روزنامه فرهیختگان
1398/05/02
دین، فلسفه و هنر بیش از علم میتوانند ما را یاری کنند
مدتی پیش «استیون هاوکینگ»، فیزیکدان نامدار آمریکایی، مدعی شد که «فلسفه مرده است». هاوکینگ در سال 2010 اعلام کرد که «دانشمندان» بهجای «فیلسوفان» به «مشعلداران اکتشاف برای جستن آگاهی» تبدیل شدهاند. در اثر این ادعا، فیلسوفان در فضای عمومی و رسانهای با پرسش و چالشی جدی مواجه شدند. مدعیات هاوکینگ بیش از پیش موضوع «نسبت علم و فلسفه» و از جهتی دیگر موضوع نسبت علم و دین را پیش میکشید غافل از اینکه این مباحث، بههیچوجه جدید نیستند و پیش از هاوکینگ و جدیتر و شدیدتر از او نیز مطرح بودهاند. از جمله مدعیانی که ادعایی مشابه هاوکینگ داشت، اگوست کنت بود. اگوست کنت (1798-1857م) که موسس مذهب تحصلی (positivism) است نیز بر آن بود که شناسایی انسان از حدود تجربه حسی تجاوز نمیکند و انسان قادر به شناسایی یقینی و قطعی اموری غیرمحسوس نتواند بود و هیچ واقعیتی صرفا با عقل نظری اثبات نتواند شد و لازم است مقدمات هراستدلالی از تجربه استنباط شده باشد. اما طرد و بیاعتبار شناختن «قیاس منطقی»، بهمنزله ناممکن تلقیشدن «مابعدالطبیعه» و «اخلاق دیرین فردی و اجتماعی» بود. کنت نیز ملتفت این نکته بود و بنابراین برآن شد که بدون استناد به «اصول عقلی»، بهجای «مابعدالطبیعه»، فلسفه تازهای بهنام «فلسفه تحصلی» تاسیس کند. کنت راجعبه لفظ «تحصلی» مینویسد: «تحصلی بهمعنای بسیار قدیم و بسیار متداول آن، در مقابل معانی خیالی و موهوم و فرضی است.» با این فرض، کنت به وضع قانونی با نام «قانون حالات سهگانه» پرداخت و طی آن، سیر عمومی تاریخ فکر انسانی را به سه دوره تقسیم کرد:1. مرحله ربانی یا تئولوژیک
2. مرحله مابعدالطبیعی یا انتزاعی
3. مرحله تحصلی
البته از آنجا که این مدعیات مبتنیبر اصولی عقلانی نبودند و ملاکی نیز برای سنجش صحت و سقم آنها در کار نبود، چیزی بیش از «ادعا» از آنها استنباط نمیشد و بهعبارت دیگر، قانون حالات سهگانه یا سایر اموری که اگوست کنت به آنها معتقد شده بود، جز ادعاهایی بدون معیار و ملاک نبود. بههرترتیب آنچه نزد کنت اهمیت داشت، علمی مشتپرکن و نتیجهبخش بود که با توسل به آن، بتوان خاطر اهل علم را به حل مشکلات واقعی -و نه انتزاعی- مشغول داشت.
آنچه اگوست کنت ملتفت آن نبود و با «سروکار یافتن جدیتر با علم» و «طرد و حذف دین و فلسفه و هنر و سایر ساحات انسانی» خود را بیش از پیش نشان داد، این بود که هر علمی مبتنیبر مفروضاتی است که در خود آن علم مورد بحث قرار نمیگیرد و بدون بحث از این مفروضات، در علوم آشفتگی پدید میآید و عالمان آن علوم نخواهند دانست که چطور میان آن مفروضات، ترجیحی در کار آورند. به این ترتیب ربط و اتصال علوم نیز از هم گسست چرا که پیش از کنت، فلسفه -که شأنش سامانبخشیدن به علوم بود- به «روش»، «مبادی» و «مسائل» علوم رسیدگی میکرد، اما با «طرد اصول و قوانین عقلی» و «اصل فرضشدن تحصل»، دیگر فلسفه و مابعدالطبیعه فاقد اهمیت، زائد، غیرتحصلی و انتزاعی تلقی میشد.
غیر از کنت، دیگرانی هم بودند که در احکام مابعدالطبیعی به یقین نرسیده، حکم به بیفایدگی و نامتحصلبودن حوزه مابعدالطبیعه کردند و از آن دست کشیدند، اما آیا نیاز به مابعدالطبیعه را میشود انکار کرد؟ یا اینکه آیا صرفا در اثر ناتوانی مابعدالطبیعه، میتوان همه انحای فلسفه را بیاعتبار تلقی کرده و رها کرد؟ بههرحال امروز که قدری از ادعاهای ناظر به «کفایت علم» دورتر شدهایم، میدانیم که احکام علمی بهلحاظ order منطقی نمیتوانند مبتنی به احکامی کلی و غیرتجربی نباشند و بهطور کلی نیز احکام علمی قطعی نتوانند بود، چه علم از مابعدالطبیعه جدا باشد چه مبتنیبر مابعدالطبیعه باشد.
