تریدینگ فایندر

یوسف اباذری، فراستی و نقد

اکبر زمانی ‪-‬ مسعود فراستی باصطلاح منتقد سینمای ایران هیچ ساختارِ تئوریک نظری در گفتمان و نقادی ندارد و اگر دستکم بنیان و ریشه فکری داشت، بی‌ربط گویی‌هایش کمی‌جذابیت داشت. ما نقادان مطلوبی در همه حوزه‌های مختلف در جامعه داریم که می‌توانند در واقع دست به نقد بزنند؛ چرا همچنان فراستی و فراستی‌ها پایشان به تلویزیون باز است؟
فراستی می‌گوید مثلا من جلال آل احمد را روشنفکر نمی‌دانم! چرا؟ علت چیست؟ همانند کودکی که می‌گوید من پفک دوست ندارم و چیپس دوست دارم! این چرایی و پاسخ‌های بی‌محتوا به این چرایی ما را مطمئن می‌کند که ایشان هیچ سطحی ندارد که بخواهیم آن را نقاد بدانیم. یوسف اباذری جامعه‌شناس انتقادی، با اینکه شاید برخی کلماتش با ادبیات نامتعارف باشد ولی باید پذیرفت که نقدهایش ریشه‌های نظری دارد. فراستی وقتی بینندگان یک فیلم را لمپن می‌داند وقتی از فراستی بپرسیم چرا لمپن اند و چرا مخاطبان این فیلم و فیلم‌های بسیاری که در سینما ساخته می‌شوند، لمپن اند! پاسخی تحلیلی نمی‌تواند ارائه دهد. اما وقتی یوسف اباذری در سخنرانی جنجالی که بعد از مرگ مرتضی پاشایی ارائه می‌دهد، ریشه‌های جمع‌شدن در تشییع جنازه پاشایی را بیان می‌کند، تحلیلی جالب از پوپولیسم شدید با تکیه بر رخداد مرتضی پاشایی انجام می‌دهد. ولی فراستی تریبونی را در اختیارش می‌گذارند و به راحتی فیلمی‌را که ندیده، نقد می‌کند! مخاطبان فیلمی‌را لمپن می‌داند، هرکس را که بخواهد به باد توهین می‌گیرد و جالب است که در برنامه‌ای که از شبکه نسیم در مورد کتاب و کتابخوانی است مکررا دعوت می‌شود. اینگونه نقد را اگر نامش را نقد بگذاریم به قول ژان فرانسوا لیوتار نوعی دیگری از اقتدار است که مدعی است بهترین را می‌داند. دقیقا همین توهمی‌که فراستی از خود دارد. از نظر لیوتار نقاد، قدرت خود را برای رویارویی با موضوعی که شامل نقد اوست چگونه بدست می‌آورد. آیا او بهتر می‌داند؟ آیا او آموزگار یا مربی است؟ آیا به این ترتیب او مظهر عمومیت است، دانشگاه است، یا دولت... این گونه اصلاح‌گرایی با ویژگی در همان فضای نقد ماندن، با حفظ ساختارهای اقتدارگرایی همدوش است. فرد باید بتواند به فراسوی نقد برود. دقیقا خصلت باصطلاح منتقدانی چون فراستی همین ساختار اقتدارگرایی است که یعنی ما می‌دانیم و شما نمی‌دانید!
والتر بنیامین در کتاب خیابان یک طرفه، در سیزده نهاده تکنیک نقد را تقسیم می‌کند. وی در یکی از این سیزده نهاده‌، تعریف هنرِ نقد را مطرح کردنِ شعارها بدون خیانت به اندیشه‌ها، شعارهای یک‌نقدِ نابسنده، اندیشه‌ها را به مُد روز می‌فروشد. همان کاری که دقیقا فراستی‌ها می‌کند.
بقول لیوتار عامل مهم در یک متن آن نیست که چه معنا می‌دهد یا چه می‌خواهد بگوید (مثلا به مخاطبان یک فیلم بگویند اینها تابع فرهنگ لمپنی‌اند) مهم در واقع این‌ است که چه می‌کند و یا باعث چه کاری می‌شود. منظور از چه می‌کند: یعنی شامل یا ناقل چه القا عاطفی است؛ و این که باعث انجام چه کاری می‌شود: منظور تبدیل این نیروها بالقوه به چیزی دیگر است یعنی به متون دیگر از جمله نقاشی، عکس، فیلم، کنش‌های سیاسی، آرزوی عشق ورزیدن، ابتکارهای اقتصادی به جای بیان اینکه مخاطبان فلان فیلم لمپن اند!
تریدینگ فایندر