روزنامه ایران
1398/09/26
سه شنبههای شعر<ایران>
ارمغان بهداروندشعر، فرصت تماشای جهان است و دانستن آنچه، به بهبود حال انسان و احوال جهان ختم میشود. فطرتی اصیل که همواره درد دین، درک آزادی و اندوه جهل را با خود داشته است. از اینرو، زیستن در این روزگار بدون موهبت شعر، خواب ناآرامی است که تعبیری در پی ندارد و زخمی که نوشدارویی برای آن نمیتوان یافت. شماره دیگری از سهشنبههای شعر را به امید اینکه شعر نوشداروی جهانِ غمگینِ روزگار ما باشد و شاعران با زبان هنر و موسیقی مدارا، مرهمی بر زخم جهل و نابخردی و جراحت جنگها و خشونتها باشند تقدیم به مخاطبان ارجمند خویش میکنیم.
با اشتیاق از شاعران، پژوهشگران و منتقدان ارجمند شعر دعوت میکند آثار پیشنهادی خود را به نشانی روزنامه ارسال کنند.
کوثر شیخنجدی
از چشمهایم عکس بگیر
و اسب زخمی را
زیر تخت پنهان نکن
خون
همیشه از خاطره قویتر است
و حتی از جنون جاذبه
که این گونه از همه چیز بالا رفته است
نفس نکش اسب زخمی را
در آغوشش نگیر
خیره نشو به آوازی که آرام
سینهاش را سپید کرده است
این زخمها
برای شنا کردنت زیادی عمیقاند
اسب زخمی را بکش
تکه تکهاش کن
و یالهایش را به باد برگردان
بگذار دوباره درختها
ریشههایشان را بالا بکشند و
بدوند دشتها را
بگذار دنیا
از آن سوی خودش دست تکان دهد برای غروب
اسب زخمی را بکش
فقط از چشمهایش
عکس بگیر
نغمه ساروی
دیدم که ایستاده بودم و درنگ تو در من میدوید
دیدم که قاصدک بودی به صورت
و نسیم را
تا پنجره بالا میآوردی
وقتی بالهای من از آرزو خشک میشد
و به مراتع مرطوب ایمان میرسید
سیاهتر شده بودم و آتش نمیدانست
سیاهتر شده بودم و شب نمیدانست
از گلدانها شعله میکشیدم
و خونی سفید
در آبها میچکید
تا ماه را
از نفس
محو کند.
دیدم که ایستاده بودی و درنگ من در باد میدوید
دیدم که آفتابگردانی
در پخشترین حالت صبح
وقتی از کفن دستها
ناامید برمیگردم
و افق، خطوط را
زخمیتر از آتش میخواهد
افق، که ترس پریدن دارد
ترس رسیدن
غلامرضا بروسان
تو نمیمیری
هم چون پرچمی که سربازان بسیاری
در آن شلیک کرده باشند.
هر شب هنگام باد
ماه را از خود عبور میدهی.
در تو سر گوزنی را دیدم
که هنوز
شاخهایش به سمت کوهستان
کج بود
چشمهای
که پرندگان زیادی را شیر میداد
چطور میتواند مرگ
از تو
تنها گودالی را پر کند.
چطور میشود قلبی را پنهان کرد
که این همه عاشق است
خبر مرگت را که آوردند
تو نبودی
هر بادی که میگذشت
پرده دلم را تکان میداد
تو مردهای
و من هنوز
نگرانچین پیشانیات هستم
کتایون ریزخراتی
از پیشانیات دست میکشم به پیشانیام
رگ ذوب میشود
این واگیر
معجزه زخمها نیست؟
یا سرگیجه کشتیها در مردمکهایت
که لنگر بار میزنند به گلوگاهم؟
میبندم خودم را به تو
و آب از پیشانیام گذشته است.
رد میکنم رگهایت را از رگهایم
کمانی از خون
گلولههای پراکنده در تنهایمان را شلیک میکند.
افق / صورت خزیده بر پوست
آن جا که مرز از فاصله رد نمیشود
غیاب از جناغ سینه.
تو مردهای در من
من در رگهایت
و گلوله
شهادتیست که رگها گردن میزند.
شاید پرشهای پلک
زیر ابرو / تعادل زمین را بر هم زده
و آنکه افتاده از آن طرف کالبدش
افق را به شکل رگهای در نوسان
در گذر از حیات دیده باشد
پس شک نکن به مرگ
که میان راه / تخمها را نشکسته
بی آنکه زرده ترکیده باشد در گوش.
بیرونمیآیم از خوابی که تو دیده بودی
که راز
سرنوشت را با جناغهای صورتی شکسته است
رد میکنم از مرگت
ساقهای را با گویهای افروخته
و مزارت میان رگهایم
پوشیده از آفتابگردانهای صورتیست.
توت میتکانم
بر خونی که لخته لخته زهر به دهانت میرساند.
