مردی که شبح مرگ برای صهیونیستها بود
[شهروند] عماد فائز مغنیه، متولد سال 1962 در محله شیاح بیروت، پایتخت لبنان است. او فعالیتهای مبارزاتی خود را از همان سنین نوجوانی علیه صهیونیستها آغاز کرد و با رفتوآمد به ایران، آشنایی با حضرت امام (ره) و پیروی از مکتب ایشان، به مبازرات خود ادامه داد. هوش، ذکاوت و طراحیهای دقیق و ابتکار عمل بهتدریج از او چهرهای ساخت که بسیاری از سرویسهای جاسوسی غرب و بهویژه موساد به دنبالش بودند. شهید مغنیه معروف به «حاج رضوان» با چنان جدیتی در مسیر مبارزاتی علیه رژیم صهیونیستی پیش رفت که بعد از دبیر کلی سید حسن نصرالله، معاون نظامی و عملیاتی حزبالله لبنان بود. او در تاریخ 12 فوریه 2008 (23 بعنت 1386) طی عملیاتی تروریستی در دمشق و انفجاری که درون خودرو رخ داد، به شهادت رسید. رژیم صهیونیستی ابتدا از ترس واکنش حزبالله مسئولیت این عملیات تروریستی را نپذیرفت اما اسناد و مدارک همچنان نشان میدهد که موساد با همکاری ایالات متحده آمریکا در ترورش دست داشت. آنچه در ادامه میخوانید خردهروایتهایی است درباره قدرت عمل، ابتکار و خلاقیتهایی که شهید مغنیه در نبرد علیه صهیونیستها داشت.
هیچ ردپایی از او نیست!
روایت روزنامه صهیونیستی «یدیعوت آحارونوت»
پشت همه عملیاتهایی که علیه اسرائیل و منافع آن صورت میگیرد، یک نفر وجود داشت. فردی مخفی که میان پایتختهای خاورمیانه حرکت میکرد. او از دست عکاسان فرار کرده و مصاحبه انجام نمیداد. او به مثابه شبحی است که گاهی بود و گاهی نبود. بسیاری از اقدامات عماد شناخته شده اما در مورد قیافه، عادات و مکان او اطلاعاتی معلوم نیست. مغنیه سالها سازمانهای جاسوسی دنیا را سردرگم کرد. بعد از هر عملیات طوری از محل فرار میکرد، گویی زمین او را بلعیده است. از زندگی شخصی این مرد سایهها چیزی معلوم نیست، جز ازدواج با دخترعمهاش که حاصل آن یک دختر و یک پسر است... مغنیه از سنین پایین احساس میکرد که هدف تعدادی از دستگاههای اطلاعاتی غربی است لذا تلاش کرد هویت خود را
پنهان سازد.
95 درصد نیروها نمیدانستند حاج رضوان کیست
روایت انیس نقاش، از اعضای اولیه جنبش «فتح»
نکته جالب اینجا بود که 95درصد اعضای شورای مرکزی حزبالله نمیدانستند که «حاج رضوان»، فرمانده جهادی مقاومت، همان «عماد مغنیه» است که سیا و سرویسهای امنیتی غرب و شرق، دربهدر دنبالش هستند. بعد از شهادت او و انتشار عکسهایش، خیلی از گروهها و شخصیتها تازه متوجه شدند قبلا با عماد مغنیه ملاقات داشتهاند. عماد... با همه کس ملاقات نمیکرد. به دلیل اینکه کسی عکسی از او نداشت و چهرهاش را نمیشناخت، اغلب بهراحتی و بدون محافظ رفتوآمد میکرد و تنها و با موتور به جنوب لبنان میرفت. همیشه هم از مدارک جعلی و اسم مستعار استفاده میکرد. در این زمینه، صبر و حوصله زیادی داشت. یک بار خودش برای من تعریف کرد که چند ماه اجبارا در حفره کوچکی که زیر وان یک حمام تعبیه شده بود، زندگی کرده و ارتباطش با دیگر افراد مقاومت از همانجا بوده است...
