روزنامه فرهیختگان
1398/06/17
حسین؛ عقل سرخ
از کودکی، چند روز مانده به محرم، کل کوچه سیاهپوش میشد و بچهها با هرچه که دستشان میرسید، کمک میکردند و هیات و تکیهای برپا میشد، تا پایان دو ماه محرم و صفر، همه دلخوشیمان میشد همین هیاتها. یادم میآید تازه مدرسه رفته بودم و هنوز خوب نمیتوانستم بخوانم، اما همین که به هیات میرفتیم، سعی میکردم کتیبهها را بخوانم و برای خودم معنی کنم، گاهی هم نمیشد و با کمک مادرم میخواندم و از همانجا شعر محتشم کاشانی برایم شد یک خاطره از کودکی: باز این چه شورش است که در خلق عالم استباز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بینفخ صور خاسته تا عرش اعظم است گفتن از امام حسین(ع) و گفتن از واقعه کربلا به الان و امسال و سال قبل برنمیگردد؛ سالها و قرنها است که از حسین(ع) و مظلومیتش میگویند و میشنویم. اما شاید زبان شعر گویاترین زبانی باشد که میشود وصف حال آن روز را با آن بیان کرد.
وحشی بافقی در شعری آن واقعه را اینطور تشریح میکند: روزی است اینکه حادثه کوس بلا زده است کـــوس بـلا بــه معرکه کربـلا زده اســت
روزی است اینکه دسـت ستـم پـیشه جــفا بر پــای گلبن چمن مـصطفـی زده اســــت
روزی است اینکه خشک شد از تاب تشنگی آن چشمهای که خنده بر آب بـقا زده است
روزی اســـت ایـــن کـــشته بــــیداد کـربلا زانـــــوی داد در حـــرم کـبریا زده اســت
امــروز مــاتـمی است که زهرا گشادهمـوی بر سـر زده زحسـرت و واحــسرتا زده است
یـــعنی مــحرم آمـــد روز نــدامــت اســت روز نــــدامت چـــه، که روز قیامت اسـت
ایـن مـاتـم بــزرگ نـــگنجد در ایـن جـهان آری در آن جــــهان دگـر نیز این عزاسـت یا خواجوی کرمانی در چند شعر به کربلا و عاشورا پرداخته است و میگوید: آن گوشوار عرش که گردون جوهری
با دامنی پر از گوهرش بود مشتری
درویش ملک بخش و جهاندار خرقهپوش
خسرو نشان صوفی و سلطان حیدری
در صورتش مبین و در سیرتش مبین
انوار ایزدی و صفات پیمبری
در بحر شرع لؤلؤی شهوار و همچو بحر
در خویش غرقه گشته؛ ز پاکیزه گوهری
اقرار کرد حر یزیدش به بندگی
خط باز داده روح امینش به چاکری
لب خشک و دیدهتر شده از تشنگی هلاک
وانگه طفیل خاک درش خشکی و تری
از کربلا بدو همه کرب و بلا رسید
آری همین نتیجه دهد ملکپروری در بین شاعران معاصر شاید شعر شهریار، یکی از بهترین اشعار عاشورایی باشد: شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین
از حریم کعبه جدش به اشکى شست دست
مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین
مىبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوى منا دارد حسین...
او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بیوفا دارد حسین...
آب را با دشمنان تشنه قسمت مىکند
عزت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین...
دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بىریا دارد حسین هر کس به نحوی میخواهد ارادت خود را به این خانواده نشان دهد و با هر کاری این ارادت را ثابت میکند. محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی در تحلیلی در مورد شعر عاشورایی شعرای قدیمی، درباره علامه بلخی میگوید و مینویسد: «یکی از ویژگیهای بارز شعرهای عاشورایی علامه بلخی، تنوع دیدگاهها و ابزارهای بیانی در آن است. ما پیش از این گفتیم که عاشورا واقعهای است دارای ابعاد گوناگون عاطفی، حماسی، عرفانی و فکری. بسیار اندک بودهاند شاعرانی که توانستهباشند به همه این جوانب گوناگون در کنار هم و به موازات هم بنگرند و بلکه اینها را با هم درآمیزند.» خاصیت دیگر شعرهای علامه بلخی، نگاه تاریخی شاعر به واقعه است؛، به این معنیکه در دیدگاه او، قیام کربلا حادثهای نیست که در گذشته اتفاق افتاده و هیچ پیوندی با امروز ندارد، بلکه این رویارویی حق و باطل، هر روز رخ میدهد. چنین است که بلخی کربلا را نه یک قتلگاه صرف، که یک دانشگاه برای همه نسلهای بشر میداند. تاسیس کربلا نهفقط بهر ماتم است
دانشسرای و مکتب اولاد آدم است
از خیمهگاه سوخته تا ساحل فرات
تعلیمگاه رهبر خلق دو عالم است کاظمی در شعری که درباره عاشورا گفته است، به زیبایی این واقعه را تشریح میکند: آی دوزخسفران! گاهِ دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است
طعمه تلخ جحیمید، گلوگیرشده
چرکِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده
فوج فرعونید یا قافله قابیلید؟
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنهسواریم ای قوم!
