باد، او را با خود برد!

امید مافی‪-‬ اینجا مزد گورکن از بهای سلامت آدمی افزون است. اینجا در ازدحام کابوس ها، آونگ مرگ بر پیکرهای زار و نزارمان آویخته تا ابد. حالا آنقدر داغ بر سرمان ریخته که فرصت شیون نداریم.حالا آنجا در نحس‌ترین گورستان دنیا جامه ابدی سپید را بر تن لوطی پرو کرده و رو به قبله درازش کرده اند.حالا شهر بستر سکوت و ناله است و آنکه خُسبیده بی‌آنکه لب به شکایت بگشاید قربانی سیاست بازان شده است.
حیرت‌آور است.اینجا مرگ در نمی‌زند و چنان بی‌رحم جان می‌گیرد که هم پیالگانِ اندوه به رسم همیشه خون دل می‌خورند و برای گمشدگان این خاکِ غم پرست
مویه می‌کنند.
پسر مشتی جنوب شهر در روز مادر تلخ‌ترین کادو را به مادرش داد و زیر بار آن همه درد تمام کرد،بی آنکه زمان از حرکت بایستد و یا خدا و خورشید چاره‌ای برای این حسرت و حرمان پیدا کرده و لااقل پادرمیانی کنند.


مردی که روزگاری در مخمل سبز، غیرت بزرگترین کسب و کارش بود و برای سربلندی پیراهن خیس سرش را مقابل توپ می‌گذاشت، حالا دیگر حجمش از دنیا و زندگی کوتاه شده و در منطق ریاضی به جایگاه تهی رسیده است. حالا علی انصار دست در دست مهرداد زیر درختان سپیدار در جهان ناپیدا قدم می‌زنند و لحظه دیدار دوباره خود را بر پاشنه پرآشوب عشق
بوسه باران می‌کنند.
مرگ این پتیاره بی‌وفا، کار خودش را کرده و گره واپسین کفن علی و مهرداد را به هم دوخته تا آن دو یار قدیمی در دوردست قلم مو بر شناسنامه‌های خویش بکشند و این جهان بی‌رحم و مزخرف را نفرین کنند. و ما اینجا مستاصل‌تر از همیشه، دوره می‌کنیم شب را و روز را،هنوز را و به یاد می‌آوریم روزگاری را که آرزو سه بخش داشت اما این روزها حتی یک بخش هم ندارد و در فاصله دراز کشیدن یک ستاره، آهنگ شوم مرگ را کوک می‌کند.
پس بدرود علی.بدرود سیم خاردار باتعصب سال‌های فتوت.مرگ اگر راه بود کوچه‌ها تنگ نمی‌شد،مرگ اگر حوصله بود گیس‌های ننه علی یکشبه سپید نمی‌شد و طفلک دق نمی‌کرد و مرگ اگر غربت بود سینه‌های آتش گرفته ما خاکستر نمی‌شد.بخواب علی.اینجا باد می‌وزد،هوا سوز دارد و ما عمری است عزاداریم و صدای پای هیچ شبگرد بی‌مرامی را در کوچه‌های آغشته به ماتم به خاطر نمی‌آوریم!