مردم، در انديشه آقاي مصباح

آقاي محمدتقي مصباح‌يزدي نيز با‌ دار‌فاني وداع كردند. درباره موضوعات محوري مرتبط با ايشان مي‌توان به چند نكته اشاره كرد. يكي نقد كنش‌هاي سياسي است كه فعلا از آن مي‌گذريم. ديگري اصول و قواعد انديشه ايشان است. براي بنده برخي تناقضات و نارسايي‌هاي فكري اهميت داشت كه به گمان هيچگاه حل نشد. يا حداقل اينكه بنده نتوانستم پاسخ اين تناقضات و نارسايي‌ها را در مطالب ايشان پيدا كنم هر چند در سال‌هاي اخير تا حدي تفاوت در آراي ايشان ديده مي‌شود كه قدري از شدت تناقضات مواضع پيشين مي‌كاهد. در اين يادداشت و متناسب با درگذشت آقاي مصباح سعي مي‌كنم دو مورد را نقد كنم.  اولين و مهم‌ترين آنها درباره حقانيت يا مشروعيت راي مردم است. چنانچه به نظر آقاي مصباح: «مشروعيت حكومت نه تنها تابع راي و رضايت ملت نيست، بلكه راي ملت هيچ تاثير و دخالتي در اعتبار آن ندارد.» ابتدا توضيح دهم كه راي مردم به هر تصميمي حتي اگر 99 درصدي هم باشد، موجب مشروعيت (به معناي شرعي بودن) آن تصميم نمي‌شود. همچنان كه نظر فلان عالم ديني نيز به جز براي خودش براي ديگران حجيت شرعي ندارد. به همين دليل است كه آراي فقهي و شرعي در ميان علماي اسلامي متفاوت است و هر كدام نيز برحسب برداشت خود عمل مي‌كنند. و اين متفاوت از مسيحيت كاتوليك است كه راي پاپ نهايي و به منزله حكم خدا است. بنابراين نه تنها راي مردم، بلكه راي هيچ كس ديگري حجيت شرعي براي عموم را ندارد. هر فقيه يا مقلدي خودش مسوول آن چيزي است كه مي‌گويد و به آن عمل مي‌كند. ولي حقانيت چيزي متفاوت از مشروعيت است. اين همه كشور در جهان هست كه به لحاظ معيارهاي موجود شرعي نيستند در حالي كه همه قانوني و داراي حق هستند. از اين نظر قانون اساسي ايران به واسطه راي مردم حق يا قانون شناخته مي‌شود، و به هيچ‌وجه از اين راي پايه مشروعيتي را نمي‌توان استنتاج كرد. بنابراين كل اين نظام و جزييات از جمله جمهوريت آن بر پايه يك توافق جمعي واقعيت پيدا كرده است. توافقي كه هيچ سابقه تاريخي نيز در شرع نداشته است. البته افراد مي‌توانند برحسب اجتهاد خود آن را شرعي نيز بدانند، همچنان كه آقاي مصباح چنين مي‌انديشيد، ايرادي ندارد، ولي اين برداشت فقط براي خودشان معتبر است و نه براي ديگران. همچنان كه در نقطه مقابل نيز برخي از فقها با حكومت پس از انقلاب از زاويه امر واقع تعامل كرده‌اند، نه از زاويه شرعي و الهي بودن آن، و كسي هم از مردم نخواسته كه به شرعيت حكومت اذعان كنند. بنابراين اگر چه راي مردم موجب شرعيت چيزي نخواهد شد، ولي مگر راه ديگري براي شكل دادن به حكومت وجود دارد؟ حكومت‌ها يا از طريق زور و سلطه خود را تحقق مي‌بخشند يا از طريق توافق يا رضايت جمعي. اگر براساس توافق جمعي بنا نشوند، به ناچار براساس زور و سلطه خواهند بود و بطور قطع اعمال زور هر چه باشد شرعي نيست، زيرا اساس شرع و دين مبتني بر انتخاب و رضايت است. مثل اينكه افراد را به زور مجبور به نماز خواندن كنند!!  ايشان سعي كرده با گفتن اين كه: «اگر در جمهوري اسلامي تاكنون سخن از انتخابات بوده صرفا به اين دليل است كه ولي فقيه مصلحت ديده است فعلا انتخابات باشد و نظر مردم هم گرفته شود» مشكل را حل كند ولي توجه نداشته كه اين با اظهارات امام در بهشت‌زهرا و موارد ديگر همخواني ندارد. به‌علاوه ولي‌فقيهي كه خود منبعث از راي خبرگان و قانون است چگونه ممكن است كه مشروعيت قانون از اراده او باشد؟ ايشان براي حل اين مشكل به نظريه نصب توسل مي‌جويند در حالي كه اساس اين انتخاب عرفي و قانوني است و نظريه نصب موضوعي عقيدتي است.

