در هجرت پیر جماران
[ حانیه جهانیان ] در چند ماه گذشته، کتابی با عنوان «سایه، روشن» منتشر شده است که تفاوت بسیاری با آثار مشابه دارد. این کتاب به قلم محمدحسین راجی، توسط اندیشکده «سعدا» به چاپ رسیده است. در کتاب «سایه، روشن» نویسنده میکوشد با ارائه اطلاعاتی از منابع موثق و معتبر، حقایقی از اوضاع حکمرانی صدسال اخیر ایران را روایت کند. مولف با ذکر عذرخواهی در بخشی از مقدمه تصمیم میگیرد تا با مقایسه شخصیت و منش حاکمان و حکمرانان صدسال ایران، به رفع ابهامات ذهنی برخی افراد بپردازد؛ چراکه از دروغپردازی رسانههای معاند گرفته تا بمباران خبری در شبکههای اجتماعی، همگی دستبهدست هم دادهاند تا تعریف و تصویری غیرحقیقی از خاندان پهلوی به نسل جوان ارائه کنند. در ادامه به مناسبت رحلت بنیانگذار انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی (ره) بخشهایی از این کتاب آورده شده است؛ بخشهایی که شاید کمتر خوانده و شنیده شده است.
وقتی امام به دادگاه فراخوانده شد!
وقتی رژیم بعث عراق به ایران حمله کرد و خرمشهر و آبادان را در محاصره قرار داد، آیتالله خمینی مردم آن شهرها را به استقامت و مقاومت دعوت کرد. یکی از اهالی خرمشهر از او شکایت کرده بود که ما به خاطر حرف شما، در شهر ماندیم، ولی تمام زندگیمان در بمباران از دست رفت. قاضی دادگاه هم بنابر وظیفهای که داشت، برای آیتالله خمینی احضاریه صادر کرد و در آن نوشت که شما شاکی خصوصی دارید. ابلاغیه هم به شورایعالی قضایی رسید. افراد در شورایعالی، به این جمعبندی رسیدند که قاضی، کار اشتباهی انجام داده و در نتیجه باید اخراج شود. وقتی آیتالله خمینی از رأی شورایعالی مطلع شد، به شدت ناراحت شد و اعلام کرد هیچکس حق ندارد قاضی را عزل کند، چراکه قاضی به وظیفه خود عمل کرده است. سپس، به فرزندش سپرد که برود با خانوادهای که از او شکایت کرده بودند، صحبت و رضایتشان را جلب کند. امام گفته بود خسارات را هم از اموال شخصی خودش به آن خانواده پرداخت کند. آیتالله خمینی هم خودش اهل فساد و باندبازی نبود و هم اجازه نمیداد این کثافتکاریها به دستگاههای حکومتی وارد شود.
(برگرفته از «پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی»، در مصاحبه با حسین سلیمانی، محافظ حضرت امام)
عزت امام در مقابل صدام در زمان تبعید...
امام خمینی حتی وقتی در تبعید بود، خودش را جلوی دشمن، ذلیل نکرد. وقتی در تبعیدگاه بود، هر غذایی برایش میآوردند میخورد و از خوراک موردنیاز خودش حرف نمیزد؛ حتی اگر منجر به بیماری او میشد. وقتی در تبعیدگاهِ نجف بود، قرآنی را که صدام حسین در سال 1352 برای تمام مراجع و علما میفرستاد، نپذیرفت. او وقتی در تبعید به سر میبرد، آیتالله سیدمحسن حکیم، یکی از علمای بزرگ مبارز علیه رژیم بعث عراق، درگذشت. آیتالله خمینی برای آن مرحوم، مجلس تعزیت برگزار کرد. افراد حکومتی عراق برای اینکه نزد شیعیان اعتبار کسب کنند، به آن مجلس رفتند؛ اما آیتالله خمینی که برای استقبال و احترام میهمانان دمِ در نشسته بود، برای استاندار، فرماندار، فرمانده لشکر و رئیس شهربانی از جایش تکان نخورد؛ آنقدر که استاندار ناگزیر شد خم شود و با آیتالله دست بدهد. اطرافیان هم به پیروی از آیتالله خمینی جلوی آن افراد بلند نشدند و آنها در نهایت تحقیر، وسط جمعیت جایی برای خود پیدا کردند و نشستند. در همین حین، شیخِ ساده و ناشناسی وارد مجلس شد. آیتالله خمینی به احترام او تمامقد ایستاد. همه میهمانان، بیاعتنایی آیتالله خمینی نسبت به رجال حکومتی را فهمیدند.