سرِ برگشت نداریم، نداریم ای قوم!
تشنه میسوزیم با مشک در این خونیندشت
دست میکاریم تا مرد بروید زین دشت
آی دوزخسفران! گاهِ سفر آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده است
در این گزارش هم مانند گزارشی که درباره حضرت فاطمه زهرا(س) در سال گذشته منتشر کردیم، 12 شاعر، اشعاری را که بهتازگی سرودهاند، برایمان فرستادند تا ما هم سهمی داشته باشیم در اثبات ارادتمان به اباعبدالله(ع). فاطمه افشاریان زبان حال امام حسن(ع) با امام حسین(ع)
تقدیم به حضرت قاسم(ع)
سپاس و سجده و شکرانه کردگارم را
که کرده وقف خودش تا ابد تبارم را
اگر میان سپاهت دمی نباشم، من
به جای خود بفرستم دو ذوالفقارم را
زمان رفتنم از این جهان به فرزندم
سپردهام نگذارد غریب یارم را
به اعتبار من و نامهام قبولش کن
قبول کن که نریزانی اعتبارم را
میان دشت بلا بین خاک و خون چیدند
به نیزه میوه کالی ز شاخسارم را
علیالصباح قیامت به سربلندی من
ز سینه سر بدهم بانگ افتخارم را:
اگرچه ظهر بلا من نبودهام، اما
فدای راه تو کردم دو یادگارم را...
نفیسه سادات موسوی او هم درست مثل برادر نماند و رفت
شهد شهادتی به گلویش چشاند و رفت
طاقت نداشت شاهد ذبح پدر شود
دل از رباب و عمه و خواهر تکاند و رفت
تا مادرش برای غمش نوحهخوان شود
با گریههای آخر خود روضه خواند و رفت
خم بود قامت پدر از داغ لشکرش
داغی بزرگتر به دل او نشاند و رفت
قنداقه بسته بود پرش را، مجال یافت
زد دست و پا و روح خودش را پراند و رفت
تا دید راه مرد شدن بسته میشود
خود را به کاروان شهیدان رساند و رفت سجاد شاکری السّلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
تنها نه در عزای تو آدم(ع) گریسته
یک کاروان رسول معظم گریسته
احمد، علی و فاطمه و زینب و حسن(ع)
چشمانشان برای تو نمنم گریسته
پروانه شاهد است که یک عمر چشم شمع
بر جان خود به نیت مرهم گریسته
چشمی نداشت گل که برایت بریزد اشک
پس جای اشک، قطره شبنم گریسته
خسران زده کسی است که عمرش گذشته و
بر زخم بیشمار تنت کم گریسته … پیمان طالبی ماه من! از تو چه پنهان گاه یادت میکنم
ناخودآگاه است یا آگاه یادت میکنم
رد شوم از هر حسینیه محرم هم نبود
پیش تمثال و علم، ای شاه یادت میکنم
گر کسی جایی نوشت: «این آب آشامیدنی است»
با همین یک جمله کوتاه یادت میکنم
کودکم تب داشت دیشب شیر مادر را نخورد
نذر کردم تا شود 6 ماه یادت میکنم
میروم وقتی به هر شهر و دیاری ای غریب!