گفتیم که مشکلی دیگر نیز روی نمود (پروفسور وود نیز به این نکته اشاره کردهاند) و آن اینکه علم در باب امور و پرسشهای اساسی انسانی مثل «خوب و بد»، «درست و غلط»، «عدل و ظلم»، «زشت و زیبا» و... توان پاسخگویی نداشت (و ندارد)، بلکه برخی تعاریف و تلقیها از این امور را «فرض» میگرفت (و میگیرد). تعاریف و ملاکهایی که یکی از هزاران بودند -و حال که برای عقل شأنی درنظر گرفته نمیشد- وجه و دلیل ترجیحشان مشخص نبود. این مشکل نیز با «پیشرفت علم» و خروج احکام علمی از «قطعیت» و نیز با تداخل احکام علوم، تشدید شد. همچنین این مشکل با در کار آمدن «نظریهها»ی مختلف در یک علم پیچیدهتر نیز میشد.
پروفسور آلن وود در مصاحبه با «فرهیختگان» البته برای دین، فلسفه و هنر نیز شأنی قائل شدهاند، اما فرمایش ایشان نیز جهتش همچنان «چاره عاجل و دمدستی برای مشکلات واقعی و انضمامی» است و مسائل اصلی را اصلا قابل «حل» نمیدانند. ایشان برآنند که علم در بعضی حوزهها ناتوان است و فلسفه، هنر و دین هستند که میتوانند در آن حوزهها یاریرسان باشند. این فرمایش ناظر به حقانیت فلسفه و دین و هنر نیست و صرفا آن سه منبع را به ابزارهایی «محصل» برای کاهش مصائب و مشکلات تقلیل داده است. البته همینقدر که ایشان حکم به «ناتوانی علم در برابر مسائل و مشکلات اصلی انسان» دادهاند، نکتهای خوب و قابل توجه است، اما مشکل آنجاست که این ابزارها را کدام «فکر» تنظیم میکند و کدام طرزتلقی است که «مشکلات» را تشخیص داده و برایشان از میان حوزههای مختلف «راهحل مناسب» پیشنهاد میکند؟ مصائب و انتقاداتی مشابه آنچه پوزیتیویسم با آن درگیر شد، موجب خلل و ضعف نظر پروفسور وود نیز هست و از اینجاست که فرمایش ایشان دیگر قابل دفاع نیست، اما باز مشکل بزرگتر آنجاست که پروفسور وود نهایتا توصیه میکنند که اگر دین، فلسفه و هنر «راههایی خوب» را برگزینند، میتوانند یاریگر ابنای بشر باشند در حالی که مشخص نیست این «راه خوب» ملاکش چیست و آن «یاری» در کدام «جهت» است. طبق گفته پروفسور وود، علم نیست که خوب و بد را تشخیص میدهد و تعریف میکند، فلسفه و دین و هنر هم که باید «خوب» را برگزینند، نه اینکه ملاکی برای آن در کار آورند.
به این ترتیب چنانکه از گفتار ایشان برمیآید، نوعی پرگماتیسم و تحصلگرایی ایدئولوژیک در ایشان هست که مانع تفکر جدی است و بیشتر چسبیدن و توسل به یک ایدئولوژی سیاسی است، ولو ایشان به فلسفه اشتغال داشته باشند که دارند.
این پرسشها و مشکلات را طی مصاحبهای دیگر از ایشان خواهیم پرسید و پاسخ ایشان و احتمالا اشکالات مقدر آن پاسخ را نیز در همین صفحه درج خواهیم کرد. انشاءالله.
در گفتوگوی اختصاصی «فرهیختگان» با پروفسور «آلن وود»، «نسبت علم و دین» از یکسو و «تضعیف براهین فلسفی و دینی متعاقب پیشرفت علم» از سویی دیگر، مورد پرسش قرار گرفته است.
آلن وود، استاد فلسفه دانشگاه استنفورد است. او در دانشگاههایی چون کرنل، آکسفورد، میشیگان و ییل تدریس کرده است. «وود»، عضو آکادمی هنر و علوم آمریکاست و از او کتابها و مقالات زیادی در حوزه فلسفه و اخلاق به چاپ رسیده است. «دین اخلاقی کانت»، «الهیات عقلانی کانت»، «کارل مارکس»، «تفکر اخلاقی هگل» و «تفکر اخلاقی کانت» از جمله آثار او بهشمار میروند. «وود» از کانتشناسان برجسته معاصر است و کتابها و آرای او در مورد کانت حائز اهمیت فراوان است. از آلن وود آثاری نیز به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است.