(برگرفته از روزنامه جمهوری اسلامی، خرداد 1373)
وسط موشکباران هرگز به پناهگاه نرفت
امام خمینی (ره) در برنامه روزانهاش هیچ تغییری ایجاد نکرد. حتی جای نشستنش را که پشت پنجره اتاق بود، عوض نکرد. تنها تغییری که در محل اقامتش انجام شد، چسباندن نوار چسب روی شیشهها بود. آیتالله خمینی در اواخر جنگ، در روزهایی که پایتخت کشور، موشکباران میشد و اکثر ساکنان تهران و شمیران به شهرهای امن پناه برده بودند، حتی یک بار هم به پناهگاه نزدیک محل اقامتش نرفت. به اذعان پزشکان، حتی در حین موشکباران، تغییری در تلهمانیتور ایجاد نمیشد و ضربان قلبش معمولی بود. فشار خونش را هم میگرفتند، اما هیچ تفاوتی با قبل نمیکرد. انگار از چیزی نمیترسید.
(برگرفته از کتاب «در سایه آفتاب» نوشته محمدحسین رحیمیان)
دعا به جان مخالف!
در بحبوحه جنگ صدام علیه ایران، به آیتالله خمینی خبر دادند که شیخ علی تهرانی، در رادیو بغداد به شما خیلی جسارت و اهانت میکند. امام رو به آنان گفت: «اتفاقا چند روز قبل، من خیلی به یاد او بودم و برایش دعا میکردم.» او حتی نسبت به دشمنانش عفو و گذشت داشت، چه رسد برای زیردستانش.
(برگرفته از کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)»، نوشته غلامعلی رجایی)
چرا امام میخواست صحبتهای کمونیستها را بشنود؟
در زمان حیات آیتالله بروجردی که شبهات الحادی، کمونیستی و مارکسیستها جولان داشت، امام خمینی پیشنهاد کرده بود: «من معتقدم آقای بروجردی لازم است چند نفر مارکسیست و کمونیست از شوروی دعوت کنند به ایران بیایند و در قم مدتی اقامت کنند و از سهم امام به آنها حقوق بدهند، تا ما شبهات اصلی آنها را در برابر اسلام بر اساس الحادی که دارند، از خودشان بشنویم و در برابر شبهات، خودمان را مجهز کنیم و پاسخگوی اشکالات آنها باشیم.» امام جلوی انحراف میایستاد، به گونهای که وقتی از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان درباره خرید کتابهایی که ناشر یا مولف یا مترجم آنها غیرمسلمان باشد، از او پرسیدند، او گفت: «حتیالامکان از کتابهایی که مسلمانان نوشتهاند، استفاده شود و چنانچه لازم بود و کتابی خیلی خوب بود، به شرط آنکه تایید غیرمسلمین نشود، اشکال ندارد.» آیتالله خمینی کتاب «کشفالاسرار» را هم در رد کتاب «اسرار هزارساله» نوشت که در آن روزگار، منتشرشده و به اسلام اهانت کرده بود.
(برگرفته از کتابهای «چهل چراغ خاطره» نوشته محمدرضا اسماعیلی، «در سایه آفتاب» به قلم محمدحسن رحیمیان و «گفتهها و ناگفتهها از زندگی امام خمینی (ره)» به نویسندگی امیررضا ستوده)
والله قسم به ریاستجمهوری بنیصدر رأی ندادم!
امام خمینی با آنکه در موضوعی، نظر مخالف داشت، اما به رأی کارشناسان آن حوزه احترام میگذاشت و همان را میپذیرفت. توجه او به نظر کارشناسان، در نامهای که برای آیتالله حسینعلی منتظری نوشت، نمایان است: «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت، شما را سادهلوح میدانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولی شخصی بودید که تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید... والله قسم، من با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم، ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. والله قسم، من رأی به ریاست جمهوری بنیصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم. هم شما و هم من از ابتدا با این انتخاب مخالف بودیم و در این زمینه هر دو مثل هم فکر میکردیم؛ ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند و من هم نمیخواستم در محدوده قانونی آنها دخالت کنم.»
