جای شما در مجلس محفوظ است!
[شهروند] آشنایی با انتخابات در عصر پهلوی دوم و شیوه برگزیده شدن نمایندگان و رؤسای مجلس، ازجمله نکاتی است که ما را با گوشههایی از آزادیهای ادعایی رژیم شاه و سهمی که در این آزادی برای مردم درنظر گرفته بود، آشنا میسازد. تیر سال 1320، فرمان انتخابات دوره چهاردهم مجلس صادر شد. این در حالی بود که نیروهای بیگانه در خاک ایران بودند و در سرنوشت انتخابات، نقشی نه از سر دلسوزی برای مردم جنگزده و قحطیزده، بلکه در جهت پیشبرد اهداف شوم خود در ایران ایفا نمودند. در انتخابات دوره چهاردهم مجلس، هرچند دیگر رضاشاه نبود تا به جای مردم، نماینده انتخاب کند، ولی نیروهای متفقین بودند و به خوبی از پس مأموریت خود برآمدند. با نگاهی به ترکیب نمایندگان این دوره، درخواهیم یافت که فراکسیونی از هواداران انگلیس، فراکسیونی دیگر از هواداران شوروی، بخشی نیز از رجال باقیمانده از دوران دیکتاتوری و تکوتوک نمایندگانی نیز به انتخاب مردم وارد مجلس شده بودند. انتخاب سیدضیاءالدین طباطبایی، نمونه خوبی بهنظر میرسد. سیدضیاء، همان کسی است که با حمایتهای بیدریغ انگلیس، به همراه رضاخان برای انقراض سلطنت قاجار بسیار تلاش کرد و پس از کودتای سوم اسفند 1299، به رئیسالوزرایی رسید. نخستوزیر سابق و غلام حلقه به گوش استعمار پیر را پس از 22سال دوری از ایران، این بار از طرف مردم یزد به نمایندگی دوره چهاردهم برگزیدند تا چاکری و جاننثاری خود را در این سنگر به اثبات برساند! در این گزارش گوشههایی از وضعیت انتخابات در پهلوی دوم به روایت اسناد و خاطرات نزدیکان، مقامات و کارگزاران محمدرضا شاه روایت شده است. این گزارش تلخیص و بازنویسی مقالهای است با عنوان «انتخابات در ایران پیش از انقلاب اسلامی» برگرفته از سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
فهرست نمایندگان را ساواک تهیه میکرد!
روایت فریده دیبا، مادر فرح پهلوی
مردم در انتخابات، یا شرکت نمیکردند، یا تعداد شرکتکنندگان فوقالعاده ناچیز بود. اگرچه انتخابات برگزار میشد، اما کسانی به مجلس میرفتند که از سوی نخستوزیر به اطلاع محمدرضا میرسید و محمدرضا، اسامی عدهای را تأیید میکرد. این اسامی را ساواک تهیه میکرد. تلاش ساواک بر این بود که در شهرها و شهرستانها بگردد و افرادی را پیدا کند که ضمن وفاداری به نظام حکومتی، پسندیدگی محلی هم داشته باشند.
(از کتاب «دخترم فرح»، ترجمه الهه رئیس فیروز)
بیتفاوتی مردم تهران نسبت به انتخابات
روایت اسدالله علم، وزیر دربار
در سرتاسر مملکت، انتخابات انجمن شهر برگزار شده، بهرغم اینکه بیش از حد معمول به آنها آزادی داده شده بود، ظاهرا مردم تهران، کاملاً نسبت به این جریان بیتفاوتاند. از پنج میلیون جمعیت تهران، فقط هفتاد هزار نفر زحمت رأی دادن بهخود دادهاند.