سخت باشد گر سفر، در راه یادت میکنم
هر زمان انگشتری تازه برایم میخرند
تنگ اگر باشد به دستم، آه یادت میکنم
پیش چشم من سر ذبحی جدا گردد اگر
یاد من داده رسولالله، یادت میکنم
گریه کردن در غمت را از رضا آموختم
از همین رو هشتم هر ماه یادت میکنم سیدهفاطمه موسوی غزلی تقدیم به مادرم، زبانحال مولا
بهنام مادر! بهنام همسر! بهنام خواهر! بهنام زینب
نمیرسد گرچه قدر این سه، به گرد پاى مقام زینب
به حاجیان منا و مشعر بگو که شام است حج آخر
بگو حسین است ذکر هر صبح و ظهر و هر عصر و شام زینب
بگو سلامش کنند مردم، چه در نجف، مکه، یا که در قم
که رام شد قلب پرتلاطم، به یک جواب سلام زینب
علی، شمایش خطاب کرده - مهى ست رخ در حجاب کرده
ولی دریغا به دست بعضی، شکسته شد احترام زینب
بدان تو اینک حقایقی را، چهار رکن است عاشقی را
قنوت زینب، رکوع زینب، سجود زینب، قیام زینب فریبا یوسفی صلاۃ ظهر که خورشید بیغروب دمید
به سر رسید جهانی و غم به سر نرسید
چقدر نیزه که افتاد و برنخاست تنی
چقدر تن که به جان عشق بیحساب خرید
عجیب نیست که ماندهست بر لبش «عجبا»
هر آن که از لب تو «امحسبتَ انَّ...»* شنید
عجیب نیست، تو آن آیه عجیبتری
نه خفته است و نه مردهست، زنده است شهید
بخوان به خون! که تو بر نیزه سرفراز شدی
بِدَم! که وقت گل نی که گفتهاند رسید سودابه مهیجی
السّلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
گرگها پیراهنش را هم به یغما بردهاند
تار و پود یوسفم را تا کجاها بردهاند
بوی پیراهن اگر گم شد در این وادی بدان
آن شفای محض را محض تماشا بردهاند
آن شفای محض، آن نور دو چشمان زمین
نیزهها با چشم زخم خویش او را بردهاند
بند بند گریه یعقوب در نیزارهاست
نوحههای نینوایی طاقتش را بردهاند
یوسف کنعانیان یا یوسف عدنانیان؟*
بادها بوی چه کس را سوی زهرا بردهاند؟
بوی خون سرمدی را بادهای بیحیا
با چه رویی اینچنین صحرا به صحرا بردهاند؟
بر صلیبی یک سر زخمی شبیه مصطفی
این خبر را قدسیان سوی مسیحا بردهاند...
*عدنان: فرزند اسماعیل(ع) که حضرت محمد از نسل اوست حسنا محمدزاده بغض تلخی بر گلوی خاک چنگ انداخته
آتشی آورده در دلهای تنگ انداخته
این محرم فرق دارد با محرمهای قبل
آب هم بر شانههایش طبل جنگ انداخته
ریسمان کهنه و پوسیدهای دارد غرور
نامها را برده و در چاه ننگ انداخته
چیست پشت پرده چشمان نوراندیش تو؟
آنچه عالم را چنین از آب و رنگ انداخته
پلهپله چیده و تا عرش بالا رفته است
هرچه دنیا پیش پای عشق، سنگ انداخته
زندهام تا میپرم در آسمان کربلا
زندگی بر گردنم طوقی قشنگ انداخته حسین صیامی نمانده جز غمی باقی برای طفل دلبندت
بخند ای دلخوشی دختر غمدیده لبخندت
کبودیهای روی گونه چشمت را نیازارد
خدا ناکرده این لکنت نباشد ناخوشایندت
تو هم مانند من زخم اسارت را بغل کردی
لب من زخم چوب خیزران خورده است؛ مانندت
بیابان بود و شب بود و من و دستی که بالا رفت
برایم گریه میکرد آن زمان چشم خداوندت
اگر پرسیدم از زخم گلو چون پاسخی دارد
ولی بابا نپرس از من کجا رفته گلوبندت...
نمیبینم ولی حس میکنم خیلی ترک دارد
فدای زخمهای روی پیشانی فرزندت
خدا را شکر سربازی تو روزی من هم شد
خدا را شکر بر پیشانی من هست سربندت
به عشق خنده تو شام را زیر و زبر کردم
بخند ای دلخوشی دختر غمدیده لبخندت سیدعلی نقیب
غزلی تقدیم به حضرت علیاصغر روحی له الفدا
لحظه سخت امتحان شده بود چقدر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشت خورد، تن گهواره را تکان دادی
گرچه سمت تو تیر میآمد هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمهجان میشد روی دست پدر که جان دادی
میتوانی گلو سپر بکنی تیر حتی اگر سهپر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را به تمام جهان نشان دادی
حیف خون گلویت بود اگر، قطرهای روی خاک میافتاد
از زمین دلخوری برای همین خون خود را به آسمان دادی
گرچه 6 ماه داشتی اما یکشبه پا گذاشتی بر اوج
لحظه سخت امتحان شده بود چقدر خوب امتحان دادی سمانه خلفزاده علی را میفرستد سمت میدان یا محمد را
قلم بنویس با خون شرح این اندوه بیحد را
