آنچه بر رزمندگان ما رفت
[مهدی نیکروش] سال 1995در «واشنگتن» جنجالی درگرفت بر سَرِ نمایش «اِنولا گی»، بمبافکنِ هیروشما. جنجال، بینِ طرفداران این طرح و مخالفان بود. طبق معمول طرفداران درگیری و دعوا، دو گروه بودند؛ دو گروهی که هر یک ماجرا را از منظرِ خود میدید و از دریچه افکار و اعتقادات خود تعبیر و تفسیر میکرد. موافقانِ طرح، مایل بودند تاریخ بهشکل «آمریکا»یی روایت شود.
میگفتند چنین نمایشی، حکایت از شکفتن دموکراسیطلبی و آزادیِ بیان در آمریکا دارد و در مقابل، گروهِ دیگری بر آن بودند که نمایشِ مسببِ نابودی عده کثیری انسان، در حقیقت نمایشِ دندانهای اژدهایی خواهد بود که فرزندانِ یک نسل را دریده است. جالب اینجاست که دو سوی منازعه، دو سوی درگیر در جنگ نبودند؛ بلکه گروهِ مخالفان و موافقان (هر دو) خودِ آمریکاییها بودند! ولی اصلِ ماجرا از دیدِ حقیر این است که موافقانِ طرح در ناخودآگاهِ جمعیشان میخواستند راوی تاریخ باشند نه علمدارانِ بیرقِ آزادی بیان. در توضیح این نکته باید گفت، اصل بر این است که «تاریخ را فاتحان مینویسند»، اما این اصلِ معروف و مشهور، در قرن حاضر، اندکی نسبی شده است. ماجرا از این قرار است که چهکسی را «فاتح» بخوانید. عدهای با بازی کردنِ نقشِ آزادیخواهی تمایل دارند در هیبت «تاریخ» روایتگری کنند و عدهای دیگر در نقش قربانی. یعنی مسئله خیر و شر در این قرنِ پرآشوب، رها میشود و با توسل به انواع و اقسام حقهها و ترفندهای نظری و عملی، تبدیل به بازیچهای در دست قدرتمندان. آنها که تمایل داشتند فاتحان تاریخ باشند، دوست دارند تاریخ را «آمریکا»یی روایت کنند. برای همین متوسل میشوند به نمایش بمبافکن هیروشیما تا با بازی کردنِ نقشِ آزادیخواهی، یکی از جنایتبارترین اقدامات بشری را کمرنگ کنند. آری! متأسفانه واقعیت این است. والا چرا برگزارکنندگان آن نمایش، مسبب جنگهای دیگر در سالهای بعدتر میشوند؟!
این مقدمه را بدان جهت طرح کردم تا به نکتهای تأسفبار برسم؛ واقعیتی که تمامِ خوانندگان این سطور با آن آشنا هستند؛ کشتنِ مردمِ بیگناه و جنایتهای متعددِ بشر به نام «خِیر». نیازی نیست دور بروید! کافیست نگاهی بیندازید به حمله آمریکا به عراق به بهانه پاک کردنِ خاک عراق از سلاحهای کشتار جمعی.... بله! بازشناختنِ دستِ خیر و شر در این زمانه دشوار است اما با توسل به یک اصلِ ساده، میتوان روایتهای خَیر و شرور را از هم بازشناخت. این اصلِ ساده انسانی بر این مبنا استوار است که خیرخواهان و عادلان و نیکوکاران، کمتر از خیر و عدالت و نیکوکاری سخن میگویند و جای سخن گفتن، خیرخواهی میکنند و عدالت میورزند و دستگیری میکنند؛ عمل کردن به جای حرف زدن. بنابر این اصل، مخاطبِ روایتِ کسانی خواهیم بود که کمتر دیگران را به ترک گفتن تعلقات و چشم شستن بر محرمات و دست شستن از دنیا و یاری جستن از دین، خواندهاند. بلکه جای حرف زدن، عمل کردهاند. بنابراین قاعده، خوانندهِ خاطراتی خواهیم بود که تنها از «جراحت» سخن نگفتهاند، بلکه خود «جراحت» دیدهاند. فقط از سختیهای «اسارت» نگفتهاند، بلکه خود، «اسارت» کشیدهاند و نیز در مقام «شهادت» لفاظی نکردهاند، بلکه خود، «شهید» شدهاند.... باشد که اینگونه بتوان روایتِ خیر از شر را بازشناخت و تاریخ را از منظرِ بیمنظری نگریست؛
«...بیستوچهار دیماه بود. برای ادامه عملیات به شرق منطقه عملیاتی رفتیم. نیروها در پشت یک خاکریز بودند. از کنار آنها رد شدیم و دویست متر جلوتر شروع کردیم به زدن خاکریز. بیستوپنج نفر بودیم و وقتی یکی تیر میخورد، میرفتیم بالا و کار را ادامه میدادیم. عراقیها صدای دستگاهها را شنیده بودند و آتششان را زیاد کردند. آن شب من ششمین نفری بودم که روی دستگاه رفتم. پنجمین نفری را که روی بولدوزر شهید شده بود، پایین آوردم و جای او نشستم. حس کردم روی چیز لزجی نشستهام. خونِ شهدا و زخمیها روی صندلی ریخته بود. از آن شب به بعد دیگر خزبان را ندیدم. بعد از مدتی فهمیدم آن شب شهید شده است. خزبان، داخلِ گودالی منتظر بود تا وقتی نوبتش شد سوار بر لودر کار را ادامه بدهد. خمپاره شصت درست رویش افتاده بود...» (خاکریزهای دورهگرد، ص 79)
و نیز اگر دقت کنید، یکی از دلایل استقبال مخاطبان از کتابِ خاطرات رزمندگان و اُسَرا و مبارزان همین نکته بوده است. عامّه دوست ندارند تاریخ را برایشان روایت کنند، بلکه علاقه دارند تاریخ، برایشان روایت کند. شاید این دو گزاره تفاوتی نداشته باشند اما لااقل در گزاره دوم، همزادپنداری و همدردی و همپیالگی پررنگتر است. چراکه تاریخ، از یک منظر، ترکیبیست متشکل از تکههای جمعی هویت. در تبیین این نکته باید گفت هویتِ فردی هر انسان، در گِروِ خاطراتِ اوست و هویت یک ملت، در گروِ تاریخش. به همین دلیل، برای نشاندن تکههای هویتِ تاریخی این مرز و بوم، باید در جهت ثبت و ضبط هویتهای فردی کوشید. «علی لطفی» که بخشی از خاطراتش را نقل کردیم، رزمندهایست که در عملیاتهای کربلای 4، کربلای 5، نصر 10و... شرکت داشته و یکی از همانهاییست که میتوان تاریخ را پای صحبت او، بدون پیشفرض نگریست. هیچ نیازی نیست که مظلومیتِ تاریخی ملت ایران را فریاد کنیم. کافیست هویتِ فردی رزمندگان را احیاء کنیم تا هویتِ تاریخیمان، خودبهخود، به سخن درآید؛ پچپچی بر دوام و بیپایان....

