غم جماعتی بر دل من نشسته است

به‌دوستانی که در چنین روزی از دیدارشان محروم هستم.
جنگی دهشتناک در گرفته است با دشمنی که شما او را نمی‌بینید و او شما را می‌بیند. در جبهه‌ای به‌وسعت و گستردگی عالم و عالمیان، مشرق تا مغرب. همه کس از زن و مرد و پیر و برنا درگیر این جنگند. پزشکان و پرستاران البته قهرمانان خط مقدم جبهه‌اند که به نشان شجاعت سرافرازند و از هر سو غریو مرحبا و آفرین می‌شنوند و صد‌البته که سزاوار هرگونه سپاس و ستایشند. اما هرچه هست آنان لباس رزم بر تن دارند و سازو برگ‌ کارزار در اختیار دارند و از آموزش‌های لازم برخوردارند. غم آن انبوه جماعتی بر دل من نشسته است که برای ادامه زندگی محتاج کار روزانه‌اند. کارگران دستمزدبگیر، در سطوح مختلف، پشت میز اداره، پشت فرمان خودرو، پای ماشین کارگاه، کارگرانی که باید تمام روز را باخاک و گل و سنگ و سیمان پنجه در افکنند تا بتوانند دم غروب قوت لایموت برای زن و بچه خود ببرند. یقین‌ دارم که توقف فعالیت‌ها عرصه را بر آنان تنگ‌تر خواهد کرد. به فکر آنان باشیم. مردان و زنان با شرف و آبرو‌داری را که در تنگنا افتاده‌اند، فراموش نکنیم. روزگار بدی است. اما اصلاً و ابداً شک نکنید که در جنگ میان مرگ و زندگی، زندگی پیروز خواهد شد. مبادا که جوان‌ها بی‌حوصله شوند و بی‌تابی نمایند. به‌نظرم جهان آبستن حوادث شگرفی است. امروز که هستیم به‌وظیفه وجدانی خود عمل کنیم و امید را از دست ندهیم. فردای روشن‌تری در راه است. چه باک اگر من نبینمش، دیگرانش خواهند دید.
به‌خدا می‌سپارمتان دوستان عزیز