چه حالی میشوی وقتی میان لشکر دشمن
عزیزت مرکبش در معرکه گم کرده مقصد را
چه حالی میشوی وقتی ببینی که پذیرا شد
تنش شمشیرهای تشنه در رفت و آمد را
چه حالی میشوی وقتی بدانی که دمی دیگر
به خون آغشته خواهی دید گیسویی مجعد را
چنان جان اذان را تیغهاشان اربا اربا کرد
که دیگر لحظه آخر فقط میخواند اشهد را
رشیدا اکبرا جانا تنت چون آیهای گشته
که وقت خواندنش قاری فراوان میکشد مد را
به آهی که کشید از سینه راحت شد ولی بگذاشت
به روی سینه ارباب عالم آه ممتد را
اگر دنبال مفهومی برای عشق میگردی
بیا در کربلا بنگر علی نامی محمد را محمد شیخی
آه وقتى کاروان راه بیابان مىگرفت
از همان اول سفر باید که پایان مىگرفت
سرو هم از خشکسالى قامتش خم مىشود
از براى غنچهها اى کاش باران مىگرفت
ماهى سرخى که از تُنگش جدا افتاده بود
قدر اشکى آب مىنوشید اگر، جان مىگرفت
با تبر آمد به قصد چیدن گل، دشمنت
کاش بر یک لاله پژمرده آسان مىگرفت
مست مىشد یک جهان از عطر روحانگیز تو
واى اگر بر خرمن زلف تو توفان مىگرفت
بر سر بازار حُسنت از تحیــر ماندهام
هر که سر مىداد در راه تو سامان مىگرفت
اى که در ظهر عطش آبى ننوشیدى، ولى
لب اگر تر کرده بودى داغ پایان مىگرفت
شعر دوم بعد از تو تکیهگاه برایم نمانده است
رفتى، رفیقِ راه برایم نمانده است
اى آخرین امید دلم، بعد رفتنت
لبخند گاهگاه برایم نمانده است
زخمى نشست بر سر و رویت خسوف شد
آه از شبى که ماه برایم نمانده است
در داغهاى بعد تو خاموشم از غمت
جانى به قدر آه برایم نمانده است
پژمردهاى چنانکه نوازش صلاح نیست
راهى به جز نگاه برایم نمانده است
با داغ رفتنت کمرم را شکستهاى
بعد از تو تکیهگاه برایم نمانده است
*آیهای که حسین(ع) بر فراز نی قرائت کرد: امحَسِبْتَا آن أَصْحَابَ الْکَهفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا / سوره کهف آیه ۹
سعید طاوسیمسرور در گفتوگو با «فرهیختگان»: شیعیان کوفه در اقلیت بودند در باب عاشورا و رویکردهای مختلف بحثهایی جدی در جریان است. در گفتوگو با دکتر سعید طاوسیمسرور، مدرس دانشگاه، پژوهشگر تاریخ و عضو هیاتعلمی بنیاد دعبل پرسشهایی از واقعه کربلا و قیام حسینی را طرح کردهایم که از نظر شما میگذرد.
اگر علم تاریخ باید با نحوی احتیاط و عدم قطعیت همراه باشد. با این وصف در بررسی تاریخی واقعه عاشورا چگونه میتوان یک تحلیل همهجانبه ارائه داد؟ این که بعضی میگویند [تنها] در این حد میتوانیم از عاشورا نقل کنیم که امامحسین(ع) در روز دهم محرم در کربلا بهشهادت رسید، حرف بسیار غلطی است. تاریخ، دانشی است که میتوانیم از طریق آن گزارشهای مختلف را از جریانهای گوناگون کنار هم بگذاریم و تطبیق دهیم و مشترکاتشان را بگیریم. اینطور نیست که عدهای میگویند 100 سال بعد از عاشورا خاطراتی نوشته شده است. همین ابومخنف که قدیمیترین مقتل موجود را برای ما به یادگار گذاشته، شخصا به شاهدان عینی واقعه مراجعه و از آنها نقل میکند؛ مثلا از همسر زهیر بن قین نقل میکند. از امامان معصوم(ع) نقل میکند. از دشمن و از قتله سیدالشهدا(ع) نقل میکند. نسل اول حاضر در زمان بعد از عاشورا این اخبار را ثبت کردهاند؛ افرادی مانند قاسم بن اصبغ بن نباته، جابر جعفی، فضیلبن زبیر و حصین بن عبدالرحمنسلمی. لذا اخبار قابل استناد و نزدیک به واقعه فراوان است. البته اینطور نیست که در منابع اولیه هم تحریف نباشد. در همانها هم تحریف هست چون گاهی دشمن گزارش داده است. اما وجود چنین چیزهایی در منابع اولیه باعث نمیشود آنها را کنار بگذاریم و قدر آنها را ندانیم بلکه با بررسیهای رجالی (نقد بیرونی) و بررسیهای متنی (نقد درونی) میتوانیم روایتهای اصیل را شناسایی کنیم؛ مثلا روایتی ممکن است قابل استناد باشد؛ اما داخلش مطلب ناصحیحی الحاق شده باشد. برای نمونه میتوان به نامه امامحسین(ع) به مردم بصره اشاره کرد که ابومخنف آن را از داییاش صقعب بن زهیر نقل کرده و ضمن آن مطلبی در ستایش از سه خلیفه اول آمده که بهنظر الحاقی میرسد و احتمالا از آنجاکه دایی ابومخنف خود ساکن بصره بوده، نامه امام(ع) را طوری نقل کرده که به مذاق همشهریانش نیکوتر بیاید.
