عادیسازی همجنسگرایی
[شهروند] چندی پیش شبکه فارسیزبان «من و تو» اعلام کرد که به پایان راه نزدیک شده و بهزودی تعطیل خواهد شد، اما در همین روزهای باقیمانده نیز به سمپاشیها و دروغپراکنیهای خود ادامه داد. درواقع این مأموریتی بود که شبکه «من و تو» سالها پیش آغاز کرده بود و برای آن برنامه داشت. به همین دلیل چندی پیش مستند «پرویز ثابتی» را در کنداکتور پخش گذاشت و اکران کرد و حالا هم که رسید به «مثلث عشقی نافرجام». درباره مستند «پرویز ثابتی» در همین روزنامه، مطالبی را اختصاص دادهایم و به دروغپردازیهای سلطنتطلبانه این شبکه پرداختیم. حالا اما این شبکه با وقاحت تمام به پخش مستندی رو آورده که تلاش کرده در آن همجنسگرایی را، رابطهای عادی جلوه دهد و از آن عشقی اسطورهای بسازد! در ادامه مروری خواهیم داشت به آنچه در این مستند گذشت.
شغلی به نام رقص؟!
از دیرباز رقص برای مرد ایرانی، حتی در دوره باستان، نوعی کراهت به شمار میآمده. به همین دلیل هیچ متنی در تاریخ ادبیات کلاسیک ایران پیدا نمیکنید که در آن رقص مردان را عادی جلوه داده باشد. همچنین هیچکدام از شخصیتهای بزرگ تاریخ ایران، در هیچ متنی، در حال رقصیدن نبودهاند. حتی شخصیتهای اسطورهای و خیالی نظیر رستم، سیاوش، اسفندیار و... تمام اینها نشان میدهد که رقصیدن حتی در جهانبینی ایرانیان باستان، برازنده مردان نبوده است. همچنین بعد از ورود اسلام به ایران،رقص زنان در مقابل مردان نیز حرام و گناهی بزرگ به شمار میرفته است. به این ترتیب نخستین هدف مستند «مثلث عشقی نافرجام» مشخص میشود؛ عادیسازی رقص بهعنوان یک شغل و حرفه برای مرد. در این مستند، محمد خردادیان، از سلبریتیهای رقصنده معروف لسآنجلسی، خاطرات خود را بازگو میکند و کلیت مستند بهنحوی پیش میرود که مخاطب، حرفه و شغل او را به رسمیت بشناسد و آن را نوعی شغل عادی بداند! این در حالی است که در فرهنگ ما چنین اقدامی به هیچوجه بهعنوان شغل یک مرد پذیرفته نبوده و نیست. درواقع نخستین قدم برای ترویج سبک زندگی غربی در همین نقطه کلید میخورد.
اسلامزدایی از طریق ترویج سبک زندگی غربی
اما دومین هدفی که پخش مستند «مثلث عشقی نافرجام» دنبال میکند، بسیار واضح و روشن است؛ تابوشکنی از رابطهای که نهتنها بین مسلمانان، گناهی کبیره به شمار میآید بلکه حتی در فرهنگ عامه هم کریه و ناپسند است. خردادیان در این مستند خاطرات هجده سالگی خود را مرور میکند و علنا از تمایل خود به مردی در سالهای پیش از انقلاب، اشاره دارد. بعد هم آرزو میکند کاش در ایران به دنیا نیامده بود تا میتوانست نسبت به همجنس خود ابراز علاقه کند! مستند البته با ملودیهای غمگین و روایتی محزون، طوری ساخته شده که مخاطب بهخاطر زندگی نابهنجار خردادیان احساس ناراحتی و حتی همدلی کند! اما واقعیت این است که سازندگان و دستاندرکاران این مستند بهخوبی میدانند چه هدفی را دنبال کردهاند؛ عادیسازی همجنسگرایی بهعنوان یکی از مؤلفههای سبک زندگی غربی و اسلامزدایی از زندگی مسلمانان ایرانی.
اولین مستند پردهدری یک ایرانی سلبریتی
ممکن است عدهای گمان کنند چرا باید درباره چنین مستند سخیفی نوشت؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت بهترین سرمایهگذاری برای عادیسازی افکار عمومی، آیندهسازی از طریق سلبریتیهاست. پیشتر چندین اثر سینمایی توسط خارجنشینها درباره همجنسگرایی ساخته شده بود، اما چرا کسی چندان آشنایی با آنها ندارد؟ چون حرفهایهای سینما که آثار سینمایی را دنبال میکنند، ممکن است دربارهاش بخوانند و صحبت کنند. اما زمانی که خردادیان روبهروی دوربین بنشیند و صحبت کند، ماجرا تفاوت پیدا میکند. البته این فاشگویی و پردهدری خردادیان پیشتر (دو سال پیش) هم در مصاحبهای انجام شده بود، اما تفاوت اینجاست که هنوز نه عکسی در کار بود، نه روایتی داستانی. درحالیکه حالا همه چیز با برنامه پیش رفته. «مثلث عشقی نافرجام» در واقع طوری روایت میشود که مخاطب برای کاراکتر اصلی (خردادیان) دلسوزی کند و او را فردی کاملا عادی و شایسته حق انتخابش بداند! و چون بسیاری از مردم او را میشناسند، بهترین گام برای عادیسازی این نوع روابط، ساخت همین مستند بوده و از این جهت مهم است.
اول از ادبیات شروع کردند...
