چرا «گفت‌وگو» نمی‌کنیم؟

موسوی چلک: فقدان مهارت گفت‌و‌گو همیشه باعث اختلاف‌ها، سوء تفاهم‌ها، خشونت‌ها و در نهایت جدایی می‌شود حميد رضا خالدي
آرمان امروز: شايد بارها برايتان پيش آمده باشد که وقتي داريد از مشکلي حرف مي‌زنيد، سريع طرف مقابل مي‌خواهد مشکل بزرگتري را مطرح کند که نشان دهد، از شما مشکلات بيشتري را دارد يا تجربه کرده است. در اين شرايط بسياري از جامعه شناسان و مددکاران اجتماعي باور دارند، که ايراني‌ها چون کمتر اهل گفت‌وگو هستند يا کمتر مي‌توانند گفت‌و‌گوي شيرين انجام دهند، بيشترين تلاش‌شان اين است که يا خودشان را به اثبات برسانند يا به هر قيمتي در بحث برنده شوند. اين مشکلات در خانواده و ميان زوجين و والدين با فرزندان وجود دارد. براي بررسي بيشتر اين موضوع اگر به آمار اورژانس اجتماعي مراجعه کنيم، هميشه بيشترين آمار مشکلات نهاد خانواده  مربوط به کودک آزاري و همسر آزاري است. در اين ميان و در خانواده‌هاي ايراني آنچه که گفت و گو تعريف مي‌شود را مي توان در حد رد و بدل شدن نوعي اطلاعات خام و يا اتفاقات روزمره تلقي کرد. در حالي‌که  گفت‌و‌گو در ذات خودش نوعي تعامل فعالانه و دو سويه را مي‌طلبد که با تجزيه و تحليل يک مساله، ما به تراز بالاتري از آگاهي مي‌رسيم يا لااقل نسبت به آن اطلاعات و دانش بيشتري را کسب مي کنيم. ما کمتر خانواده اي را سراغ داريم که يکي از اعضاي آن کتابي را مطالعه کند و بخواهد درباره محتواي آن با اعضاي خانواده‌اش صحبت کند يا يکي از فيلم هاي سينما را ببينند و بتواند در کنار خانواده به نقد و بررسي آن فيلم بپردازد.
طبق آماري، ميانگين گفت و گوي بين اعضاي خانواده در ايران به طور ميانگين 15 دقيقه است و عموماً اين زمان اندک هم به صحبت در رابطه با مسائل اقتصادي خانواده يا اثابت اعضاي خانواده براي موضوعي، سپري مي‌شود که اين واقعيت تلخ را مي توان به عنوان زنگ خطري براي نظام اجتماعي تلقي کرد. در پژوهشي با موضوع «وقتي خانم ها دور هم مي نشينند درباره ي چه چيزي صحبت مي کنند؟» صورت گرفت، نشان داده شده که در اين گفت و گوها اطلاعاتي درباره مد، آرايش وسايل خانه مطرح شده و صحبتي در رابطه با مسائل اساسي زندگي نشده است. در واقع، به جاي گفت و گو شاهد رد و بدل شدن يک سري اطلاعات هستيم که هيچ کدام از اينها کمکي به يادگيري مهارت هاي زندگي و يا حل مسائل خانوادگي نمي کند.ميان سطح مطالعه ي  افراد جامعه و بروز خشونت هاي رفتاري، يک رابطه  معناداري وجود دارد.
 خانواده به عنوان مهم‌ترين نهاد اجتماعي تبلور و انعکاس جامعه است و بخشي از اجزا و مشخصه هاي جامعه را در خود جاي داده است. وقتي ما در خانواده گفت و گو نداريم، مي توانيم به اين نتجه برسيم که در جامعه هم گفت و گو به معني اصلي خودش وجود ندارد.


حال اين پرسش بنيادين مطرح مي شود که چرا ما به اين وضعيت گرفتار شده ايم؟ چرا فهم مشترکي از موضوعات نداريم؟ چرا  هر گفت و گويي که در ميان زوجين شکل مي گيرد به خشونت هاي کلامي و فيزيکي منجر مي شود؟ براي پاسخ به اين پرسش‌ها خبرنگار «آرمان امروز» به سراغ سيد حسن موسوي چلک، رئيس انجمن مددکاري اجتماعي ايران رفته تا پاسخي به اين سوالات پيدا کند.