برخی این جمله امام(ع) را که «من برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم» مخدوش میدانند و این روایت را مستند نمیدانند. با این حال آیا برای فلسفه قیام حضرت میتوان به آن استناد کرد؟ اخیرا نیز مکرر میشود که هدف امام(ع) انقلاب نبود و صرفا از جایی که جانش تهدید میشد، گریخت. در ابتدا قسمت دوم را عرض میکنم که این نظریه که امامحسین(ع) اصلا قیام نکرد و فقط از خودش دفاع کرد توسط برخی افراد حوزوی و دانشگاهی مانند مرحوم شیخعلیپناه اشتهاردی و دکتر علیمحمد ولوی و دیگران ابراز شده و منطبق با گزارشهای تاریخی و خصوصا بیانات و مکتوبات منقول از شخص امام(ع) نیست و آن حضرت از مکه تا زمان ملاقات با حر یک قیام و نهضت ضداموی را رهبری کرده است، چنانکه مرحوم آیتالله صالحینجفآبادی در شهید جاوید تبیین کرده است و بزرگان علمای شیعه مانند سیدمرتضی نیز بر همین نظر بودهاند. البته بنده با مرحوم صالحینجفآبادی و استاد محمد اسفندیاری اختلافنظر دارم که علم پیشینی امام(ع) به جزئیات شهادتش را انکار میکنند و [در مقابل] نظریه علامه مجلسی را میپسندم که قیام برای تشکیل حکومت با علم امامحسین(ع) به شهادت، هیچ منافاتی ندارد. درباره بخش اول سوال هم [گرچه] وصیت امامحسین(ع) به محمد حنفیه که بین منابع متقدم فقط در الفتوح آمده قابل استناد نیست چون اشکالات متعددی به آن وارد است [و] نه از نظر تاریخی میشود به آن استناد کرد و نه در مقام تبیین فلسفه قیام حضرت، اما باید توجه داشت که امر به معروف و نهی از منکر همواره مورد توجه امام(ع) بوده است چنانکه در زیارت وارث که در مصباح المتهجد شیخطوسی آمده، میخوانیم: اشهد انک قد اقمت الصلوة وآتیت الزکوة وامرت بالمعروف ونهیت عن المنکر. بهعلاوه در منقولات متعددی از امام(ع) به مساله «احیای سنت و اماته بدعت» و «امر به معروف و نهی از منکر» توجه شده و تحلیل بنده این است که امام(ع) در پی آن بوده که درصورت امکان از طریق تشکیل حکومت این اهداف را محقق کند. درواقع اهداف امام(ع) فراتر از صرف «احیای دو عنوان شرعی امر به معروف و نهی از منکر» است اما این دو را نیز شامل میشود. به برخی از روایات منقول از امام(ع) دراینباره -بهنقل از کتاب ارزشمند سخنان «حسینبنعلی(ع) از مدینه تا کربلا» اثر مرحوم آیتالله محمدصادق نجمی- اشاره میکنم: در کنار قبر رسول خدا(ص): ... اللهم انی احب المعروف وانکر المنکر... (ص 45).
نامه به مردم بصره: ... وانا ادعوکم الی کتاب الله وسنة نبیه؛ فان السنة قد امیتت والبدعة قد احییت... (ص72).
نامه به مردم کوفه: ... والطلب بحقنا... (ص120).
سخنرانی در منزل شراف در جمع سپاه حر: ... و نحن اهلبیت محمد(ص) اولی بولایة هذا الامر... (ص154).
در منزل بیضه: من رای سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثا عهده مخالفا لسنة رسولالله یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان فلم یغیر علیه بفعل و لا قول کان حقا علی الله ان یدخله مدخله الا و ان هولاء... واحلوا حرامالله و حرموا حلاله و انا احق ممن غیّر... (ص161).
پس از ورود به کربلا: ... الا ترون الی الحق لا یعمل به و الی الباطل لا یتناهی عنه... (ص 195).
و...
