلبانه میشود، مازیار کرمی از دغدغههای داوطلبان ملایری برای روحیه دادن به معلولان، برنامههای شاد و هدایایی میگوید که همگی با هم برای انگیزه دادن به نوجوانهای پیشکش میکنند: «خانه معلولان ملایر که از معلولان زیر 14 سال نگهداری میکند، جایی است که ما اعضای گروه داوطلبان ملایر زود به زود دلتنگش میشویم. شبهای عید و هر زمان که مناسبت خاصی داشته باشد، با کمک خیّران و هزینههای خودمان برای بچهها هدیه میخریم. یک گروه موسیقی هم داریم که برای برگزاری برنامههای شاد همراهیمان میکنند.» کرمی از رابطه عاطفی اعضای گروه با معلولان مرکز میگوید: «آنها همه اعضای گروه داوطلبان را میشناسند و آنها را به اسم کوچکشان صدا میکنند. آخرین بار که به دیدنشان رفتیم 240 دست لباس نو و اسباببازی و عروسک برایشان خریدیم و تمام روز را با آنها همبازی شدیم. حتی یکی از بچههای معلول که صدای خوبی دارد میشود خواننده و مجری مراسم. حالا بعد از چند سال انگار همه ما با هم عضو یک خانواده بزرگ شدهایم که اگر مدتی یکدیگر را نبینیم دلمان برای هم تنگ میشود.» مازیار کرمی مسئول واحد داوطلبان ملایر اشک شوق برای یک سلامداوطلبان دلسوز ملایری به فکر معیشت خانوارهای محروم و نیازمند روستایی هم بودهاند. آنها در مقاطع مختلف سال مانند عید نوروز، ماه مبارک رمضان و... با کمک خیّران سبدارزاق تهیه کرده و میان نیازمندان روستایی توزیع میکنند. کرمی دراینباره میگوید: «با کمک دهیاران خانوادههای نیازمند روستاهایی مانند زمانآباد، بابلغانی، ازناو، حسینآباد و... را شناسایی کردیم. داوطلبان و نجاتگرانی که عضو گروه هستند هم در کار شناسایی نیازمندان کمک میکنند تا خانوادههایی که زیر پوشش نهادهای حمایتی دیگر مانند بهزیستی و کمیته امداد نیستند در اولویت قرار بگیرند. شغل اهالی این روستاها کشاورزی است اما در همین مناطق خانوادههایی هم هستند که زمین کشاورزی ندارند و به سختی روزگار میگذرانند. برای کمک به این خانوادهها با همکاری خیّران بنهایی طراحی کردهایم که در اختیارشان قرار میدهیم. خانوادههای نیازمند با این بنها به مراکز خرید میروند و مایحتاجشان را خودشان تهیه میکنند. با این روش آبروی نیازمندان هم حفظ میشود.» کمک به بیماران سرطانی، دیگر فعالیت خداپسندانه داوطلبان ملایری است. کرمی از خدمات داوطلبان دلسوز گروه به بیماران صعبالعلاج میگوید: «هماهنگیهایی با اداره اوقاف ملایر انجام دادهایم تا با کمک واقفین روند درمان بیماران سرطانی که در مناطق محروم شناسایی کردهایم پیگیری شود.» حرف بیماران که میان میآید، کرمی یکی از خاطرات شیریناش را از کمک به بیماران نیازمند برایمان تعریف میکند: «علی تا 5 سالگی حرف نمیزد. پدر و مادرش تصور میکردند مشکل فرزندشان جسمی است. شرایط مالی خوبی هم نداشتند. علی را به مرکز درمانی و پزشکان داوطلب معرفی کردیم. مشکلش روحی بود. 2 سال طول کشید تا با کمک پزشکان نخستین کلمهاش را به زبان بیاورد. وقتی برای نخستین بار در خانه حرف زد، پدر و مادرش او را در آغوش گرفتند و با چشمهای پر از اشک پیش ما آمدند. وقتی دیدیم علی به همه ما سلام کرد و پدر و مادرش از شوق اشک ریختهاند، خستگی کار و تلاش بیوقفه از تنمان بیرون رفت.» قلب مهربان عمو توانا روایت متفاوتی