اولین عملیات استشهادی
روایت شیخ حسین ملک، از دوستان و همرزمان
ساختمان هفت طبقه «عزمی» در ورودی شهر صور، مقر فرماندار نظامی اسرائیلی صور بود. این ساختمان قوی و محکم، قبل از اشغال جنوب، پایگاه فلسطینیان بود که بعد از ورود اسرائیلیها به منطقه، روی سردر آن نوشته بودند: «فرماندهی منطقه شمالی». عماد مغنیه عملیات شناسایی و حمله به این ساختمان را شخصا طرحریزی کرد، چون هدف طرح، گرفتن بیشترین میزان تلفات بود. زمان آن با زمان بازگشت گشتیهای شبانه اسرائیلی به مقر فرماندهی تنظیم شده بود. با اینکه بهرغم برنامه عملیات در روز مقرر، آن روز گشتیها پیش از صبح مقر را ترک کردند اما در عین حال، ساختمان عزمی بیشتر از همیشه در خود جمعیت داشت، چراکه بر اثر باران سیلآسا، چادرهای نظامیان اسرائیلی در اردوگاه مجاور تخریب شده و سربازان ساکن در آن به ساختمان عزمی منتقل شده بودند. داوطلب این عملیات استشهادی، احمد قصیر، دوست دوران کودکی حاج عماد و از اهالی روستای «دیر قانون النهر» در نزدیکی شهر صور بود که 17 سال داشت. او بارها با وانت شخصیاش سلاح جابهجا کرده بود.
اسرائیلیها گفتند گاز نشت کرده بود!
قصیر اوایل ماه نوامبر از خانوادهاش خداحافظی کرد و به آنها گفت که میخواهد به بیروت برود. چند دقیقه قبل از ساعت هفت صبح، روز یازدهم نوامبر 1982 (20 آبان 1361)، احمد قصیر با یک دستگاه پژو 405 سفید پر از مواد منفجره، وارد ساختمان عزمی شد و ماشین خود را منفجر کرد. ساختمان بهطور کامل ویران شد. در این عملیات بیش از 100 نظامی اسرائیلی و تعدادی از نیروهای پلیس مرزی و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل کشته شدند. این عملیات اولین حمله بزرگ ضداسرائیلیها از زمان حمله به لبنان بود. پس از این انفجار، دو تماس برقرار شد و تماسگیرندگان مسئولیت عملیات را به عهده گرفتند. یکی از آنها گروه «جهاد اسلامی» به رهبری عماد مغنیه بود که ضمن پذیرفتن مسئولیت این عملیات، اشارهای به استشهادیبودن آن نکرد. چند روز بعد اسرائیلیها برای حفظ آبروی خود اعلام کردند: «طبق تحقیقات به عمل آمده، علت اصلی این حادثه، نشت گاز از لولههای گاز در آشپزخانه بوده است!»
حتی حداد عادل متوجه حضور عماد مغنیه نشد...
روایت حسین شیخالاسلام، معاون پیشین وزیر خارجه
در سال 1360 زمانی که معاون وزیر خارجه شدم، برای اولین بار عماد مغنیه را دیدم... بعد از اینکه حاج عماد فرمانده جهادی حزبالله شد، ارتباطم با او زیاد شد. اخلاق بسیار لطیفی داشت. من اغلب او را «حاج رضوان» صدا میکردم. او با فهم دقیقش به من مشاوره میداد. با اینکه روابط ما بسیار با لطف و صفا بود و با هم رفیق بودیم، اما به غیر از زمانی که با هم کار داشتیم، ملاقاتی انجام نمیشد. اساسا وقتش را تلف نمیکرد. عماد سفرهای زیادی به ایران میکرد و گذرنامه ایرانی داشت. او فارسی را بدون لهجه و با گویش کاملا تهرانی صحبت میکرد، طوری که اگر کسی او را نمیشناخت، باور نمیکرد زبان مادریاش عربی باشد. فارسی را حتی با لهجههای مختلف مثل اصفهانی، مشهدی و ترکی صحبت میکرد. اصفهانی صحبتکردنش را خودم دیده بودم. علاوه بر فارسی به زبان انگلیسی و فرانسه هم مسلط بود... بسیار حواسش جمع بود که کسی از او عکس نگیرد و همیشه خودش عکسگرفتن در جمعها را بر عهده میگرفت. بعد از جنگ 33 روزه، حاج عماد به همراه سیدحسن نصرالله به تهران آمدند. سیدحسن به منزل آقای غلامعلی حداد عادل، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی، رفت. مسئولان ایرانی برای تبریک به او به مناسبت پیروزی در جنگ 33 روزه به این خانه میرفتند. در این دیدارها، زمانی که مهمانها تقاضای عکس یادگاری میکردند، حاج عماد که خود را با نام حاج رضوان معرفی کرده بود، زرنگی میکرد و برای اینکه در تصویر نباشد، دوربین را گرفته و به عنوان عکاس، از آنها عکس میگرفت. او به حدی جوانب امنیتی را رعایت کرد که حتی حداد عادل هم متوجه نشد او عماد مغنیه است.
منبع: کتاب «در تعقیب موریس»
(جستارهایی از زندگی و مبارزات شهید عماد مغنیه) نوشته محمدعلی صمدی

