روزنامه ایران ورزشی
1398/06/27
تکثیـــــر رنـــــج
احسان محمدیآدمها «عدد» نیستند. اصلاً فکر نکنید که وقتی «یک نفر میمیرد» فقط یک نفر میمیرد. روی کاغذ اینطور است اما وقتی یک نفر میمیرد، عزیزان و اطرافیان او هم به خاک سپرده میشوند. ممکن است راه بروند، نفس بکشند و حتی بخندند اما هیچوقت آن انسان قبل از تراژدی نمیشوند. این را به تجربه میگویم. تا پیش از آنکه برادر جوانترم را به خاک بسپاریم من هم نمیفهمیدم «آدمها عدد نیستند» یعنی چه؟! از لحظهای که خبر مرگ پسر 8 ساله را در ورزشگاه آزادی شنیدم، مدام به این نکته فکر میکنم که واقعاً فقط او جان باخت یا هر کس که خبر را شنید از غم این فقدان، بخشی از وجودش مُرد؟
وقتی نوجوان بودم مجموعهای از کتابهای جنایی به قلم بازپرس قتل عمد «احمد محققی» را میخواندم. یکی از جملاتی که تقریباً در هر کتابش به زبان بازماندگان داغدار و تشنه انتقام مقتول میآمد، این بود: «خون با خون پاک میشود». حالا انگار ما در این سرزمین، اشک را با اشک پاک میکنیم. هنوز از غم «دختر آبی» رهایی پیدا نکرده بودیم که «پسر قرمز» هم نامش در کنار سه واژه «فوتبال، ورزشگاه و مرگ» نشست. یک تراژدی تازه برای جامعهای که به اندازه کافی اندوه به دل دارد.
لابد در مورد چگونگی ماجرا خواندهاید و هر لحظه هم اخبار بیشتری منتشر میشود. ماجراهایی از این دست به شدت افکار عمومی را دل مرده و ناامید میکند. فوتبال و ورزشگاه قرار است شادی و لذت را همگانی کنند نه اینکه با مرگ همنشین شوند.
اتفاقاتی از این دست مردم را از مدیران کشور ناامید میکند. بر فرض مثال و محال اگر هزار مدیر کارشان را خوب و شرافتمندانه انجام دهند، وقتی جامعه خشمگین و دلزده است، مدام رفتار خطا و مصیبتبار یک مدیر را برای هم نقل میکنند و احساس ناامنی همگانی میشود که وقتی اینها توان اداره یک جمعیت پیرامون ورزشگاه را ندارند و اینطور جنازه تولید میشود چطور در باقی امور میشود به آنها امید داشت؟ این درجه از بین رفتن سرمایه «امید اجتماعی» چیزی نیست که به سادگی قابل ترمیم باشد.
از سوی دیگر عدم مسئولیتپذیری و تلاش برای شانه خالی کردن هم به این درد اضافه میکند. اینکه هر کسی تقلا میکند دامن خودش را پاک کند و بگوید من مقصر نیستم و دیگری بود، مردم را خسته کرده. اینکه کمیته تشکیل میشود و کارگروه مدتها بررسی میکند و فاجعه آنقدر مشمول گذر زمان میشود که یک اشک تازه میآید و اشک قبلی را پاک میکند یک تجربه همگانی است.
بیش از 14 سال از فاجعه ورزشگاه آزادی میگذرد. در پایان دیدار ایران - ژاپن مقدماتی جام جهانی 2006، هفت تماشاگر زیر دست و پا جان باختند. مدتها رادیو و تلویزیون مردم را تشویق کرده بودند که در ایام تعطیل عید تیم ملی را تنها نگذارند، به ورزشگاه بیایند و «ایران» را برای جهانی شدن کمک کنند. ولی سهمشان چه شد؟ مرگ! حالا هم نه نامی از آنها هست، نه نشانی، نه تندیسی، نه یادبودی! انگار از اول نبودند. افکار عمومی درخصوص چرایی آن ماجرا و برخورد با متهمان قانع نشد. حالا آیا شفاف و قاطعانه با این ماجرا برخورد میشود؟ آیا آنها که باعث شدند پرونده زندگی یک کودک 8 ساله برای همیشه بسته شود، شجاعانه معرفی و عادلانه محاکمه میشوند؟ این کوچکترین خواسته مردم است. کوچکترین.
آدمها عدد نیستند. این را آدم جدی نمیگیرد تا وقتی که عزیزی را از دست بدهد و بدا به لحظهای که در این از دست دادن کسانی دیگر مقصر باشند.
سایر اخبار این روزنامه