همانطور که مطلع هستيد در علم رفتارشناسي مقولهاي داريم به نام گفتمان شيرين. همانطور که از نام اين نوع گفتمان بر ميآيد، اين شيوه مي تواند تضمين کننده ايجاد يک ارتباط سالم و مفيد بين اعضاي يک خانواده و همچنين شهروندان يک جامعه باشند. اما به نظر ميرسد در ميان ما ايرانيان و خانوادهها به عنوان رکن اصلي تشکيل جامعه، ما کمتر با اين مقوله آشنا هستيم و براي همين ريشه بسياري از اختلافهاي خانوادهها ميان فرزندان با والدين و همسران، در نهايت همين اختلاف سليقه ها و اختلاف نظرها است. قبول داريد که در بين خانوادههاي ما، چنين ادبيات و مهارت هايي کمتر وجود دارد؟
قطعا همين‌طور است. يکي از مهارت‌هايي که براي يک زندگي با کيفيت لازم است‌، مهارت گفت و گو و مهارت‌هاي ارتباطي (‌کلامي و غيرکلامي‌) است. اين مهارت‌ها مي‌تواند بسياري از تنش‌هاي فعلي بين خانواده‌ها يا اعضاي يک جامعه را کمتر و بسياري از سوتفاهم‌ها  و اختلاف‌ها را از بين ببرد. اصولا وقتي دو نفر با هم در ارتباط هستند‌، هر دو بايد اين مهارت‌ها را آموخته باشند. يعني نمي‌شود يک نفر صحبت کند و ديگري واکنش و جوابي نداشته باشد که ارائه دهد. در حقيقت مي‌توان مدعي بود که فقدان يا فقر گفت‌و‌گو قادر است زمينه ساز اختلاف‌ها و سوء تفاهم ها و خشونت‌ها و در نهايت طلاق رسمي و عاطفي باشد. در مقابل اگر يکي از طرفين نسبت به ديگري خشونت کلامي در پيش بگيرد يا رفتارنامناسبي داشته باشد، طبيعتا شرايطي فراهم مي‌شود که طرف مقابل ديگر رغبت چنداني براي ادامه صحبت نداشته و احساس مي‌کند به حق و حقوقش بي‌احترامي شده است. به بيان ديگر زماني‌که مهارت گفت‌و‌گو وجود نداشته باشد، طرف‌هاي يک رابطه سطح تهاجمي را در گفت و گو انتخاب مي‌کنند. در چنين شرايطي معمولا يکي از طرفين با بي‌رغبتي تلاش مي‌کند تا خود را از اين کارزار دور نگاه داردو حتي در برخي موارد ترجيح مي‌دهد از حق خودش هم بگذرد.
يعني گفت و گو و ارتباط کلامي تا اين حد موثر است؟
بله؛ البته نه فقط ارتباط کلامي، بلکه که مهارت هاي ارتباطي نيز در اين ميان نقش موثري دارند. مثلا گاهي يک نفر با حرف نزدن يا ژست خاصي يا حتي شيوه نشستن‌، قادر است که اعصاب طرف مقابل را خُرد کند.   عدم آشنايي با اين مهارت‌ها مي‌توان روي کيفيت روابط تاثر گذار باشد و منجر به تشکيل خانواده‌هاي کم نشاط و سلطه‌گر شود. در مقابل معمولا کيفيت زندگي در خانواده‌هايي که به حقوق ديگران احترام مي‌گذارند و اهداف مشترکي دارند و نه اجازه مي‌دهند حق‌شان ضايع شود و خودشان هم حق کسي را ضايع مي‌کنند، بسيار بهتر است.
اما فکر ميکنم خانوادهاي ايراني چندان اين مهارتها را بلد نيستند.
متاسفانه همين طور است. در واقع ما بلد نيستيم که چطور سوال کنيم و مسائل مد نظرمان را با چه لحني بيان کنيم. در چنين شرايطي وقتي‌که فضايي براي اظهار نظر منطقي و مبتني بر احترام متقابل وجود نداشته باشد، مسلما به تضاد مي‌رسيم. حل اين معظل نيز منوط به اين است که افراد يک خانواده يا شهروندان يک جامعه با يکديگر تعامل داشته باشند و تعارضات را بشناسند، حرف‌هاي‌شان را با هم در ميان بگذارند و به سمت حل مسائل خود پيش روند. اگر اينگونه باشد اعضاي خانواده احساس مي‌کنند که فضا صميمي است و مي‌توانند به هم اعتماد کند و از ظرفيت هاي زندگي بيش از پيش استفاده کنند. در چنين شرايطي، تعارض‌ها مي‌تواند به فرصت تبديل شود.
يعني بايد اين مهارت ها به والدين و کودکان و فرزندان آموزش داده شود؟
هر نوع مهارتي قابل يادگيري است و ذاتي نيست . کساني‌که وقت و هزينه صرف مي‌کنند تا اين مهارت‌ها را بياموزند مي‌توانند زندگي خوبي داشته باشند. اينکه چطور حرف بزند؟ چه زماني حرف بزنند؟ راجع به چه چيزي صحبت کنند؟ و... بسياي از مشکلات را برطرف مي‌کند.  چون ما در بسياري از موارد يکي حرف مي زند و ديگري فقط نگاه مي‌کند. يا لبش را گاز مي‌گيرد يا دستانش را به شکلي خاص حرکت مي‌دهد و در حقيقت با اعضاي بدنش‌، منظورش را مي‌رساند. گاهي نيز ما حرف مي‌زنيم ولي نمي‌شنويم‌. براي همين‌، تمام شهروندان بايد با اين مهارت‌ها آشنا باشند. نبايد از کلمات توهين آميز در تعاملات بين خودمان استفاده کنيم. بايد به احساساست هم احترام بگذاريم. بايد روانشناسي برخورد با جنس مخالف را بياموزيم و با حقوق طرف مقابل آشنا باشيم. اينها، همه چيزهايي است که دو نفر در يک ارتباط بايد به ان توجه داشته باشند و بياموزند.
