به افتخار عالیجناب بازیگری

سیدحسام فروزان
مترجم
سِر فیلیپ آنتونی هاپکینز در هشتاد و چهار سالگی به‌ خاطر بازی در فیلم پدر برنده جایزه اسکار شد. به نظر می‌رسد مثل همیشه بخت با او یار بوده، هرچند نقش‌آفرینی حیرت‌انگیز او در فیلم «پدر» واقعاً شایسته اسکار بود. فکرش را بکنید، در پانزده‌سالگی ریچارد برتون شما را تشویق کند به‌دنبال کردن بازیگری. و بعد بازهم شانس بیاورید و سر لارنس الیویه شما را در تئاتر انگلستان کشف کند و به جهانیان اعلام کند که این جوان آینده درخشانی در بازیگری خواهد داشت. این درخشش حیرت‌انگیز را باید حاصل نبوغ دانست یا پشتکار و تداوم؟ هرچه باشد، عالیجناب هاپکینز حالا در قله بازیگری جهان قرار گرفته است. مرور کامل کارنامه پربار او البته در یادداشتی کوتاه نمی‌گنجد؛ برای او کتاب‌ها باید نوشت.
چطور به اینجا رسید


آنتونی هاپکینز درست در شب سال نو ۱۹۳۷ در خانواده‌ای از طبقه کارگر در حومه شهر پورت تالبوت ولز به دنیا آمد. پدرش نانوا بود و کودکی و نوجوانی را در فقر و تنگدستی و فضای چپ کارگری بریتانیا گذراند. در مدرسه دل به درس نمی‌داد و عاشق نقاشی و موسیقی بود. در کالج کاردیف به تحصیل موسیقی و نمایش پرداخت و در ابتدا می‌خواست نوازنده و آهنگساز شود. اما پس از سربازی به آکادمی سلطنتی هنرهای دراماتیک لندن رفت و بازیگری خواند و کم‌کم یکی از سرآمدان سنت تئاتر انگلستان شد. در جوانی مارکسیست بود، مثل خیلی‌ها. شبی لارنس الیویه به علت درد آپاندیس نتوانست روی صحنه حاضر شود و آنتونی جوان به جای او بازی کرد. نقش‌آفرینی او آنقدر خوب بود که الیویه درباره‌اش گفت «مثل گربه‌ای که موشی را به چنگ آورد نقش را از آن خود کرد.» در سال 1964 با نمایش «شیر در زمستان» همبازی کاترین هپبورن و پیتر اتول شد. چند سال بعد، در نسخه سینمایی شیر در زمستان به کارگردانی آنتونی هاروی نیز بازی کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. در اواخر دهه 1980 از تئاتر کناره گرفت و بیشتر به سینما پرداخت. او از معدود بازیگران تئاتری است که می‌گوید بازی در سینما برایش لذتبخش‌تر است. ریچارد آتن بورو که پنج فیلم با او کار کرده هاپکینز را «بهترین بازیگر دوران خود» خوانده است. هاپکینز سه بار ازدواج کرده است و دختری در لندن دارد که مشغول آهنگسازی است و چندان میانه‌ای با پدرش ندارد.
یک کارنامه پرافتخار
اینکه آنتونی هاپکینز را عالیجناب هنر بازیگری بخوانیم تعارف یا اغراق نیست. او واقعاً در هنر به هرچه که فکرش را بکنید رسیده است. از جوایز اسکار، بفتا، امی، گلدن گلاب و... جایزه‌ای نیست که نگرفته باشد. از ملکه انگلستان لقب اشرافی «سِر» را گرفته‌ است و در پیاده‌روی معروف هالیوود هم ستاره‌ای دارد. جایزه یک عمر فعالیت هنری کمترین چیزی است که می‌شود به او داد. هاپکینز از جنس هنرمندان اصیلی است که به ذات هنر نزدیک می‌شوند. هنر برای او فقط بازیگری نیست. او هم مثل دیوید لینچ به نقاشی و آهنگسازی هم می‌پردازد. فیلمنامه‌نویسی و فیلمسازی را هم تجربه کرده است و خلاصه هیچ حد و مرزی نمی‌شناسد.
ویژگی خاصی که در نقش‌آفرینی‌های هاپکینز دیده می‌شود این است که به‌دنبال نقش‌های متفاوت و تأثیرگذار است. مثلاً در فیلم «ننگ بشری» نقش یک دورگه سیاهپوست را بازی کرد. برخی از نقش‌های متفاوت او را تصور کنید: ریچارد شیردل، هانیبال قاتل آدمخوار، هیتلر، کازیمودی گوژپشت نتردام، اسحاق رابین و حتی ریچارد نیکسون. او در بیش از پنجاه و هفت فیلم بازی کرده است و در اکثر آنها پرده را از آن خود کرده و آنقدر قدرتمند و تأثیرگذار ظاهر شده که از خاطر تماشاگر نمی‌رود. حتی اگر بخواهیم فقط به‌نام فیلم‌های شاخص او اشاره کنیم مطلب به درازا می‌کشد: مرد فیل‌نما، هملت، سکوت بره‌ها، نیکسون، افسانه‌های پاییزی، بازمانده روز، آمیستاد، اسکندر، دو پاپ و...
سکوت بره‌ها
حیرت‌انگیز است، اما آنتونی هاپکینز فقط ۲۴ دقیقه در سکوت بره‌ها حضور داشته و به خاطر همین نقش‌آفرینی کوتاه اسکار گرفته است. هر بازیگری شاه‌نقشی دارد که با آن در خاطر تماشاگران می‌ماند. نقش «هانیبال لکتر» در سکوت بره‌ها (ساخته جاناتان دمی، 1991) شاه‌نقش اوست. به تعبیری شاید مخوف‌ترین قاتل سریالی تاریخ سینما. کسی که می‌تواند براحتی آدمی را بکشد و جگرش را با لوبیا بخورد! هاپکینز چنان در نقش فرو رفته که هربار مواجهه با او مو را بر تن آدم سیخ می‌کند. نگاه خیره و بدون پلک هانیبال به کلاریس از یاد نمی‌رود. معروف است که جودی فاستر حتی در پشت صحنه فیلم هم می‌ترسیده با هاپکینز روبه‌رو شود. می‌دانستید مارتا استوارت که آن وقت‌ها شریک زندگی هاپکینز بود، بعد از سکوت بره‌ها از او جدا شد. به چه دلیل؟ خیلی ساده. چون نتوانست دیگر هانیبال لکتر را از آنتونی هاپکینز جدا کند!