(از کتاب «گفتوگوهای من با شاه»)
اِعمال نفوذ خاندان در انتخابات
روایت جهانگیر تفضلی، نماینده مجلس پهلوی
هر یک از شاهپورها و شاهدختها، دفتر مخصوص و دربار مخصوصی دارند. هر روز عدهای از نمایندگان را میپذیرند و هر کدام سیاست مخصوصی دارند. حتی در کار انتخابات هم اِعمالنفوذ میکنند. نمایندگان آن دوره در دهه 30، هنوز اکثریت قریببهاتفاقشان، یا مالک و فئودال یا کسانی بودند که از طرف مالکان بزرگ و به حمایت آنها، برای ظاهرسازی انتخابات به مجلس آمده بودند و حامی منافع مالکان بزرگ بودند.
(از کتاب «خاطرات جهانگیر تفضلی»)
شعبدهبازی در رأیگیری!
نامه رهبر یکی از احزاب بهظاهر مخالف به اسدالله عَلَم
آییننامه، بسیار خوب تهیه و تنظیم شده. منظور اصلی این بوده که دخالت دولت در امر انتخابات فاش نشود؛ در عین اینکه کاندیداهای انتصابی از صندوق بیرون میآیند و کسی نمیتواند روی فساد انتخابات انگشت بگذارد. به فرض مردم در تهران صدهزار برگ رأی دریافت میکنند، دولت 135هزار کارگر در اختیار دارد. برای هر کارگر، سه عدد برگ رأی صادر میشود. مُهر کردن شناسنامه، کارت و کنترل صدور آن، همه در اختیار دولت است. روز رأیگیری، کارگران، منظم و مرتب رأی خود را طبق قانون به صندوقها میاندازند. اگر کارگری به کسی که مشخص کردهاند، رأی ندهد یا رأی خود را به صندوق نیندازد، وصفش معلوم است؛ اگر پس از اخراج از کار، تسلیم زندان نشود، باید خدا را شکر کند. کارگرانی که رأی خود را در یک صندوق انداختند، با همان نظم و ترتیب به صندوق دیگر راهنمایی میشوند تا آن دو برگ رأی دیگر را درون آنها بیندازند. انجمن نظارت بر انتخابات هم غیر از مشاهده برگ رأی و اخذ آن، وظیفه دیگری ندارد. 135هزار کارگر هرکدام سه بار و در سه صندوق مختلف، جمعا 105هزار رأی یکدست در اختیار دولت میگذارد و فهرست دولت، برنده میشود.
(از کتاب «تاریخ سیاسی معاصر ایران» نوشته سیدجلالالدین مدنی)
نماینده شهری شدم که آن را ندیده بودم!
روایت جهانگیر تفضلی، نماینده مجلس پهلوی
در دوران حکومت سپهبد زاهدی و دولت کودتای 1332، شاه به من فرمود: «شما باید از گناباد وکیل بشوید،» اما عرض کردم: «اگر اجازه بدهید، از بیرجند وکیل بشوم، بهتر است.» شاه فرمود: «بسیار خب، به اسدالله عَلَم بگو که مقدمات کار شما را برای بیرجند فراهم آورد.» این کار شد و من هم نامزد وکالت مردم بیرجند شدم. از سوی دیگر، اسدالله عَلَم، شوهرخواهر خود را برای وکالت از زابل آماده کرده بود، اما هفتهای از این عمل نگذشت که مخالفتهای بسیاری از سوی مردم زابل صورت گرفت و نتیجه آن شد که با نفوذ وسیع اسدالله عَلَم، شوهرخواهر او به مردم بیرجند تحمیل شد و من هم به مردم زابل، این کار، با اجازه شاه صورت گرفت. در عمل، من نماینده شهری شدم که نه آن را دیده بودم و نه هیچیک از مردم یا افراد صاحبنفوذ آن را میشناختم.
(از کتاب «خاطرات جهانگیر تفضلی»)
دور میز مینشستیم و نماینده انتخاب میکردیم!