از زندگی روحانی محبوب بچهها دغدغهاش شاد کردن دل بچههاست. کودکان و نوجوانهایی که در سن رشد نیاز به شادی و آموزش مباحث اعتقادی و انگیزشی دارند. حجتالاسلام حمید زمانپور که بچهها او را با نام «عمو توانا» میشناسند، 6 سالی است که خودش را وقف آموزش احکام، مسائل دینی و برگزاری برنامههای شاد و مفرح برای کودکان و نوجوانها کرده است. زمانپور که در برنامههای بسیاری هم با خانواده هلالاحمر همکاری کرده درباره فعالیتهایش میگوید: «چند سالی است که با یک گروه 20 نفره متشکل از دانشجویان و طلاب نخبه مؤسسهای با نام کانون فرهنگی هنری صادق آل محمد تأسیس کردهایم که هدفش احکام و مباحث دینی با زبان کودکان و استفاده از نمایش و انواع بازیهاست.»یک سالی است که فعالیتهایمان را برای مراکز خیریه، بهزیستی، هلالاحمر و... بهصورت رایگان برنامه اجرا میکنیم. حجتالاسلام زمانپور و همراهانش در زلزلهزده کرمانشاه نیز حسابی پای کار بودند تا غم و اندوه را از دل بچههای زلزله دور کنند. وقتی حرف از زلزله کرمانشاه و شهر سرپل ذهاب میشود، زمانپور خاطرهای از برگزاری مراسم شاد برای بچههای زلزلهزده کرمانشاه تعریف میکند: «3 هفته بعد از زلزله کرمانشاه همراه با تمام اعضای گروه راهی سرپل ذهاب شدیم. میخواستیم بچههای زلزلهزده هر بار که برایشان برنامه اجرا میکنیم، غم از دست دادن عزیزانشان را فراموش کنند. همان روزهای اول که به سرپل ذهاب رسیدیم، قصه دردناک زینب دختر 5 ساله سرپل تمام ذهنم را مشغول کرد. بچهها با اعضای تیم بازی میکردند و صدای خندههای بیوفقهشان میان چادرها میپیچید اما زینب با چهرهای بهت زده گوشه میدان بازی مینشست و گاهی اشک رویگونهاش سرازیر میشد. همسایهها میگفتند پدر، مادر و برادر تازه دامادش را در زلزله از دست داده و حالا تنها با یکی از اقوامش زندگی میکند. با خودم گفتم مأموریت من تا زمانی که در سرپل هستیم این است که زینب هم مثل بچههای دیگر بخندد و شوق زندگی پیدا کند.» زمانپور مکثی میکند و ادامه میدهد: «در چند روزی که مهمان سرپل ذهابیها بودیم، اعضای گروه برای بچههای زلزلهزده برنامه شادی، نمایش و... برگزار میکردند و من تلاش میکردم با حرفهای انگیزشی و مشاورههای مختلف زینب را به زندگی عادی برگردانم. یک روز وقتی بچهها دور هم جمع شدند تا عمو زنجیرباف بازی کنند، زینب آرام آرام به آنها نزدیک شد، لبخند زد و در حالی که دست دوستانش را گرفته بود شروع کرد به خواندن. وقتی زینب خندید همه همسایهها که آن صحنه را دیده بودند انگار باری از روی شانههایشان برداشته شد.»
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
کارتونهای زیرخاکی برای بچههای قدیمی
شغل: مالک عابربانک!
ایستادگی جانانه پای منافع مردم
حرف از بیانگیزگی ما خندهدار است
ساحلمان را پس بدهید
گمشده مرموز ظهر جمعه
دیپلماسی فوتبال بین ایران و بلژیک
عرضه سوپرمارکتی مخدری که ممنوع نیست!
همه ما عضو یک خانوادهایم
بفرمایید وام 3میلیونی بدون سود و ضامن
حقوق ۳۸میلیونی نجومی محسوب نمیشود؟
خرید میکنم پس هستم!
دو انتخابات دو شکست برای اردوغان
ایمن کردن وب برای بچهها
صفحه شهرونگ
ممنون اما این همه ماجرا نبود!
اگر اعصاب ندارید، لطفا این مطلب را نخوانید
ارادهای برای اصلاح تناقضات گذشته


