‌اهدای اعضای دخترم به من آرامش داد

زهرا بختیاری، ۲۲ ساله، دختری هنرمند و فارغ‌التحصیل رشته مهندسی پزشکی بود. او به صورت ناگهانی به بیماری آنوریسم و بعد به مرگ مغزی مبتلا شد. با اعلام مرگ مغزی زهرا از سوی پزشکان، پدر و مادر زهرا در حالی که از دست دادن فرزند در باورشان نمی‌گنجید، با اهدای اعضای بدن وی به بیماران نیازمند موافقت کردند. گفت‌وگوی ما با مادر زهرا را در این‌باره بخوانید.
چند فرزند دارید و زهرا فرزند چندم بود؟
سه فرزند داشتم. دو دختر و یک پسر. زهرا فرزند اول من بود.
از اخلاق زهرا برایمان بگویید. او چطور دختری بود؟


آنقدر خوب که خدا برای او بهترین مرگی مثل شهادت را خواست. زهرا صبور، پرشور، خنده‌رو بود. همیشه آرزو‌های بزرگ داشت. آینده‌نگر و آینده‌اندیش بود. خیلی برای آینده‌اش برنامه‌ها داشت ولی عمرش به آنجا نرسید. خیلی مؤدب و با شخصیت بود. سعی می‌کرد کسی را نرنجاند. در این سال‌ها یکبار از زهرا بی‌ادبی و حرکتی که مرا اذیت کند، ندیدم. در برهه‌ای از زندگی این زهرا بود که با نصیحت‌هایش مرا از روز‌های سخت نجات داد.
چه زمانی فارغ‌التحصیل شد؟ در چه رشته‌ای؟
خردادماه بود که کارشناسی رشته مهندسی پزشکی را گرفت.
زهرا غیر از درس فعالیت‌های دیگری هم داشت؟
بله. خیلی هنرمند بود. دوره عکاسی را گذرانده‌بود و در کلینیک دندانپزشکی هم چند دوره دیده‌بود. در همان شهر ملایر آموزش دندانسازی هم دیده و مشغول کار بود.
زهرا بیماری خاصی داشت که این اتفاق برای افتاد؟
خیر. خیلی ناگهانی این حادثه پیش آمد.
چه شد؟
یک روز زهرا سردرد گرفت. به او یک قرص مسکن دادم. او آن قرص را خورد و خوابید. دو، سه روزی گذشت که دوباره سردرد شدید گرفت و باز مسکن خورد، ولی خوب نشد. روز قبل از تاسوعا بود که وارد اتاقش شدم تا او را از خواب بیدار کنم. دیدم روی تختش افتاده‌است و خون بالا می‌آورد. بلافاصله او را به درمانگاه رساندیم. ابتدا تشخیص دادند مشکل معده هست و بعد از یک درمان ساده گفتند مرخص هست و می‌توانید او را به خانه ببرید. از نگرانی اصرار کردیم که یک عکس از سر او بگیرند. بعد از سی‌تی اسکن گفتند خونریزی مغزی کرده‌است. همان موقع به علت آنوریسم بستری شد، ولی فایده نداشت و به کما رفت.
از روز‌های در کما بودن زهرا بگویید. کنارش بودید و چه می‌کردید؟
او را می‌بوسیدم. با خودم می‌گفتم شاید این کار او را به دنیا برگرداند. غافل از اینکه او غرق در زیبایی‌های دیگری بود.
چطور از موضوع پیوند باخبر شدید؟
پدرش از همان شب اول می‌دانست ولی من خبر نداشتم. شوهرم می‌خواست با من صحبت کند، اما بی‌تابی‌های مرا که می‌دید نمی‌توانست این پیشنهاد را با من مطرح کند. به همین‌خاطر این مسئولیت را تیم اهدا قبول کردند و آن‌ها با من صحبت کردند.
احساس شما در آن لحظه چه بود؟
وقتی این پیشنهاد مطرح شد، داشتم دیوانه می‌شدم. بین زمین و آسمان بودم. نمی‌توانستم قبول کنم، چون عذاب وجدان داشتم که مبادا زهرا به هوش بیاید. می‌خواستم مطمئن بشوم که او حتماً مرگ مغزی شده و دیگر راهی برای برگشت دختر زیبایم وجود ندارد. این حس شاید برای همه پیش بیاید.
تیم اهدا وقتی این عکس‌العمل شما را دیدند، چه گفتند؟
گفتند ما دخالتی در تصمیم شما نمی‌کنیم. ببینید دلتان چه می‌گوید. انصافاً هیچ حرف و اصراری نکردند.
