یک روستا خونخواهی برای جنایت اشتباهی

به گزارش خبرنگار شهروندآنلاین؛ خانواده معظمی 40 روزی است که به سوگ نشسته‌اند. به سوگ نان‌آور خانه‌شان. نان‌آوری که تنها 19 سال داشت. در یک شب پاییزی، یکشنبه‌ای که رو به دو‌شنبه می‌گذاشت، قربانی دسیسه‌ای آتشین شد. در توطئه‌ای شبانه به بند کشیدنش. با تیزی چاقو نفس را از نان‌آور خانه گرفتند و پیکر نیمه‌جانش را در میان ستون‌های آهنی خودرو به آتش کشیدند.

جنایت دهشتناک

آتش ماشین بهزاد را خاکستر کرد. جمله‌ای با چندکلمه ساده که جان خانواده‌ معظمی را آتش زد. در آن ساعت‌های دلهره که تندتر از پیش نواخته می‌شد، راز این جنایت سوزناک فاش شد. قلب مادر و خانواده بهزاد از ساعت ۱۲ شب ۲۱ آذر ماه از ترس فروریخت و خالی شد تا اینکه هاتف بدخبر خبر آورد تن بهزاد در شعله‌های ماشینش سوخته است.

نان‌آور خانه

بهزاد نان‌آور خانه بود. خانه پدری که بیمار بود. خرج خانه کمرشکن بود، اما بهزاد با خط‌زدن آینده‌اش خیلی زود از ادامه تحصیل رد شد. اول راهنمایی بود که دیگر رنگ مدرسه را ندید. وارد دنیای کار شد تا هم کمک‌خرج پدر باشد و هم جبرانی بر مهربانی مادر. چتر حمایتش برادر کوچک‌تر را هم شامل می‌شد. برادر بیماری که همه کشور را برای درمانش زیر پا گذاشته بود. یاد و یادگاری‌های بهزاد در همه خانه پدری جاخوش کرده‌ و شده‌اند یادآور روزهایِ روشنِ بودن‌هایِ پسر خانه. پسری که حالا دیگر نیست.

خون‌خواهی یک روستا

یک روستا حالا خواهان خونش هستند. یک روستا می‌خواهند عاملان این جنایت هولناک خیلی زود مجازات شوند. پدر و پسر قاتلی که به اشتباه بهزاد را طعمه سیاه شبانه خود کردند.
از همان شبی که بهزاد دیگر پاسخگوی تماس‌هایش نبود تا پیداشدن جسد به آتش کشیده‌اش گرد سفیدی روی موهای مادر نشسته است. تاب صحبت ندارد. از همان شب منحوس میهمان بیمارستان است. نه فشارش میزان است، نه ضربان قلبش. هنوز نمی‌داند آتش تن بهزاد را خاکستر کرده، اما می‌داند که پاره‌تنش دیگر نیست. می‌داند که مردان سیه‌قلب نفس را از نان‌آور خانه‌اش گرفته‌اند. هنوز باور ندارد. قرص‌ها تسکین این روزها و شب‌هایش هستند. روزها را شب می‌کند و شب را روز با سرم‌ها و آمپول‌های تجویزی. نسخه‌‌های جورواجور ۴۰ روز است که این مادر ۴۵ ساله را نگه داشته. مادری که در این چله سخت با مرگ قدمی فاصله داشت.

۴۰ روز رنج

خدیجه، خاله کوچک بهزاد، به نمایندگی از خانواده حرف‌ها دارد از این جنایت هولناک. کلمات را سریع می‌گوید؛ کلماتی را که بارها در ذهنش گذرانده. پس از ۴۰ روز تازه توان صحبت پیدا کرده است.
«ساعت ۱۲ شب بود که بهزاد لباس پوشید و گفت زود برمی‌گردد، معمولا به خانه خاله و دایی و مادربزرگ می‌رفت. آن شب هم همین تصور را کردیم. خواهرم دلشوره عجیبی داشت. خیلی منتظرش ماند، اما خبری نشد. هربار هم تماس می‌گرفت گوشیش خاموش بود.»