روایت ارتشبد حسین فردوست
در زمان نخستوزیری عَلَم، محمدرضا دستور داد با عَلَم و منصور، یک کمیسیون سه نفره برای انتخاب نمایندگان مجلس تشکیل دهم. کمیسیون در منزل عَلَم تشکیل میشد. هر روز منصور با یک کیف پر از اسامی به آنجا میآمد. عَلَم در رأس میز مینشست، من در سمت راست و منصور در سمت چپ او. منصور، اسامی افراد مورد نظر را میخواند و عَلَم، هر که را میخواست، تأیید میکرد و هر که را نمیخواست، دستور حذف میداد. منصور هم با جمله «اطاعت میشود»، با احترام حذف میکرد. سپس عَلَم افراد موردنظر خود را میداد و همه بدون استثنا وارد لیست میشدند و سپس من درباره صلاحیت سیاسی و امنیتی آنان اظهارنظر میکردم و لیست را با خود میبردم و برای استخراج سوابق به ساواک میدادم. پس از پایان کار و تصویب عَلَم، ترتیب انتخاب این افراد داده شد. فقط افرادی که در این کمیسیون تصویب شده بودند، سر از صندق آرا درآوردند و لاغیر!
از کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»)
نماینده شهری شدم که آن را ندیده بودم!
روایت جهانگیر تفضلی، نماینده مجلس پهلوی
در انتخابات مجلس سنا، نفرات قابل انتخاب میبایست حتما موردنظر و تأیید اولیه شاه باشند و همانطور که سی نفر را به موجب قانون، شاه منصوب میکرد، سی نفر انتخابی هم میبایست با دستور او انتخاب میشد. درواقع، تفاوتی بین سناتورهای انتصابی و انتخابی نبود. مثلاً اگر فردی از ردیف سناتورهای انتصابی خارج میشد، به او میگفتند مانعی ندارد شما در فهرست انتخابی هستید.
(از کتاب «خاطرات جهانگیر تفضلی»)
بگذارید مردم فکر کنند انتخابات آزاد است!
روایت اسدالله عَلَم، وزیر دربار
صبح شرفیاب شدم. اوقات شاهنشاه تلخ بود. نفهمیدم چرا؟ به من هم بیجهت بر سر موضوع بسیار کوچکی اوقاتتلخی کردند که من هم ناراحت شدم، ولی چون صبح بود و مشروب نخورده بودم، جرأت عکسالعمل نداشتم. یعنی عقلم سر جا بود؟... عرض کردم چه دلیل دارد که دولت بر سر کار باشد، همه عوامل انتخاباتی را در دست بگیرد و مثلاً در انتخابات شهرداری و انجمنهای ولایتی و ایالتی مداخله بکند؟ بگذارید مردم حس بکنند که انتخابات آزاد است. انجمنهای شهر و ایالتی و ولایتی چه تأثیری در سیاست کشور دارد که دولت میخواهد در دست داشته باشد؟ بگذارید آزادانه سروکله هم بزنند و اگر انتخابات مجلس، حالاها باید یک حدودی داشته باشد، چرا باید در انتخابات شهرداری چنین باشد؟ چرا باید مردم در مسائل زندگانی روزمرهشان حرف نزنند. اینکه به جایی صدمه نمیزند. فرمودند، چطور صدمه نمیزند؟ مثلاً مزخرفات عجیبی در مورد گرانی میگویند که اینطور نیست. عرض کردم، اولاً متأسفانه اینطور است، ثانیاً بر فرض چرتوپرتی میگویند، چه ضرری دارد یک دریچه اطمینانی باز میشود. فرمودند، به همین مناسبت هم من گفتهام حزب اقلیت باشد. عرض کردم، فرمودهاید، ولی شیر بییال و دُم و اشکم است. اقلیتی که نتواند حرف بزند چه معنی دارد؟ فرمودند: «آخر این همه کارهای بزرگ را مردم چطور توجه ندارند؟» عرض کردم، تبلیغات هم غلط است. یک مقداری را درست نمیگویند، یک مقداری را هم که میگویند، آنقدر مبالغه میکنند و آنقدر تملق نسبت به اعلیحضرت همایونی میگویند که مردم را بیزار میکنند.
(از کتاب «یادداشتهای عَلَم»)