اين مهارت ها بايد کجا آموزش داده شود؟
مسلما مهمترين نقطه مدرسه است. در بسياري از کشورها از همان دوره مهدکودک به کودکانن اين مهارت ها آموزش داده مي شود و متناسب با رشد آنها ، اين آموزش ها نيز تغيير پيدا مي کند. البته فضاي مجازي نيز بستر بي بديلي است که مي توان براي آموزش اين مهارت ها از آنها استفاده کرد. حتي در برخي از کشورها که تربيت بر آموزش دانش آموزان آن اولويت دارد والدين هم توسط مدارس آموزش مي بينند. به خاطر دارم در سال 83 زمانيکه در سازمان برنامه و بودجه مشعغول بودم روي آسيب هاي اجتماعي در 6 استان کشور کار مي کرديم.   آن زمان 33 جلد کتابچه 15 تا 20 صفحه اي منتشر کرديم که 11 جلد آن مربوط به دانش آموزان، 11 جلد به اولياي مدارس و 11 جلد براي والدين طراحي شده بود که در آنها همين مهارت ها آمورش داده مي شد. 
اينجا اين سوال مطرح مي شود که در گذشته که اصلا بحث اين مهارت ها مطرح نبود و خانواده ها بيشتر مرد سالار بودند و حاکم مطلق خانه ، پدران بودند، استحکام روابط بين اعضاي خانواده و والدين و بچه ها بسيار بهتر از امروز بود!
اين مساله چند دليل دارد . اول اينکه ساختار خانواده ها تغيير کرده است و دوم اينکه نوع و جايگاه اعضاي خانواده تغيير کرده است. چه بخواهيم و نخواهيم بچه هاي ما جلوتر از ما هستند. درگذشته ما مراسمي چون صله رحم داشتيم و فرزندان ، فرصت بيشتري براي خالي کرن هيجانات خود داشتند. از طريق فوتبال بازي کردن و....در عوض امروز سبک زندژي و نيازها و خواست هاي مردم و خانواده ها عوض شده اند . قبلا اگر ما پاي خود را جلوي پدرمان دراز مي کرديم وقتي مي گفتند اين رفتارزشت است بدون اينکه بپرسيم چرا؟ سريع خودمان را جمع مي کرديم ولي بچه اي امروز وقتي مي گوييم پايت را جلوي بزرگتر دراز نکن بلافاصله مي پرسند چرا؟! اين تغيير رويه نيز امري طبيعي است و از اقتضائات زمانه و صنعتي شدن آن است. از سويي در دين ما نيز گفته شده که بايد فرزندانمان را به اقتضائات جامعه روز تربيت کنيم و به همين شيوه با انها صحبت کنيم. در حقيقت نمي توان گفت کداميک بهتر است.
و در اين ميان نقش دولت براي کسب اين مهارت ها چيست؟
بخش عمده اي از اين وظايف به دولت بر مي‌گردد. آموزش و پرورش‌؛ وزارت ارشاد و تمامي سازمان هاي مرتبط مي توانند با سياست گذاري هاي درست خود، نقش موثري در اين مهارت اموزش در جامعه داشته باشند‌. ضمن آنکه حوزه هاي فرهنگي باد چند گام جلوتر از زمان خود باشند و کارشناسان بدون حب و بغض مذهبي و سياسي وضعيت جامعه را بررسي کند و تمام تلاش خود را براي برخورداري از يک نسل پويا و خلاق و به روز به کار بگيرند. مثلا در کشور هند چندي قبل پرويه‌اي با عنوان افلاطون اجر شد که براساس آن ابتدا در سطح خيابان ها و بوستان‌ها، به دانش آموزان مهارت هاي رفتاري و کلامي آموزش داده مي‌شد. کم کم والدين هم به اين جنبش پيوستند و در نهايت کارکنان آموزش و پرورش هم به اين کارزار پيوستند و اين آموزش ها به مدارس کشيده شد. در حقيقت هيچ جايي مانند آموزش و پرورش و مدارس براي کسب اين مهارت ها مناسب نيست. چرا که هر سه ضلع اوليا و مسولان مدرسه و دانش آموزان در يک نقطه نهادينه شده اند. پس بايد دلت به اين پتانسيل بسيار بالا، توجه ويژه اي داشته باشد و بتواند با آموزش مهارت هاي رفتاري و کلامي به تدريج آينده اي شاد و روشن را براي فرزندان و کشورمان ترسيم کند.