گفته میشود اگر جامعه معروف و منکر را فهم نکند، یعنی معروف را به معروفیت نشناسد، امر به آن بیفایده است. حال آیا مردم آن دوران معروف و منکر را میشناختند؟ بهعلاوه اگر امام(ع) برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد، هدف امام(ع) کدام معروف و کدام منکر است؟ این حرف که اخیرا هم در رسانهای مانند صداوسیما از سوی یک نفر مطرح شد از اساس غلط است. حکمت امر به معروف و نهی از منکر زندهماندن دین است و معروف و منکر را هم دین مشخص میکند، نه مردم یا به تعبیر دیگر عرف. ادامه پاسخ [به این پرسش] از پاسخم به سوال قبل روشن است. امام(ع) قصد امر به معروف و نهی از منکر هم داشت و از روایاتی که از آن حضرت نقل کردم نیز ظاهر میشود که معروف و منکر همان است که در کتاب و سنت شناخته شده است. در زیارت ماثور امامزمان(عج) که در توقیعی وارد شده و ابومنصور طبرسی در الاحتجاج و محمد بن جعفر مشهدی در المزار از محمدبنعبداللهبن جعفر حمیری نقل کردهاند، میخوانیم: «فالحق ما رضیتموه، والباطل ما أسخطتموه، والمعروف ما أمرتم به، والمنکر ما نهیتم عنه؛ حق آن چیزی است که مورد رضایت شما باشد و باطل آن چیزی است که موجب نارضایتی شما باشد و معروف آن چیزی است که شما به آن امر کردید و منکر آن چیزی است که شما از آن نهی کردید.» فرضا کسی در اسناد این روایت خدشه کند اما مضمونش صحیح است زیرا از مسلمات شیعه این است که امام(ع) حجت خداست.
پیشنهادهای سهگانهای که عمرسعد در نامهای از قول امامحسین(ع) به عبیدالله مینویسد چقدر قابل اعتناست؟ آیا این واقعا حرف امام(ع) بود یا اینکه عمرسعد برای اینکه کار به جنگ نکشد و خون امام به گردن او نیفتد؛ این پیشنهادها را از دورغ از جانب خود به عبیدالله داده است؟ اینکه امام(ع) پیشنهاد برگشت داده باشند منحصر به [مخاطب قرار دادن] عمرسعد نیست و چنانکه در منابع آمده، در منزل شراف در جمع سپاه حر هم در خطبه بعد از نماز ظهر و هم در خطبه بعد از نماز عصر مطرح شده است. اما چنانکه مرحوم آیتالله نجمی توضیح دادهاند، این کلام برای اتمام حجت بوده و چنانکه استاد محمد اسفندیاری در کتاب عاشوراشناسی توضیح داده، امام(ع) امکان بازگشت به حجاز چه مدینه و چه مکه را نداشت و درواقع بازگشتش فایدهای نداشت و پیشنهاد بازگشت اولا با فرض اذن و امان حکومت قابل تصور است (چون حکم اعدام امام(ع) صادر شده بود) و ثانیا در شرایط محاصره و اضطرار ناشی از آن مطرح شده است. اینکه امام(ع) پیشنهاد کرده باشد که به مرزها برود هم ظاهرا تعبیر غیردقیقی است زیرا از عقبةبنسمعان که غلام بانو رباب بوده روایت شده که امامحسین(ع) هیچکدام از این پیشنهادها را نداد بلکه به این مضمون فرمود در زمین خدا میروم تا ببینم چه پیش میآید اما پیشنهاد رفتن به شام و بیعت با یزید و دستدردست او نهادن و خود را تسلیم امر او کردن به دلایل مختلف قابل پذیرش نیست و ظاهرا این مورد افزوده عمربنسعد است. از آنجاکه گفتوگوی امام(ع) و عمرسعد خصوصی بوده، بهنظر میرسد نقل ابومخنف از برخی مشایخ کوفه دراینباره برگرفته از عمرسعد یا شایعات و اخبار غیردقیق سپاه مقابل امام(ع) باشد و از نظر بنده قابل استناد نیست، چنانکه محققانی چون سیدمحسن امین، مهدی پیشوایی، محمدهادی یوسفیغروی، محمدباقر محمودی و... این نقل را رد کردهاند.
آیا در عاشورا، شیعیان کوفه در مقابل امام قرار گرفتند؟ خیر، اما شیعیان در یاری امام خود کوتاهی کردند و البته شاید برخی هم به سبب بسته شدن راهها از سوی ابنزیاد، نتوانستند به امام(ع) ملحق شوند. چنانکه استاد محمد اسفندیاری در کتاب عاشوراشناسی نشان داده شیعیان کوفه در اقلیت بودند و چنانکه حجتالاسلام دکتر محمدرضا هدایتپناه در کتاب ارزنده «بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا» نشان داده، این گرایش عثمانی-اموی و ضدعلوی بود که امامحسین(ع) را تشنه به شهادت رساند و نه شیعیان کوفه. این شبهه که شیعیان خود امامشان را دعوت کردند و خود او را کشتند و خودشان هم بر او گریه میکنند، ساخته ابنتیمیه است و تعبیر فریبکارانهای از واقعه عاشورا است. استاد چکناواریان، موسیقیدان در گفتوگو با «فرهیختگان»: به زودی یک اثر بزرگ برای امام حسین(ع) منتشر میکنم ماه محرم که هرسال از راه میرسد، گویی فرصت دوبارهای به همه داده میشود تا در آن عاشقی را یاد بگیریم. مهم نیست در مسیری که تا آن لحظه پیمودهایم چه میزان درست و غلط رفتهایم اما حضور دوباره در ماه محرم و لیاقت عزاداری برای سیدوسالار شهیدان فرصتی است که هیچکس نمیتواند مطمئن بگوید سال بعد هم از آن بهرهمند میشود، چراکه آدم ابوالبشر از یکدقیقه دیگر خود نیز بیخبر است. چه بسیارند آنان که سالهای پیش به سادگی این فرصت را از دست دادهاند و اکنون آرزوی یک شب عزاداری و گریهکردن برای عزای امام حسین(ع) و یارانش را دارند. بیایید امسال محرم متفاوتی را برای خود رقم بزنیم که اگر آخرین ماه محرمی بود که در آن زیستیم، در آن دنیا حسرتش را نخوریم.