چه شد که راضی شدید؟‌
نمی‌دانم هنوز هم فکرش را می‌کنم با خودم می‌گویم چه شد که رضایت دادم. واقعاً شرایط سختی بود. وقتی شنیدم قلب کار می‌کند با خودم گفتم شاید جان دیگری نجات پیدا کند و قلب زهرا چند سالی بتپد. حالا هم با اینکه آن شخص را نمی‌شناسم و نمی‌دانم کجاست، احساس می‌کنم او زنده است. فکر کردم زهرا الان زبان حرف زدن ندارد، شاید راضی است و من هستم که این کار را دوست ندارم، اما او دوست داشته باشد. همان موقع با خودم گفتم این بدن برای من نیست، پس نمی‌توانم تصمیم صد در صد بگیرم. در یک لحظه هم با خودم گفتم چه خاکی بر سرم شد، اما حالا احساس می‌کنم خاک نه بلکه تاج فداکاری را زهرا بر سرم گذاشت و آخرت سفیدی را برای خودش خرید.
‌لحظه امضای برگه اهدای عضو بر شما چطور گذشت؟
سخت‌تر از آن لحظه برایم نبود و نیست. لرزش دستانم برای امضا را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. وقتی گفتند برای امضا بروم، امضا می‌کردم ولی انگار امضا برای من نبود. انگار امضا می‌دادم بچه‌ام را تکه‌تکه کنند، ولی حالا احساس می‌کنم که تکه‌هایی از مروارید را به جان‌های خسته دادم تا نجات‌بخش باشد.
کدام بیمارستان عمل اهدا انجام شد؟
فردای عاشورا بود که بعد از امضا‌ی برگه اهدای عضو، بدن زهرا از شهر ملایر به تهران منتقل شد و عمل او در بیمارستان امام خمینی اتفاق افتاد.
کدام عضو‌ها اهدا شد؟
کبد و کلیه‌ها.
پیش آمده‌بود در طول زندگی و زمان حیات زهرا به فکر پیوند بیفتید؟
قبلاً هم با دیدن اخبار پیوند در تلویزیون به این فکر کرده‌بودم. با خودم می‌گفتم این خانواده‌ها چه شرایط سختی دارند. با خودم می‌گفتم آدم خیلی باید دل داشته باشد که این کار را انجام دهد. همان موقع از این فکر فرارکردم، غافل از اینکه روزی این واقعیت برای خود من هم اتفاق می‌افتد.
در تعریف خصوصیات اخلاقی زهرا گفتید گاهی شما را نصیحت می‌کرد. چه خاطره‌ای به یاد دارید؟
چند سال قبل شوهرم به خاطر ناحقی چند مرد به مشکل مالی خورد، به همین‌خاطر شرایط سختی برای ما پیش آمد. خب تحمل آن شرایط برای من سخت بود و گاهی گله می‌کردم. زهرا با خوشرویی و شادی در چهره به من می‌گفت مادر دنیا پر از قشنگی است. بهتره زیبایی‌های دنیا را ببینیم. این زهرا بود که در آن روز‌ها و شرایط تسکین دلم شد و باعث شد آن سختی‌ها را فراموش کنم.
حال این روز‌های مادر زهرا چطور است؟
دخترم عاشق خرید و لباس بود. هنوز هم وقتی در خیابان‌ها قدم می‌زنم، دوست دارم برای زهرا خرید کنم. خیلی به ظاهر و لباس‌هایش اهمیت می‌داد و می‌گفت باید ظاهر آدم‌ها و باطن آن‌ها آراسته و تمیز باشد. کلمه مردن به دهانم نمی‌آید. گاهی فکر می‌کنم رفته بیرون برای خرید و بر می‌گردد. هنوز تخت زهرا در اتاقش است. گاهی به اتاقش می‌روم و فکر می‌کنم روی تخت خوابیده و دارد با گوشی حرف می‌زند. صدایش هنوز در گوشم زمزمه می‌کند.
چه حرفی به پدر مادر‌هایی دارید که الان در شرایط آن روز‌های کمایی دخترتان هستند و دلشان برای فرزندشان می‌تپد؟
واقعاً در حدی نیستم که کسی را نصیحت یا تشویق کنم. کار سختی است. نمی‌شود دل را پیش دل کسی دیگر گذاشت. ولی من از این کاری که کرده‌ام راضی‌ام. می‌سپارم به دل خودشان فقط اگر دکتر از فرزندشان قطع امید کرده‌است، پس عمر آن فرزند به دنیا نیست و می‌رود. با اهدای عضو، طاقت نبود فرزند راحت‌تر تحمل می‌شود. شاید این احساس آرامش با رفتن بدون اهدا به دست نیاید.