هیچ‌گاه اصرار نکردم حقیقت همان است که من می‌گویم

سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آنچه پیش روی شماست، مخلصی از سه جلسه گفت و گوی این قلم، با زنده یاد آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی است که در اربعین رحلت آن فیلسوف و فقیه والاقدر، به شما تقدیم می‌شود. پرسش‌ها معمولا، حول «التقاط گریزی» آن بزرگ دور می‌زند که مخالفان، آن را به شبهه «مبارزه گریزی» فرومی کاستند! امید می‌برم که انتشار این سند تاریخی، تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

معمولاً خودم را در اجتماعات نشان نمی‌دهم!
شاید یکی از بستر‌های شایعه‌سازی مخالفان در باب عدم حضور زنده‌یاد آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی در مبارزات منتهی به انقلاب اسلامی، عادت دیرین وی مبنی بر حضور کم تظاهر، در فرآیند‌های اجتماعی و سیاسی است. او علی الاصول، به رغم تأثیر فراوان در جریان نظریه‌پردازی اسلامی و انقلابی، در اجرایی کردن آن کمتر به خودنمایی می‌پرداخت و در این عرصه، خویش را گوشه‌نشین نشان می‌داد! وی در پاسخ به پرسش نگارنده در باره علت این امر، چنین گفت: «یک اخلاق نامطلوبی که بنده داشتم - که ظاهراً هنوز هم کم و بیش در من باقی است- این است که خیلی خودم را در اجتماعات نشان نمی‌دهم. این شاید نوعی درون‌گرایی شخصیتی باشد. بعضی از طلاب هستند که وقتی به قم می‌آیند، دوست دارند به منزل مراجع بروند و با استادشان ارتباط بسیار نزدیک برقرار کنند. بنده این طور نبودم. الان هم که اینجا خدمت شما نشسته‌ام، منزل بعضی از مراجع فعلی قم را به رغم ارادتی که به آن‌ها دارم، بلد نیستم! در زمان حیات مرحوم آقای بروجردی هم به خاطر روضه‌ای که دو بار در سال داشتند، به منزل ایشان می‌رفتم، ولی در ایام دیگر نمی‌رفتم. به درس امام هم علاقه داشتم و مرتب می‌رفتم، اما اینکه بروم و خودم را خدمت ایشان معرفی کنم، این طور نبود و با اینکه چند سال شاگرد ایشان بودم، به منزلشان نرفتم! دنبال کار و درس خودم بودم، تا زمانی که مسئله نهضت شروع شد...»


یکی از معممین در تهران از آیات قرآن، تفاسیر مادی می‌کرد!
محققین حیات فرهنگی و سیاسی آیت‌الله مصباح یزدی، مطلعند که وی پس از آغاز نهضت اسلامی، با مشارکت در تأسیس جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و انتشار یک تنه نشریه «انتقام» در عداد فعالان این حرکت به شمار می‌رفت. با این همه و پس از چندی، او با مشاهده نفوذ جریانات التقاطی و چپ در میان هواداران نهضت اسلامی، سعی کرد تا با مواجهه صریح با عاملان این پدیده، به پالایش مبارزه از اندیشه‌ها و انگیزه‌های غیر اسلامی کمک کند. آیت‌الله مصباح در بخشی از این گفت‌وشنود، در باب تأثیرات این افکار در میان مبارزان انقلاب و حتی طلاب حوزه علمیه قم چنین می‌گوید: «بعضی از به اصطلاح اسلام‌شناسان، به قول مرحوم بهشتی از مسائل و احکام دینی، تفسیر‌های مادی می‌کردند و همین گرایش‌های انحرافی بود که نهایتاً به پیدایش گروه‌هایی مثل مجاهدین و فرقان انجامید و حتی بین بعضی از شخصیت‌های معروف حوزه، نقطه ضعف‌هایی پیدا شد! یکی از شخصیت‌هایی که الان موقعیت خوبی هم دارد و معمم هم هست، در تهران درس تفسیر می‌گفت و نوارهایش هم پخش می‌شدند. ایشان از آیات غیبی و آنچه مربوط به ماورا بود، تفسیر