برچسب ضد زن بودن به من زدند

  [یاسر نوروزی]  «حرف»، داستان زنی است که در چند بخش مختلف، حرف‌هایش را خطاب به یک مرد می‌خوانیم. نمی‌دانیم این مرد کیست و از کجا آمده و نویسنده فقط مجال روایت را به زنِ داستان داده تا از خلال صحبت‌هایش به‌تدریج به این ماجرای نافرجام عاشقانه پی ببریم. احمدحجارزاده بر اساس این داستان، فیلمی ساخت با همین نام که در چند جشنواره هم مورد استقبال قرار گرفت و بهترین فیلم از نگاه مخاطبان شد. حالا همین داستان را در کنار چند داستان کوتاه دیگر در کتابی با عنوان «حرف» منتشر کرده است. آنچه در ادامه می‌خوانید، گفت‌وگویی است با این نویسنده درباره «حرف».

 با فیلمت شروع کنیم؛ فیلم کوتاه «حرف» که شنیدم شهرام مکری هم از آن تعریف کرده است. چه سالی این فیلم را ساختی؟
فیلم «حرف» را، که چهارمین فیلم کوتاه من بود، سال 90 ساختم و بلافاصله به بیست‌وهفتمین جشنواره فیلم کوتاه تهران راه پیدا کرد. در همین جشنواره بود که شهرام مکری فیلم را دید و در نشست خبری فیلم، از آن تمجید کرد. سایر تماشاگران هم از فیلم استقبال خوبی کردند. البته برخی خانم‌ها در جلسه نقد و بررسی فیلم، برچسب ضد زن‌بودن به فیلم و حتی خودِ من زدند!

چرا؟
خب، در نشست خبری فیلم، یکی از خانم‌های تماشاگر پرسید «شما چه مشکلی با خانم‌ها دارید که این تصویر نامتعادل را از آنها نشان داده‌اید؟» من پاسخ دادم «هیچ مشکلی با زن‌ها ندارم و فیلم من هم قرار نیست چنین تصویری از زن‌ها به نمایش بگذارد. فقط می‌خواستم از طریق فیلم «حرف» بگویم برخی زن‌ها می‌توانند این‌گونه باشند؛ یعنی کسی را عاشق خود کنند و بعد، با دست پس بزنند و با پا پیش بکشند!» جالب است که پس از این جشنواره، وقتی بعضی از دوستان، به‌ویژه خانم‌ها، در اکران‌های محدود و خصوصی، فیلم را می‌دیدند، با شخصیت زن فیلم ارتباط حسی می‌گرفتند! یک‌بار خانم خبرنگاری که فیلم را دیده بود و آن را خیلی دوست داشت، به من گفت «وقتی فیلم را می‌دیدم، کاراکتر زن فیلم را کاملا درک و حتی گریه کردم»! این تاثیرگذاری فیلم بر مخاطب، هم برایم باعث افتخار بود، هم عجیب؛ چون راوی فیلم، زنی معمولی نبود، بلکه غیرعادی بود!

غیر از این، دو فیلم کوتاه دیگر هم داشته‌ای. کمی درباره آنها برایمان بگو.
 در واقع، چهار فیلم کوتاه ساخته‌ام که نام‌شان به ترتیبِ تولید، «عشق‌بازی یا چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و مرگ را دوست بدارم»، «برداشت»، «فرشته‌ من» و «حرف» است. دو فیلم ابتدای کارم، تجربه‌هایی برای محک‌زدن خودم در فیلم‌سازی بودند و آثار چندان قابل توجهی از کار درنیامدند. «برداشت» فیلمی نیمه‌مستند درباره‌ مشاهدات پسر جوانی است که یک روز از صبح تا شب در شهر قدم می‌زند و چیزهایی می‌بیند که آرامش و حال خوب او را خراب می‌کند. بعد از فیلم «حرف»، تولید مستندی نیمه‌بلند را هم به نام «یلداترین شب» شروع کردم که ناتمام ماند. قرار بود این مستند را به‌مناسبت دهمین سالگرد تولید فیلم سینمایی «شب یلدا» (ساخته زنده‌یاد کیومرث پوراحمد) بسازیم. بخش‌هایی از کار را هم تصویربرداری کردیم. با خود آقای پوراحمد و برخی از هنرمندان و سینماگران مثل خانم مینو فرشچی (فیلمنامه‌نویس) و جمشید ارجمند (مترجم، نویسنده و منتقد سینما) هم مصاحبه تصویری گرفتیم. هنوز راش‌های این کار موجود است، اما چون خودم تهیه‌کننده کار بودم و بودجه اندکی در اختیار داشتم، نیمه راه پولم تمام شد و فیلم عملا نیمه‌کاره ماند.