مذاهب (schools یا به ترجمه رایج، مکاتب) مختلفی درخصوص نسبت علم و دین وجود دارند، از جمله ناسازگاری و غیرقابل قیاس بودن، استقلال این دو حوزه، قائلشدن به گفتوگو و قائلشدن بهجمع میان این هر دو. امروز کدامیک از این مذاهب در دنیای غرب رواج عام یا تسلط دارد؟ فکر نمیکنم هیچیک از این مکاتب -در باب نسبت علم و دین- تسلط یافته باشند. همچنین فکر نمیکنم که یکی از این مکاتب «باید» [یعنی لازم باشد که] مسلط شود. دین -فارغ از داوری راجعبه آن- از آن جهت بهمثابه پدیداری پیچیده مطرح میشود که خود انسان [میتواند بهمثابه پدیداری پیچیده درنظر آید]، حتی اگر هم تاثیر و نفوذ سیاسی دین در بعضی ادوار، خیر [یا چندان قابل دفاع] نبوده باشد [باز ربط دین با انسان و پیچیدگی اینهردو بهمثابه پدیدار، قابل انکار نخواهد بود].
آیا میتوان گفت پیشرفت و توسعه علم منجر به تضعیف دیانت یا براهین دینی میشود؟ این موضوع به این مربوط است که شما چه تلقیای درباره «دین» و «استدلالها و براهین دینی» داشته باشید. برخی صورتهای دیانت -که صرفا شأن و تسلطی سیاسی دارند [و نه معنوی]- با توسعه و پیشرفت علم بیاعتبار میشوند. سایر صور دیانت ممکن است که با توسعه و پیشرفت علم بیاعتبار نشوند.
چندسال پیش از این «استیون هاوکینگ» دانشمند شناختهشده فیزیک، از «مرگ فلسفه» سخن گفت. هاوکینگ ادعا کرد: «بهدنبال پیشرفت علم، فلسفه مرده است و استدلالهای فلسفی بیاعتبار شدهاند.»(1) نظر شما در باب این قول هاوکینگ چیست؟
«هاوکینگ» [گرچه] در باب علم (Science) بسیار میدانست، اما در باب فلسفه بسیار کم [اطلاع بود]. اینکه «فلسفه بر اثر پیشرفت علم مرده است» چیز احمقانهای است که او به آن تفوه کرده است.
آیا فکر میکنید که علم قادر به پاسخگویی پرسشهای بنیادین بشر، از جمله [پرسش از] طبع و سرشت جهان باشد؟ پرسشهای بسیاری درباره حیات بشری وجود دارند که علم میتواند به آنها پاسخ دهد، همچنین پرسشهای بسیاری نیز هست که علم نمیتواند پاسخ دهد. علم از بسیاری وجوه، زندگی انسان را بهبود بخشیده است، خصوصا فهمی از کیهان، بنیه و قوام آن، قوانین آن و جریان تاریخ آن به انسان داده است.
علم با مسائل و پرسشهای حلشدنی بسیاری مواجه است، همچنین با معدودی مسائل غیرقابل حل [نیز مواجه است]. علم همیشه وقتی مسالهای را مورد حل قرار میدهد، [طی حل آن موضوع] مساله جدیدی پدید میآورد. این [پیداشدن مسالهای تازه بر اثر حل مسائل پیشین] شاید بهترین قسمت این ماجرا [یعنی ماجرای علم] باشد.
اما علم -در مقام قیاس- مجاهدتی برای سروکار یافتن با مسائلی که اهمیتی وافر [برای انسانها] دارند، نداشته است. شک دارم [و بعید است] که علم بتواند «آگاهی»، «آزادی» یا «ارزش» را تفصیل دهد. شک دارم [و بعید است] که علم بتواند ما را در سروکار یافتن و مواجهه با حیث اخلاقیمان (morality)، گناه (guilt) و شرم، در مواجهه با رنجبردن از قلبی شکسته، در مقابل امید و ترس از سرنوشت و تقدیر چیزهایی که برایمان واجد اهمیت هستند -از جمله سرنوشت خود علم که مشغلهای انسانی است- یاری دهد.
هنر، فلسفه و دین هم نمیتوانند این مسائل را حل کنند چراکه اینها [اصلا مسائلی] قابل حل نیستند. [گرچه] اگر [هر یک از این سه منبع] ضمانت قطعی [و راهحلی جزمی] برای [حل] این مسائل ارائه دهد، موجب مصائبی خواهد شد [اما] این منابع حیات انسانی [یعنی هنر، فلسفه و دین] اگر طریقی خوب و نه بد در پیش گیرند، بیش از علم میتوانند ما را در مواجهه با این مسائل یاری کنند.
پینوشتها:
1. https://www. telegraph. co. uk/technology/google/8520033/Stephen-Hawking-tells-Google-philosophy-is-dead. html
سایر اخبار این روزنامه