گزارش مرگ

عقربه‌ها به شماره افتاده بودند برای رسیدن به صبح. وقتی حکمرانی تاریکی بر شهر تمام شد و هیاهو بر سینه شهر نشست، شیون شهر را باد به گوش همه رساند.
«بامداد دوشنبه خواهرم با همه قوم و خویش و دوست و آشنا تماس گرفت، اما بی‌نتیجه بود. اصلا فکر نمی‌کردیم برای بهزاد اتفاقی افتاده باشد تا اینکه ساعت ۶ صبح پلیس با دختر برادرم تماس گرفت و اطلاع داد خودروی بهزاد را سوخته پیدا کرده است. خودروی سوخته را معلمی در مسیر فرعی روستای «قزلجکند» دیده و به پلیس گزارش داده بود.»

قتل اشتباهی

در پی اعلام مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ مبنی بر تصادف، واژگونی و آتش‌سوزی سواری پراید در محور فرعی روستای «قزلجکند»، عوامل انتظامی در محل حاضر شدند. بررسی‌ها نشان می‌داد جوانی ۱۹ساله در داخل خودرو آتش گرفته که بررسی موضوع به‌صورت ویژه در دستور کار قرار گرفت.



کارآگاهان پلیس آگاهی شهرستان قروه از همان لحظات با هماهنگی مراجع قضایی تحقیقات خود را آغاز و با اقدامات فنی و تخصصی پدر و پسری را بازداشت کردند. پدر و پسری انتقام‌جو که به اشتباه بهزاد را قربانی دسیسه خود کردند.

صحنه‌سازی متهمان

واژه‌ها سریع‌تر از قبل در کنار هم قرار می‌گیرند. خاله کوچک‌تر بغضش با گذشت ۴۰ روز هنوز فروکش نکرده و با لهجه کردی از آن روزی می‌گوید که بهزاد نفسش بند آمد. نفسش را در سینه حبس می‌کند و با یک دم از تاریخ ۲۱ آذرماه می‌گوید.
«وقتی اطلاع دادند بهزاد فوت کرده، خیلی سریع خود را به کلانتری رساندیم. به خواهرم حرفی نزدیم. می‌دانستیم دنیایش بدون بهزاد هیچ است. در کلانتری متوجه شدیم بهزاد همراه با خودرویش سوخته است. قاتلان صحنه‌سازی کرده بودند که پلیس تصور کند تصادف، واژگونی و آتش‌سوزی خودرو غیرعمدی است.»

۲۱ ضربه چاقو

در ابتدا هم این فرضیه پررنگ بود، اما وقتی پیکر سوخته بهزاد در پزشکی‌قانونی تشریح شد، واقعیت رنگ دیگری به خود گرفت.
بررسی‌های پزشکی‌قانونی نشان می‌داد بهزاد ۲۱ ضربه چاقو خورده که در اثر این ضربات گردنبند و کارت عابر بانکش هم بریده شده بود.
همین سرنخ، معمای این پرونده رازآلود را فاش کرد. ابتدا پلیس آخرین شماره‌ای را که با گوشی بهزاد تماس گرفته بود، ردیابی کرد. او مهدی یکی از دوستان بهزاد بود. پسری که تا پیش از صحنه‌های این جنایت فجیع در کنار بهزاد قرار داشت. نفسش تنگ شده است. کلمات تاب تحمل ندارند. واژه‌ها دیگر سخت ادا می‌شوند. داغ خواهرزاده‌اش را لحظه‌ای فراموش نکرده است.
«مهدی اعترافات تلخی داشت. او ادعا کرد که با دختری دوست بود. آن شب هم با پیام‌های این دختر از روستای مجاور تصمیم گرفت سر قرار برود. از آنجایی که ماشین نداشت، از بهزاد می‌خواهد او را به روستای مجاور ببرد. در مسیر دو مرد با وانت نیسان آبی راه مهدی و بهزاد را می‌بندند. مهدی با دیدن این دو مرد پا به فرار می‌گذارد. اما بهزاد در آن معرکه خشم و انتقام جانش گرفته می‌شود. آن دو مرد برادر و پدر دختر مورد علاقه مهدی بودند که با ترفندی قصد داشتند مهدی را به جای خلوتی بکشند و او را به قتل برسانند. برادر قاتل پیامک‌ها را به گوشی مهدی فرستاده و خود را جای دختر مورد علاقه‌اش گذاشته بود.»