بیایید امسال محرم متفاوتی را برای خود رقم بزنیم از اول محرم امسال دلم میخواست محرم متفاوتی داشته باشم، با خودم کلی اسم هیاتها را دوره کرده بودم اما هیچکدام قسمتم نشد. نگران بودم نکند امسال آقا به مراسمش دعوتم نکند، این نگرانی آنجایی جدیتر شد که مطمئن شدم امسال زیارت اربعین نیز به دلایلی قسمتم نخواهد شد. در همین حال و هوا بودم که یادم آمد نزدیک به 6 شب از ماه محرم گذشته است و من از عزاداریها جا ماندهام؛ جاماندهای که دلش میخواست شب هفتم ماه عزا به هیات و تکیهای دعوت شود که با همه هیاتها متفاوت باشد. راستش را بخواهید از بچگی همیشه به پیروان ادیان آسمانی عاشق امام حسین(ع) غبطه میخوردم و هنوز هم فکر میکنم ارباب کربلا آنان را بیشتر از ما دوست دارد، چراکه آنان را حتی عاشقتر از برخی دوستانم دیدم. نمیدانم در دین آنان عشقورزی به رهبران ادیان دیگر چه حکمی دارد اما یقین میدانم خودشان روزی به جستوجوی حقیقت گمشدهای که امام حسین(ع) آن را تاریخساز کرد، رفتهاند که اینک اینگونه شیدا و واله سیدوسالار شهیدان شدهاند. عقربههای ساعت به سرعت درحال حرکت بودند و من هنوز به نتیجهای نرسیده بودم. در همین فکر بودم که پس از اتمام کارم در روزنامه به جستوجوی هیاتهای ادیان ابراهیمی در تهران پرداختم. ابتدا به نمایندگان اقلیتهای مذهبی در مجلس زنگ زدم و هرکدام جواب متفاوتی به من دادند. یکی گفت که هیات جداگانهای ندارند و اقلیتها هم به همان هیاتهایی میروند که مسلمانها میروند. دیگری برخی محلههای ارمنینشین تهران را معرفی کرد و گفت که اگر به آنجا بروم میتوانم با آنان صحبت کنم. دیگری گفت فردا تماس بگیرم تا من را به برخی دوستانش معرفی کند و یکی هم با پرسیدن علت کندوکاو من برای پیداکردن هیات اقلیتهای مذهبی گفت که در روز عاشورا و تاسوعا بیشتر مراسم دارند و در این شبها به همان هیاتهای عادی میروند. راستش را بگویم کمی ناامید شدم اما دست از تلاش برنداشتم و از دوستانم در روزنامه نیز کمک خواستم. یکی حوالی کریمخان و گذر سیتیر و دیگری سمت خیابان مجیدیه و نارمک را به من معرفی کرد.
گذرگاه ادیان؛ چهارراهی برای همه ادیان ابراهیمی از روزنامه بیرون زده و به نزدیکترین مکان ممکن آن هم در گذرگاه ادیان میروم؛ مکانی در تقاطع خیابان سیتیر با خیابان جمهوری و میرزاکوچکخان که به چهارراه ادیان شهرت دارد؛ محلهای که سالهاست پیروان ادیان گوناگون در این خیابان و در کنار هم در کمال آرامش زندگی میکنند. خیابانی که نیایشگاههای ادیان گوناگون شامل مسجد حضرت ابراهیم خلیلالله، آتشکده آدریان، کنیسه حیم و کلیسای پطروس و مریم مقدس را با قدمتی بیش از خود خیابان در یکجا جمع کرده است. تکیههای برافراشته شده با پرچمهای سیاه اواسط خیابان را آذین کرده است. نزدیک تکیه چندتن از جوانان ایستاده و درباره چگونگی برگزاری هیات امسال با هم صحبت میکنند. پایینتر از تکیه بساط نذری برپاست و مردم برای گرفتن آن ایستادهاند. نوای مداحی برای حضرت علیاصغر، کوچکترین شهید کربلا در فضا بلند شده است، از یکی از متولیان تکیه آرام میپرسم که آیا در محلهشان هیاتی برای ارمنیها یا دیگر ادیان ابراهیمی دارند یا خیر که جواب مثبت میدهد و مرا به آدرسی راهنمایی میکند.