تگرگ میبارد بر شقیقهها
تگرگ میبارد بر پیوند عشقهها با راز
تگرگ میبارد بر گورت
و ماه سرخ از پلکها پریده است
سریا داودی حموله
زرد / بازمانده گنجشکهاست
روی هر نامی بنشیند
زیباییاش
به فصل دیگری کوچ میکند
سرخ / آغشته به آدمی است
سایه خود را به هر که بخواهد
پیوند میزند
بنفش / بهشکل خواهرم ناخواناست
اگر از خود برگردد
آیینه پراز زیبایی است
سپیدی بیشمار است
هر اتفاقی که بیفتد
در حافظه زمین باقی میماند!
شراره کامرانی
به روح صنعت کشورم: محسن خلیلی
دریا را چگونه بشناسیم
اگر تو نباشی؟ / بالا را چگونه دریابیم
اگر تو نباشی؟ / ای که مدام در ترویج بهاری
گل را چگونه بشناسیم
اگر تو نباشی؟ / هیچ دریایی به وسعت تو نیست
با موجهای بیدریغش
هیچ بالایی به بلندای تو نیست
با اوجهای ناشناسش
و هیچ گلی به سخاوت تو نیست
با عطر بیتوقعش / رد پایت را که بگیریم
به جنگل کهنسالی میرسیم
که افق را سبز کرده است
به کوهی میرسیم
که رود میبخشد به کویر
رد پایت را که بگیریم / به خویش میرسیم
که تو ما را به خویش نشان دادی
چون آیینه، شفاف / چون آب، بیدروغ...
بمان که در سایهسار تو / تا انتها کنار عشق بمانیم
آذر کیانی
سلام!
اول بگویم این پاکت خالی است
و تو نمیخوانی
خلاصه شدهای آن قدر
که دیگر در خوابم پیدا نمیشوی.
پیراهن زمین عوض نشده
و تمبر باطله / هنوز عکس ماه است
که چمدان بسته
و روی خودش ایستاده است.
کوچه از دیروز خالی است
و خاک و خاطره / تیر چراغ را بالا نمیآورند
این پاکت خالی راست میگوید
که دیگر کسی خودش را
در من جا نگذاشته است
و این تنها اتفاقی است
که اداره پست رسماً اعلام کرده است.
علی بهرامی
و ماشه را بچکان دور از این هیاهوها
که رم کنند و پریشان شوند آهوها
دو چشم لوطی تو میکشند و میگذرند
بگوکه دل نسپارند بچّه ترسوها
چه جنگها که جهانی شدند برسرتو
چنین که خطّ و نشان میکشی به ابروها
از اینکه تخت بخوابم هنوز میترسم
که میزنی رگ خواب مرا به گیسوها
جدال برسر دستان تو شروع شده ست
درآمدهست صدای من و النگوها
چه قدر مرهم بعد از نبرد بیهودهست
همیشه دیر رسیدند نوشداروها
هنوز عشق درآیین ما سبک نشده ست
من اعتقاد ندارم به این ترازوها
بهار آمده! بگذار توی دستانات
دوباره لانه بسازند این پرستوها
افشین شاهرودی
نمیدانم جنون آبیست
یا من
با چشمهای زردم
دیدم زمین زیر پایم حرکت میکرد
من هی دور میشدم و
ایستگاه
در صدای قطار میسوخت.
ابری از بالای سر خانه میگذرد
ناودان گریه میکند
بوتهای کنار حیاط
تکان میخورد
و این پروانه
به شیشه چسبیده است...
پاییز دارد باغچه را میخورد
اما پروانه باور نمیکند.
امروز
وضعیت باغچه زرد بود
پدرم داشت ثابت میکرد
ریاضی زیباست
و هندسه
از عشق احساسیتر است
ناگهان برگها ریختند
و باغچه
در رنگهای پاییزی گم شد
سپس هواپیماها
سالم به لانه بازگشتند
پرستوها را نمیدانم
رضا اکوانیان
از باران زخم خورده
که شکل آدمهای عمودی میبارد
تا چرکهای مانده بر تن
یادگار بازیهای پابرهنه کودکی
هیچ یک خصوصی نیست.
تصویر زنی که با لبخند، آمپول در تنم فرو میکرد
مردی که با تیغ و شکلات
برای ختنهام آستین بالا زده بود
و فکر میکردم برای بریدن کودکیام نقشه میکشد
رؤیای داشتن فوتبال دستی
نقش بچههای خوب را بازی کردن
درد را پنهان کردن
و پیش دختر همسایه گریه نکردن
هیچ یک خصوصی نیست
ترس روز اول مدرسه
رفتن با مادر سر کلاس
تمسخر معلم که با خمیازهاش آدم بزرگها را قورت میداد
هیچ یک خصوصی نیست.
سایر اخبار این روزنامه
استقبال سخنگوی شورای نگهبان از «همهپرسی»
قدردانی خودمانی از فرهنگ بازیگری
سه شنبههای شعر<ایران>
بررسی دوباره «افایتیاف» در مجمع
جهانگیری: همه یکصدا شویم
بحث استعفا در هیچ سطحی از دولت مطرح نیست
8خبر خوب اقتصادی
حملات سایبری در کمین زیرساخت های کشور
پژوهشهای یک و نیم میلیونی در دانشگاه!
در کاهش آلودگی هوا «درجا» زدیم
مولانا و ملیت
پژوهش نه برای پژوهش