اول «حرف» را نوشتی و بعد فیلمش را ساختی یا روند کار، برعکس بود؟



نه؛ ابتدا «حرف» را به‌صورت داستانی کوتاه نوشتم و خیلی هم تلاش کردم در روزنامه یا مجله‌ای چاپ شود، ولی هیچ‌کجا با چاپ آن موافقت نمی‌کردند! نمی‌خواستم زود جا بزنم و ناامید شوم. روزی که داستانم را شاید برای صدمین‌بار می‌خواندم، به ذهنم رسید این داستان می‌تواند به فیلم کوتاه تبدیل شود. بنابراین شروع کردم به نوشتن فیلمنامه و بعد هم که به تولید رسید.

«حرف» یکی از بهترین داستان‌های کتاب تازه‌ات است. مرد را حذف کرده‌ای و زن دارد با او حرف می‌زند و ما مانده‌ایم و قضاوت این زن. ایده اصلی از کجا به ذهنت رسید؟ اولین‌بار که برای کسی خواندی، چه واکنشی داشت؟
خیلی خوشحالم که چنین نظری را از روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای کاربلد می‌شنوم. از ابراز لطف شما بی‌نهایت ممنونم. اما در مورد ایده‌ داستان، باید بگویم خب، من سال‌ها پیش عشقی نافرجام را تجربه کرده بودم که تا سال‌ها تاثیر آن شکست و حرف‌هایی که از طرف مقابلم شنیده بودم، بر دل، ذهن و روحم مانده بود و اذیتم می‌کرد. شاید من اصلا قصد نداشتم داستانی به نام «حرف» بنویسم، بلکه یک روز خیلی ساده نشستم و حرف‌هایی را که روی دلم سنگینی می‌کرد و آزارم می‌داد، مثل پروسه‌ای درمانی و برای تخلیه‌ فشار روانی روی کاغذ نوشتم. فکر می‌کردم این حرف‌ها را نمی‌شود به کسی گفت، اما وقتی خواندم‌شان، دیدم نه، اصلا چیز بدی در آنها نیست و حتی شاید برای دیگران آموزنده هم باشد. زمانی که این داستان را نوشتم، مجرد بودم، بنابراین اولین کسی که دست‌نویس داستان «حرف» را برایش خواندم، دوست و همکاری پیشکسوت در مطبوعات بود که کم‌وبیش از ماجرای اصلی آن داستان هم خبر داشت. وقتی داستان تمام شد و نظرش را پرسیدم، خودش فوری گفت دختر توی داستان، فلانی بود و خیلی دقیق، طبیعی و باورپذیر او را توصیف کرده‌ای! این تایید از سوی روزنامه‌نگاری حرفه‌ای، انگیزه‌ام را برای انتشار آن داستان بیشتر کرد، ولی تلاشم به جایی نرسید و داستان، تبدیل به فیلم شد!