مادی می‌کرد! کلمه آخرت، کلمه ساعت و امثال این‌ها و حتی قیامت را به روز قیام تفسیر می‌کرد! یک نمونه دیگر از این افراد، حبیب‌الله آشوری بود که در کتاب توحیدش می‌گوید: «ماتریالیسم فلسفی بد نیست، ماتریالیسم اخلاقی بد است!» جو عجیبی بود! شما اصلاً نمی‌توانید تصورش را هم بکنید! کسی که صریح می‌گفت ماتریالیسم را قبول دارد، مورد تقدیر بعضی‌ها بود و او را به عنوان اسلام شناس می‌شناختند! یا آن کسی که عرض کردم تفسیر‌های کذایی می‌گفت، بعد از انقلاب هم پست‌های مهمی داشت و حالا هم کارگردان پشت پرده است و عده‌ای را هدایت می‌کند! آدم منزوی و کنار زده‌ای نیست و فعال است! چنین فضایی در قم به وجود آمده بود و حتی بخشی از شاگردان خود من، گرایشات ماتریالیستی پیدا کرده بودند! سوسیالیسم که اساساً در آن دوره، افتخار بود! بعضی از معممین بودند که صریحاً می‌گفتند ما در اسلام مکتب اقتصادی نداریم و مکتب اقتصادی ما، سوسیالیسم است! به هر حال، احساس اینکه انحراف فکری آینده انقلاب را تهدید می‌کند، برای بنده بسیار رنج‌آور بود و بیشتر هم از این جهت ناراحت می‌شدم و آتش می‌گرفتم که می‌دیدم دیگران بدان اهمیتی نمی‌دهند! به مسئله به این واضحی، بها داده نمی‌شد! از این جهت بود که ما تصمیم گرفتیم برای مبارزه با این شبهات و انحرافات، در حوزه یک جریان فکری درست کنیم و این کار را در «مؤسسه در راه حق» شروع کردیم. همکار ما هم آقای دکتر احمد احمدی بودند. با ایشان سفری به کشور‌های عربی کردیم تا ببینیم در آنجا، برای مبارزه با کمونیسم و ماتریالیسم، چه کرده‌اند؟ سوریه، لبنان و مصر رفتیم و با وزیر امور مذهبی آنجا - که در آن زمان شیخ عبدالعزیز عیسی و رئیس الازهر شیخ عبدالحلیم محمود بودند- ملاقات کردیم و دیدیم کار چندانی نکرده‌اند! آن‌ها حتی از همان کار‌هایی هم که در ایران و در عراق، مخصوصاً توسط مرحوم آقای صدر شده بود، اطلاع نداشتند....»
عمامه‌ام را به زمین زدم که ما در حوزه باشیم و به نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟
شاید بتوان آیت‌الله مصباح یزدی را نخستین کسی دانست که باب تخطئه «مارکسیسمِ اسلام نما» را در حوزه قم گشود و در محفلی در مدرسه حقانی قم، علناً در برابر آن موضع گرفت. پیش از آن، اما حتی برخی طلاب مدرسه نیز کتاب توحید شیخ حبیب‌الله آشوری را به عنوان نمادی از اندیشه ناب اسلامی می‌خواندند و مطالعه آن را به دیگران توصیه می‌کردند. او در بخشی از گفت‌وشنود، ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: «بنده در مدرسه منتظریه (حقانی)، هم معلم بودم و تفسیر و فلسفه می‌گفتم و هم عضو شورای مدیریت مدرسه بودم. مرحوم آقای بهشتی بودند، مرحوم آقای قدوسی، آقای جنتی و بنده. تفکرات انقلابی، طبعاً در میان طلاب مدرسه رواج داشت و ما هم در مبارزه با شاه و دستگاه، با آن‌ها شریک بودیم و دشمن مشترک همه بود، منتها بسیاری از طلبه‌های جوان هم تحت تأثیر افکار التقاطی قرار می‌گرفتند. تعدادی از آن‌ها رسماً به دام مجاهدین افتادند که بعضی از آن‌ها هنوز هم در خارج از کشور هستند! بعضی‌ها کشته یا اعدام شدند، بعضی‌ها هم تغییر قیافه دادند و به مقامات و ثروت‌هایی رسیدند! در آن زمان یک عده از طلبه‌های بسیار متدین و علاقه‌مند به امام و انقلاب، برای ترویج افکار انقلابی، کتاب توحید حبیب الله آشوری را - که قاچاق بود- می‌آوردند و پخش می‌کردند! یک نسخه از این کتاب به دست ما افتاد. دو سه صفحه‌ای از آن را که خواندم، بهت‌زده شدم که چطور کسی جرئت می‌کند به نام دین، چنین حرف‌هایی بزند و این حرف‌ها بین طلبه‌ها آن هم در مدرسه‌ای که ما مسئولش هستیم، رواج پیدا کند؟ کتاب را دقیقاً مطالعه کردم و دیدم سراپا زهر است! کتابی بود با ادبیات فریبنده و جذاب برای جوان‌ها با اقتباس‌هایی از آثار نویسندگان آن روزها، ولی روحش تفسیر سمبلیک قرآن! عصر‌های جمعه یک جلسه هفتگی در مدرسه داشتیم. من بسیار متأثر بودم و در آن جلسه فریاد زدم و عمامه‌ام را به زمین زدم که ما در حوزه باشیم و عمامه سرمان باشد و به نام روحانیت و به نام اسلام، چنین مطالبی پخش شود؟ این برخورد موجب گردید که عده‌ای، نسبت به موضوع حساس شوند، والا قبل از این جریان، این کتاب به صورت بسیار عادی و به عنوان کتابی انقلابی، مطرح می‌شد و طلبه‌ها گاهی از پول اندک خودشان و قربه‌الی‌الله، این کتاب را می‌خریدند و بین خودشان توزیع می‌کردند! بعد من پیگیری کردم و گفتند نویسنده این کتاب، گاهی به قم می‌آید و در اینجا جلساتی دارد و از دستگاه روحانیت سنتی و حتی از شیخ انصاری و امثالهم انتقاد می‌کند و زندگی زاهدانه‌ای هم دارد! آقای قرائتی می‌گفتند: «من شنیده بودم که او وقتی به مهمانی می‌رود، روی تشک نمی‌خوابد، حتی فرش را کنار می‌زند و روی زمین می‌خوابد. غذایش هم، یک کف دست نان و کمی ماست است!» به‌شدت تظاهر به زهد می‌کرد! در هرحال انتقاد از روحانیت، استراتژی مشترک این گروه‌ها بود، چون می‌دانستند که تا مردم تابع روحانیت باشند، این‌ها نمی‌توانند افکار خودشان را غالب کنند و لذا باید روحانیت را کنار بزنند و آن‌ها را از مردم جدا کنند. اگر روحانیت نقطه ضعفی دارد، آن را درشت کنند، اگر هم ندارد، جعل کنند و آن‌ها را از چشم مردم بیندازند! طبیعی است اگر کسی لباس روحانیت داشته باشد و علیه روحانیت حرف بزند، خیلی موفق‌تر خواهد بود تا مردم عادی. بعد‌ها بنده از منابع مختلفی شنیدم که آقای آشوری، با چریک‌های فدایی خلق هم ارتباط پیدا کرده است....»
هرگز درصدد نبوده‌ام که از کسانی مچ‌گیری کنم!
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تشت اندیشه و عمل مارکسیست‌های اسلام نما، از بام فرو افتاد و آنان با مشاهده عدم اقبال جامعه به خویش، دست به خشونت و ترور زدند! طبعاً در آن دوران، صحت هشدار‌های آیت‌الله مصباح یزدی به اثبات رسید که تأکید داشت باید در دوران مبارزه، صف این طیف، از صف کسانی که طالب نظامی اسلامی هستند، جدا شود! من در بخشی از گفت‌وگوی خویش با آن زنده‌یاد، از ایشان سؤال کردم آیا پس از آشکار شدن صحت هشدار‌های شما، افرادی که در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی آن‌ها را بر نمی‌تابیدند، به اشتباه خود اقرار کردند؟ پاسخ وی، از این قرار بود: «من نمی‌دانم این سخن، تا چه پایه برای شما پذیرفتنی باشد که بنده هیچ وقت، درصدد آن نبوده‌ام که حرفی یا فکری را به دلیل آنکه حرف و فکر من است، به کرسی بنشانم یا کسی را به خاطر اینکه حرفی برخلاف حرف من زده، بکوبم و با او مخالفت کنم. هرگز هم درصدد نبوده‌ام که از کسانی مچ‌گیری کنم و بگویم آقا! حالا دیدید که من درست می‌گفتم! یادم نمی‌آید چنین تلاشی کرده باشم و هر نسبتی هم که به ما دادند، به جریانات طبیعی عالم واگذار کردیم که به‌تدریج عملاً ثابت شود که چه کسی درست می‌گفته و چه کسی اشتباه کرده، وگرنه درصدد نبودیم که بگوییم حقیقت همان است که ما می‌گفتیم. بنده در اینجا داستانی را صرفاً به عنوان یک خاطره تاریخی نقل می‌کنم و در باره آن، تبیین و تفسیری نمی‌کنم. بعد از پیروزی انقلاب، حوادثی اتفاق افتاد که نهایتاً در سال ۶۰ به ریاست جمهوری مقام معظم رهبری منجر شد. در این فاصله، چنان حوادث بزرگ و مکرری پیش آمده بود که حقیقتاً فرصتی برای بازبینی رویداد‌های گذشته باقی نمانده بود یا دست‌کم برای بنده فرصتی پیش نیامد. در اولین ملاقاتی که بنده در آن مقطع با مقام معظم رهبری داشتم، ایشان فرمودند: «آن آقایی که یک وقتی از مجاهدین حمایت و حتی به آن‌ها کمک مالی می‌کرد، حالا به اشتباه خودش پی برده و در صدد جبران برآمده!» گویا این دیدار، ملاقاتی را که قبل از انقلاب با ایشان و با آن شخص داشتیم، تداعی کرد. در آن دوران، آن شخص، مرا بسیار تشویق می‌کرد که با مجاهدین همکاری کنم و من می‌گفتم: «من این‌ها را نمی‌شناسم و تا کسی را نشناسم، زیر علم او نمی‌روم!» آقا هم ناظر مذاکره ما بودند و فقط سکوت کردند. ایشان فرمودند: ایشان درصدد جبران برآمده. شاید این خاطره را بتوان مصداق سؤالی که پرسیدید، تلقی کرد.»
امام فرمود مؤسسه‌تان را توسعه بدهید و من تا وقتی زنده هستم، بودجه‌اش را می‌پردازم!
آیت‌الله مصباح یزدی و همفکرانش پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دیداری حضوری با امام خمینی، گزارشی از تلاش و تکاپوی علمی و تبلیغی خود در سالیان مبارزه را به حضور ایشان عرضه کردند. بر خلاف برخی پیش داوری‌ها و تبلیغات منفی چهره‌ها و جریانات به ظاهر انقلابی، امام از کارنامه آنان اظهار رضایت و تأکید کرد که آنان در شرایط کنونی باید فعالیت خویش را گسترش داده و بودجه آن را نیز از ایشان دریافت دارند! فرمان رهبر کبیر انقلاب در آن مقطع، سنگ بنای مؤسسات باقرالعلوم (ع) و مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی را نهاد: «به هرحال به فکر افتادیم که به این منظور در حوزه، یک جریان فکری راه بیندازیم و بخش آموزشی «مؤسسه در راه حق» را طراحی کردیم، اما در عین حال نگران بودیم که نکند این فعالیت‌ها نزد امام جور دیگری وانمود شوند و ایشان با این کار موافق نباشند. دسترسی هم که به ایشان نبود که برایشان توضیح بدهیم. این جریان ادامه داشت تا وقتی که الحمدلله، امام تشریف آوردند و انقلاب پیروز شد. اوایل که خیلی شلوغ بود. مدتی ایشان آمدند قم و بعد برگشتند تهران. بعد از مدتی که کمی اوضاع آرام‌تر شد، از ایشان وقت گرفتیم که برویم و قضیه را توضیح بدهیم. در آن جلسه آقای محمدی گیلانی، آقای یزدی، آقای خرازی و آقای استادی حضور داشتند. رفتیم خدمت امام و توضیح دادیم در نبود شما، ما این کار‌ها را کرده و این بخش را در مؤسسه در راه حق راه انداخته‌ایم و برنامه مان هم اینهاست. من این‌ها را گفتم و نگران بودم که نکند امام روترش کنند و بگویند شما به این کار‌ها چه کار دارید؟ بروید درستان را بخوانید!... نمی‌دانستم در آن ۱۵ سالی که امام را ندیده‌بودم، چگونه فکر و با ما برخورد می‌کنند؟ صحبتم که به اینجا رسید، امام دستشان را به نشانه اینکه فهمیدم، بالا بردند و گفتند شما مؤسسه را توسعه بدهید و من تا وقتی زنده هستم، بودجه‌اش را خودم می‌پردازم... ما منتظر بودیم که نکند امام کارمان را تخطئه کنند، اما ایشان این برخورد را کردند که هیچ انتظار نداشتیم! ما پر درآوردیم! بعد که برگشتیم، با خود گفتیم امام در این گرفتاری‌ها و ترور‌های وحشتناک آن زمان، یادشان می‌رود که در این جلسه چه وعده‌ای داده‌اند! وسط سال تحصیلی و شاید ماه‌های بهمن و اسفند بود. گفتیم فعلاً برنامه‌ریزی می‌کنیم تا وقتی که فرصت مناسبی پیش بیاید. یادم نیست دور روز یا سه روز بعد از آن ملاقات بود که امام، آقای صانعی را به منزل ما فرستادند. ایشان آمد و پرسید کار را شروع کردید؟ گفتم داریم برنامه‌ریزی می‌کنیم که از اول سال شروع کنیم. گفت نظر امام این است که از همین حالا شروع کنید و بودجه آن را هم هرچه که هست، پیش‌بینی کنید، امام می‌پردازند! ما برآوردی کردیم و امام هم تقبل کردند و توسط آقای خادمی اصفهانی، چک آن را می‌فرستادند و رسید هم نمی‌گرفتند! تا زمانی که امام (رضوان الله علیه) حیات داشتند، بودجه این مؤسسه را می‌پرداختند، بعد هم مقام معظم رهبری تقبل فرمودند و بر مبلغ آن هم افزودند و فرمودند ساختمان جدید هم باید ساخته شود.»
زمین مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، به دستور ایشان به ما واگذار شد!
همانگونه که اشارت رفت، حساسیت‌ها و تلاش‌های روشنگرانه زنده‌یاد آیت‌الله مصباح یزدی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مورد تأیید امام خمینی قرار گرفت و توسعه یافت. در زمره مصادیق این تأیید، واگذاری ملکی متعلق به آستانه حضرت معصومه (س) به آیت‌الله مصباح برای توسعه فعالیت‌های آموزشی وی بود. پس از ارتحال امام، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی در این ملک بنا گردید: «در دوران جنگ، وقت امام را عزیزتر از آن می‌دانستیم که در باره کار‌های خودمان، به شکل مداوم گزارشی خدمت ایشان بدهیم. هشت سال جنگ، شوخی نبود. حتی هنگامی که می‌خواستیم از مؤسسه در راه حق، مستقل شویم و جای وسیع‌تری داشته باشیم، یک بار خدمت ایشان رسیدم و عرض کردم: «شما فرمودید مؤسسه را توسعه بدهید، ما این جایی که هستیم، فضای آن با توسعه تناسب ندارد. زمینی هست که به آستانه حضرت معصومه (س) تعلق دارد. اگر اجازه بفرمایید آن زمین به ما واگذار و تدریجاً ساخته شود، تا بتوانیم موسسه را توسعه بدهیم.» خدا رحمت کند متولی آستانه در آن وقت، آقای مولائی بود. امام فرمودند: «به آقای مولایی بگویید که این کار باید بشود.» آمدیم پیش آقای مولائی و گفتیم امام این‌طور فرمودند. ایشان هم تماس گرفت و پیغام ما تأیید شد. بعد کروکی زمین مؤسسه را کشیدند و به ما دادند و گفتند بیایید، تصرف کنید...، ولی بحران جنگ بود و ما به خودمان اجازه نمی‌دادیم برای شروع ساختمان اقدام کنیم. این محوطه‌ای که بین مؤسسه و مدرسه معصومیه هست، دست بسیج بود و ما اگر می‌خواستیم ساختمان کنیم، زنندگی داشت! هر روز پیکر‌های شهدایی را از میدان جنگ به اینجا می‌آوردند و اصلاً صحیح نبود ما در آن شرایط بخواهیم ساختمان بسازیم. این بود که زمین را گرفتیم، ولی اقدام به ساخت نکردیم، تا بعد از رحلت حضرت امام که خدمت آقا رفتیم و ماجرا را به ایشان عرض کردیم و آقا امر به بنای ساختمان فرمودند و به دستور ایشان، ساخته شد....»