ممکن است عدهای گمان کنند پخش چنین مستندهایی با توجه به خارجنشینبودن دستاندرکاران آن طبیعی است و اصطلاحا کاسهای پشت نیمکاسه نیست. در واقع شاید گمان کنند که ما به توهم توطئه دچار شدهایم، اما این سادهسازی و سهل دیدن ماجراست، چراکه غرب در دهههای اخیر بهروشنی و وضوح نشان داده نهتنها به عادیسازی روابط تابوشکن میپردازد، بلکه تلاش دارد این جهانبینی را به کشورهای دیگر هم صادر کند. دلیل واضح این ادعا، آغاز حمایت جوایز ادبی از آثار همجنسگرایانه است، چراکه تا نیم قرن پیش هم همجنسگرایی امری ناپسند در افکار عمومی غربیها به شمار میرفت. اما از دهه 70 به این سو جوایزی ادبی تاسیس شد تا این موضوع عادیسازی شود. اولین جایزه «استون وال بوک» در انگلستان بود. این جایزه تا اوایل قرن حاضر، سرمایهگذاری داخلی داشت، اما از سال 2002 به بعد، اسپانسری یهودی شروع به حمایت از آن کرد. بعد از آن جایزه ادبی «داین اوگیلوی»، در سال 2006 در کانادا تاسیس شد تا برای آثار همجنسگرایانه امتیاز قائل شود.
عادیسازی همجنسگرایی برای کودکان!
البته یک سال قبل، فاجعهای بهمراتب عظیمتر به وقوع پیوسته بود. پیتر پارنل، نویسنده آمریکایی، کتابی برای کودکان نوشته بود با عنوان «تانگوی سه نفره» تا همجنسگرایی را از همان ابتدای زندگی بچههای معصوم برای آنها عادیسازی کند. پارنل در این کتاب، با استفاده از کارکترهای حیوانات و نقاشیهای مختلف روی ذهن کودکان متمرکز شده بود. جالب است بدانید با اینکه رسانههای غربی در حال آمادهسازی ذهن مردم بودند، تمرکز روی ذهن بچهها چنان به مردم مذهبی کاتولیک گران آمد که در یکی از فستیوالها به طرف پارنل اشیایی پرت کردند. با این حال، انتشارات پنگوئن (یکی از بزرگترین ناشران جهان) در سال 2011 او را به عنوان دو نویسنده برتر حوزه کودکان شناخت!
جوایز به آثار منحرف بیشتر میشوند...
یک سال بعد (2012) جایزهای ادبی در آمریکا به راه افتاد با عنوان جایزه ادبی «لامدا» تا به شکل ویژه به آثاری که به همجنسگرایی میپردازند، جوایزی اختصاص دهد. همزمان مجله تایمز نیز همسو با ماموریت جوایز ادبی، کتابهایشان را در فهرست بهترین آثار قرن قرار میداد! یک سال بعد هم هیأت داوران جایزه معروف «ارونج»، کتابی را به نام «آهنگ آشیل» شایسته جایزه دانست که روایتی همجنسگرایانه از «ایلیاد و ادیسه» هومر (شاعر یونانی قرن نهم قبل از میلاد) بود! به این ترتیب، جریان اعطای جایزه به رمانهای همجنسگرایانه همچنان ادامه پیدا کرد؛ سال 2015 به رماننویس آمریکایی برای رمان «یک زندگی کوچک»، سال 2017 به رماننویس آمریکایی برای رمان «کمتر»، سال 2020 به رماننویس اسکاتلندی برای رمان «شوگی باین» و... گاهی البته فقط یک جایزه به این آثار تعلق نمیگرفت، بلکه همزمان چندین جایزه معروف از آنها حمایت میکردند؛ به عنوان مثال میشود به رمان طنز اندرو شان گریر اشاره کرد که هم سال 2018 جایزه معروف پولیتزر را به او دادند، هم جایزه لامدا! همزمان آسوشیتدپرس و نیویورکتایمز هم به تبلیغ کتابش پرداختند. در کنار این ماموریت، سرمایهگذاران و دستاندرکاران ترویج این نگاه، در سینما هم فعال بودند.
حرف مرا باور کنید!
پیشتر در سینما آثاری با موضوعات اینچنین ساخته میشد، اما نکته اینجاست که جشنواره معروف فیلم کن در سال 2010 جایزهای مختص آثار همجنسگرایانه به راه انداخت با عنوان «Queer Palm». این جایزه در واقع راهاندازی شده بود تا زمینه تصویب قانون همجنسگرایی در فرانسه را ایجاد کند. پس از آن نیز در سال 2013 با اهدای این جایزه به فیلم «آبی گرمترین رنگ است»، تصویب این قانون را رسما به همجنسگرایان تبریك گفت؛ فیلمی که حتی کارشناسان سینمایی غربی هم به آن اعتراض کردند و آن را به لحاظ فنی سخیف دانستند. با این حال، سرمایهگذاران حاکم بر این جشنواره بینالمللی، نهتنها این فیلم را رتبه اول جشنواره کردند، بلکه به هر دو بازیگر زن این فیلم که در آن علنا صحنههایی مشمئزکننده را به نمایش میگذاشتند، جایزه دادند. راجر ايبرت، منتقد معروف سينما، بعدها در اینباره گفت: «حرف مرا باور کنید. اغلب فیلمها توسط کارگردانان و تولیدکنندگان همجنسگرا دستکاری میشوند و آنها فیلم را به سمتی میبرند که با دلایل روانشناسانه شرایط را برای ارتباط مرد با مرد منطقی جلوه بدهند.» این جمله ایبرت دقیقا همان اتفاقی است که در مستند خردادیان میافتد؛ «حالا عیبی هم ندارد اگر مردی تعلق خاطری گناهآلود به مردی دیگر داشت!» این اولین جملهای است که ممکن است مخاطب عام این مستند با خود بگوید. برای همین نوشتن و آگاهسازی مردم درباره چنین مستندی مهم است. برای همین است که باید مقابلش ایستاد.