نکته دیگر درباره داستان «حرف» این است که از راوی زن در این داستان بسیار بهتر از داستان‌های دیگر استفاده کرده‌ای.
این اتفاق می‌تواند دو دلیل داشته باشد: اول اینکه من اصولا به مسائل زنان خیلی علاقه‌مندم و در دنیای آنها کنکاش می‌کنم تا بتوانم برش‌ها و مشکلات‌شان را در قالب داستان بنویسم؛ یعنی هر چیزی که به جهان زنانه مربوط می‌شود، به‌خصوص اگر پای حقوق اجتماعی‌شان در میان باشد، توجه‌ام را به خود جلب می‌کند و در آن سرک می‌کشم تا بتوانم داستانی ترتیب بدهم. دوم اینکه من خیلی خوب و دقیق نگاه می‌کنم. درست هنگامی که زن‌ها فکر می‌کنند حواسم به آنها نیست، اتفاقا دارم رفتار و گفتارشان را بررسی و ذخیره می‌کنم تا هر کدام را در داستانی ثبت و روایت کنم. در مقطع کوتاهی برای نوجوانان و گاهی بزرگ‌ترها، داستان‌نویسی تجربی تدریس می‌کردم. علاوه بر تاکید مداوم بر زیاد کتاب‌خواندن، یکی از مهم‌ترین نکته‌هایی که همیشه به آنها می‌گفتم، این بود که برای خوب‌نوشتن، باید خوب ببینید و خوب گوش بدهید. نویسنده نباید پرحرف باشد. نویسنده باید کنجکاو و نظاره‌گر باشد. من بسیاری از دیالوگ‌ها و رفتارهای شخصیت‌هایم را از همین مردمی که در کوچه، خیابان، فروشگاه، تاکسی، مترو، سفر و هر کجای دیگر می‌بینم، برداشت می‌کنم. هر کجا می‌روم، با تمام هوش و حواسم به آدم‌های آن محیط نگاه می‌کنم تا ببینم چه‌کار می‌کنند، چگونه حرف می‌زنند، چه رفتارهای منحصر به‌فردی دارند یا از چه جمله‌ها و عبارت‌های خاصی در حرف‌هایشان استفاده می‌کنند. گاهی جمله‌هایی کشف می‌کنم که شاید در هیچ کتابی نخوانده باشم. آن را برمی‌دارم و در جای مناسب داستانی به کار می‌برم.

اگر بخواهیم مضامین مختلفی از کتابت استخراج کنیم، می‌توان به عشق، نفرت، روابط زن و مرد و حتی به انتقام اشاره کرد؛ در واقع عشق‌هایی که به نفرت می‌رسند و گاهی به انتقام منجر می‌شوند. اما سوالم این است که چرا انتقامی شکل نمی‌گیرد؟ چرا حتی در داستان اولت، که طرف در حال انتقام‌گرفتن است، داستان با فضایی سوررئال و حتی عاشقانه تمام می‌شود؟
حق با شماست. آدم‌های داستان‌های من، سرشار از زخم‌های عاشقانه و نفرت و کینه‌اند. با تمام وجود دل‌شان می‌خواهد انتقام بگیرند و پدرِ کسی را که زمانی دوستش داشته‌اند، دربیاورند، اما نمی‌توانند. نه اینکه در انتقام‌گرفتن ناتوان باشند؛ مساله این است که احساس عاشقانه در آنها به‌قدری پررنگ است که به خودشان اجازه نمی‌دهند بلایی سر طرف مقابل بیاورند؛ دلش را ندارند. تنها کاری که می‌کنند این است که برای همیشه از او متنفر باقی می‌مانند و تا می‌توانند از او فاصله می‌گیرند. آن‌قدر دور می‌شوند که دیگر هرگز او را نبینند. مثل شخصیت مهرنوش در داستان «تلفن‌ عمومی»، یا دختر راوی در داستان «سلام، خداحافظ» که هرچند عاشق حرفه، زندگی و خانواده‌اش است، ولی از فرط خستگی، بارش را می‌بندد و بی‌خبر غیب می‌شود. البته در داستان اول، ماجرا کمی فرق می‌کند. در داستان «تقاص»، پسر با وجود عشقی که به دختر داشته ـو شاید هنوز هم داردـ نتوانسته بر نفرتش غلبه کند و او را زخمی کرده. پسر می‌خواهد خودکشی کند، اما می‌گوید حالا که قرار است من بمیرم، او هم باید بمیرد! بنابراین خون دختر را می‌ریزد و خودش را حلق‌آویز می‌کند! این تنها داستان کتاب است که با روایتی رئالیستی شروع می‌شود و با فضایی سوررئال به پایان می‌رسد. باقی داستان‌ها، تمام‌شان فضایی کاملا رئال دارند. در این داستان پس از مرگ پسر، گل مریم تنها کسی یا چیزی‌ است که از خون دختر ظاهر می‌شود و دستش را نوازش می‌کند. انگار گل مریم، نطفه عشقی نابجا از خون دختر است که متولد می‌شود تا دلش به حال دختر بسوزد؛ دختری که شاید نام خودش هم مریم باشد!