عشق به امامحسین(ع)مسیحی و مسلمان ندارد نزدیک که میشوم، ساختمان کوچکی است که در آن مسلمان و مسیحی در کنار یکدیگر زندگی میکنند. خانمها نزدیک در نشستهاند و درحال پرکردن قابلمهها و ظرفها با نذری هستند. آنقدر همه با عشق با یکدیگر کار میکنند که نمیتوانی تشخیص دهی چه کسی مسیحی و چه کسی مسلمان است. از خانم صاحبخانه میخواهم کمی از حال و هوایش برایمان بگوید و او پاسخ میدهد پسرم دو سال است میخواهد تکیهای را بنا کند و چایی صلواتی به مردم بدهد اما به دلیل اینکه درگیر کنکور بود، موفق به انجام این کار نشد اما امسال به عشق امام حسین(ع) این کار را انجام داد و ما هم کمکش کردیم. از او درباره همنشینی آنان با دیگر اقلیتهای مذهبی میپرسم که او میگوید با هم دوست هستیم. او حین صحبتمان هم به مردم نذری میدهد. با دیگر اعضای این هیات همصحبت میشوم. یکی از اعضای ساختمان به من میگوید که ما همه با هم صمیمی هستیم و همدیگر را قبول داریم، چراکه همه امام حسین(ع) را دوست داریم. وقتی از آنان درباره حال و هوایشان میپرسم به من میگویند که ارمنیها در این دوماه هیچ مراسم عقد و ازدواجی برگزار نمیکنند و همه در غم شهادت امام حسین(ع) سوگوار هستند. در آخر التماسدعایی گفتم و جمعشان را ترک کردم، اما همین که از ساختمان خارج شدم با کسی روبهرو شدم که فکر نمیکردم او را در اینجا ببینم.
چکناواریان: امامحسین(ع)برای همه ما ایرانیها جایگاه مقدسی دارد لوریس چکناواریان، آهنگساز ارمنی که در همین نزدیکیها سکونت دارد، به این هیات آمده بود و همه اعضای هیات با او سلام و احوالپرسی گرمی کردند. برای اینکه او را بشناسید مختصر بگویم که او یکی از چهرههای شناختهشده فرهنگی ایران و ارمنستان است. این آهنگساز ارمنی سال گذشته سمفونی عاشورا را اجرا کرد. عشق شدیدی به سقای دشت کربلا دارد و در سالهای گذشته سقای آب بوده است. چند دقیقهای وقتش را میگیرم. وقتی از او رمز این وحدت بینادیانی را حول عشق به امام حسین(ع) میپرسم، به من میگوید: «امام حسین(ع) برای همه ما ایرانیها جایگاه مقدسی دارد و این جایگاهی است که از آن بسیار تحتتاثیر قرار گرفتیم و در راه خداوند همبستگی را با هم پیدا میکنیم که واقعا فوقالعاده است. تعجبی ندارد چون خدا یکی است و فرقی نمیکند که چه دین و مذهبی داریم یا اینکه در کجا زندگی میکنیم. وقتی خانواده یک پدر دارد، تعجبی ندارد که همه با هم همبستگی داشته باشند.» سوالات بیشتری از او داشتم اما عجله داشت و بهطور خلاصه به من گفت: «خود من برای امامحسین(ع) یک اثر بزرگی نوشتم که امیدوارم بهزودی اجرا شود.» در پایان از او خواستم که عکس یادگاری را با او داشته باشم که او صمیمانه درخواستم را پذیرفت و اجازه داد تا چند عکس یادگاری از او بگیرم و پس از آن سوار ماشین شد و رفت. شاید آمدن و رفتن او چند دقیقه بیشتر طول نکشید اما همین دیدار کوتاه، جواب سوالهایم را داد و به نوعی نشانهای شد که فهمیدم به این هیات خاص دعوت شدم و بزرگان این مکتب هیچکس را از خود نمیرانند. با خود گفتم شاید اعضای این هیات از سوالهایم ناراحت شده باشند اما برعکس دیدم نزدیک در هیات منتظرم ایستادهاند تا با آنان خداحافظی کنم. راستش صمیمیتشان آنقدر زیاد بود که حس کردم سالهاست آنان را میشناسم عشق به سیدوسالار شهیدان فصل مشترک همه ماست.