عزاداری روستایی در قروه

مردان خشن اشتباهی بهزاد را محاکمه و مجازات کردند. بهزاد هیچ نقشی در رابطه با دوستی مهدی و دختر روستای مجاور نداشت. او نخستین بار بود که با مهدی همراه شده بود. خیلی زود آوازه این جنایت در روستا پیچید. پلیس مردان جنایتکار را در کمتر از ۱۲ ساعت دستگیر کرد. یک روستا همه به عزا نشستند. به عزای پسر مهربان و خوش‌قلبی که از هیچ کمکی فروگذار نبود.
حالا ۴۰ روزی است که پرده‌ها را کشیده‌ و پنجره‌ها را بسته‌اند. تمام ‏اسباب‌ خانه خاک می‌خورد. روی تلویزیون، رادیو و میز گرد نشسته. تنها صدای گریه، فغان و شیون از خانه کوچک خانواده معظمی شنیده می‌شود. دیگر از هیاهو و شوق زندگی بهزاد خبری نیست. صدای خنده بهزاد دیگر از آن خانه قدیمی به گوش نمی‌رسد. کسی پشت پنجره‌های خانه قدیمی حیاط‌‌دار، ‏رقص ابرها و غرش آسمان را تماشا نمی‌کند.

زندگی خانواده معظمی

«چهار برادر بودند که بهزاد را به قتل رساندند؛ اشتباهی. دو برادر اول ازدواج کرده‌اند. پدر بهزاد هم سال‌هاست که بیمار است و توان کار کردن ندارد. خرج خانه بر دوش بهزاد بود. با سن کمش پیمانکار بود و درآمد خوبی داشت. او حتی برادر کوچک‌ترش را که از بیماری خاصی رنج می‌برد توانست درمان کند. هر روز برادرش را در شهرهای دیگر به پزشکان مختلفی می‌برد تا اینکه با تجویز آنها خواهرزاده کوچک‌ترم هم درمان شد.»

قصاص می‌خواهیم

این خاله داغ‌دیده در آخر می‌گوید: «ما تنها قصاص می‌خواهیم. باورمان نمی‌شود چطور توانسته‌اند نان‌آور خانه‌ خواهرم و آن همه مهربانی را به آتش بزنند. همه روستا خواهان خون متهمان پرونده هستند. متهمانی که به اشتباه خواهرزاده بی‌گناهم را کشتند و آتش زدند. در همه روزهای محاکمه و دادسرا همه روستا با ما به دادسرا و کلانتری می‌آمدند و خواهان قصاص متهمان بودند. هرگز کنار نخواهیم نشست.»

پرونده در دادسرای قروه

همانطور که فرمانده انتظامی شهرستان قروه می‌گوید متهمان در اختیار مراجع قضایی هستند. او می‌گوید: «در تحقیقات به عمل آمده از متهمان، آنها به قتل پسر ۱۹ساله با مشارکت همدیگر اعتراف کردند و این دو متهم در اختیار مراجع قضایی قرار گرفتند.»
سرهنگ صفری ادامه داد: «افراد قاتل روز حادثه با مقتول در محور فرعی روستای قزلجکند درگیر شده، او را به قتل رسانده و سپس در خودروی پرایدش گذاشته و اقدام به آتش‌زدن خودرو کرده بودند.»