البته مواضع سال‌هاي پاياني ايشان قدري تغيير كرده است. اخيرا ديدم كه در همين زمينه نيز متني از آقاي مصباح نقل شده است كه گفته‌اند: 
«با زور و افسار و زنجير و شكنجه و كشتن، چيزي عوض نمي‌شود؛ گاهي نتيجه معكوس هم مي‌دهد... ما نمي‌خواهيم با ديگران، با دشمنان و مخالفين‌مان يا با افراد جاهل، يك برخورد متعصبانه، زورمدارانه و برتري‌طلبانه داشته باشيم... خدا خواسته كه انسان با فكر خودش بفهمد و انتخاب كند. ما بايد كاري كنيم اين زمينه بهتر فراهم شود. اگر بخواهيم كار انساني كنيم، تنها يك راه دارد و آن تاثير در فكر است. » البته معلوم است كه ديگران مخالف خود را جاهل ناميدن تا چه حد با بخش‌هاي ديگر اين جملات همخواني دارد؟ نكته دوم وجود نارسايي‌هايي است كه در اين ديدگاه ديده مي‌شود. براي نمونه در ادامه همين نقل قول اخير از ايشان آمده است كه:  «دولت اسلامي بايد سعي كند با دادن زكات، كفار و جاهلين را جذب كند. بايد با مدارا و مهرباني جذب كرد و جهل را برطرف كرد. حتي كمك مالي بهشان كرد تا توجه‌شان جلب بشود. مولفه قلوبهم. تا بفهمند دلسوزشان هستيم، تا راهي براي هدايتشان باز شود. حالا پذيرفتن يا نپذيرفتنش، مساله ديگري است.»  اين ذهنيت شايد متأثر از يك سابقه تاريخي است. پس از فتح مكه، غزوه حنين پيش آمد و غنايم زيادي نصيب مسلمانان شد ولي اين غنايم بطور ويژه‌اي به سود تازه مسلمانان تقسيم شد و «مولفه قلوب» نام گرفت و موجب رنجش مومنان اوليه در مدينه شد. رفتار پيامبر(ص) از نظر اصولي قابل دفاع بود زيرا شكاف‌ها را تخفيف مي‌داد، ولي اين ربطي به اصلاح عقيده افراد ندارد، فقط دشمني‌ها را كم مي‌كند. چنين سياستي براي هم‌عقيده كردن ديگران با شكست مواجه مي‌شود. زيرا توافق بر هر عقيده‌اي مبتني بر اصول و گزاره‌هاي منطقي است و اين تفاوت دارد با جلب توافق ديگران نسبت به يك مجموعه صاحب قدرت. در واقع جاهل با كمك مالي عاقل نمي‌شود. با اين كمك شايد فقير، مرفه شود، ولي جاهل عاقل نمي‌شود. به علاوه مشكل مهم‌تر اين است كه همان كفار و احتمالاً جاهلان مورد نظر ايشان، امروز بسيار ثروتمندتر هستند و از اين ابزار براي جلب علاقه ديگران استفاده بهتري مي‌كنند، و در اين وادي نمي‌توان با آنان رقابت كرد. به علاوه اين پول و كمك را چه كساني بايد ارايه دهند؟ دولت يا مردم؟ اگر منظور دولت است كه حق اين كار را ندارد. خلاصه اينكه با پول مي‌توان موقتا قلب ديگران را به دست آورد ولي عقل و عقيده را نه. عقلي كه با پول جلب شود فاقد ارزش و پايداري و حتي اهميت است و هر چه باشد عقل نيست.  اميدواريم كه شاگردان و رهروان ايشان به اين ابهامات و تناقضات پاسخ دهند، شايد راهي براي حل آنها بتوان يافت.
توضيح ضروري:  شخصيت‌هايي همچون مرحوم آيت‌الله مصباح طرفداران و منتقداني دارند. مطلبي كه خوانديد نقد آقاي عباس عبدي به ايشان بود. اين مباحثه مي‌تواند ادامه يابد و روزنامه اعتماد آماده است نقد كساني را كه به آقاي عبدي نقد دارند منتشر كنند.