(برگرفته از «صحیفه امام» (سخنرانیها، احکام، بیانیهها و نامههای امام خمینی (ره)، جلد 21)
رعایت بیتالمال حتی در عزای فرزند!
روزی که پسر امام خمینی (مصطفی) شهید شد، خانوادهاش خواستند با تلفن به تهران زنگ بزنند اما او اجازه نداد و گفت: «تلفن از پول بیتالمال و وجوهات است و خواست شما برای استفاده از آن، امری شخصی است. بنابراین، تماس از طریق آن تلفن، جایز نیست.»
(برگرفته از ماهنامه «پاسدار اسلام»، مرداد 1368)
تمام لباسهایش در یک چمدان جا میشد!
آیتالله خمینی در دفترش، روی زمین و پشت یک میز کوچک مینشست. او فقط دو دست لباس داشت که آنها را در یک چمدان کوچک، تمیز و مرتب نگه میداشت و اگر لباسی اضافه برایش هدیه میآوردند، آنها را به دیگران میبخشید؛ حتی اگر دستمال و جوراب بود. او نسبت به جزئیترین کارها که گاهی تجمل هم محسوب نمیشد، مثل رنگآمیزی منزل، خرید میوه بیشتر از نیاز و... حساس بود. هنگامی که امام به نجف تبعید شدند، یکی از دوستداران ایرانی برایش خودرویی از آلمان خرید و به او پیشکش کرد تا هنگام تشرف به حرم امام علی (ع) یا زیارت کربلا از آن استفاده کند؛ اما امام نپذیرفت. او وقتی با اصرار آن فرد مواجه شد، گفت: «اگر مال من است، من آن را میفروشم و پولش را به طلبهها میدهم»، اما آن شخص گفت شرطم این است که آن را نفروشید. آیتالله خمینی هم ماشین را نپذیرفت.
(برگرفته از کتاب «آیینه حُسن» نوشته اصغر میرشکاری و وحید بصیرت منش)
تواضع و انتقادپذیری حضرت امام...
«بسمه تعالی، فرزندان عزیزم! نامه محبتآمیز شما را قرائت کردم. کاش، شما عزیزان مرا نصیحت میکردید که محتاج آنم...» این بخشی از پاسخ آیتالله خمینی به انتقاد و نصیحت چند دانشآموز است که برایش نامه نوشته بودند: «چون در کتابِ دینی ما، نامه امام محمدتقی علیهالسلام را به فرمانده سیستان و نصیحتهایی را که امام به ایشان کردهاند، نوشته، ما هم تصمیم گرفتیم که برای شما نامهای نوشته و شما را نصیحت کنیم، ولی اماما، ما نمیتوانیم شما را نصیحت کنیم؛ زیرا شما بزرگوارید و از همه گناهان به دورید...»
(برگرفته از «صحیفه امام»، جلد 17)
بیشتر از یک بار حق رأی ندارم!
روز رأیگیری آری یا نه بود؛ روزی که مردم باید بین جمهوری اسلامی یا نظامهای دیگر یکی را انتخاب میکردند. جمعیت زیادی از مردم برای دیدن رأی دادن امام خمینی در یکی از حوزههای انتخابیه قم جمع شده بودند. ازدحام به قدری زیاد بود که امام نتوانست از خودرو پایین بیاید و فرآیند رأیگیری و دادن شناسنامه و گرفتن برگه رأی «آری» در صندوق را از همان پنجره اتومبیل انجام داد. برای همین، خبرنگاران، عکاسان و فیلمبرداران نتوانستند تصاویر خوبی از آن را ثبت کنند. آنها درخواست کردند که امام دوباره رأی بیندازد؛ اما او گفت: «من یک نفر هستم و یک بار رأی دادم و بیش از یک بار، حق این کار را ندارم.»
(برگرفته از روزنامه «اطلاعات»، 11/1/58)
راه ورود شیطان...
پاسدارها مشغول کار روی ایوان بودند. امام نگاهی به آنها انداخت. سپس، رو به پسرش کرد و گفت: «احمد، چهکار میکنی؟» فرزند امام پاسخ داد: «از برادران خواستهام برای حفاظت از جان فرزندم، علی که خدای ناکرده به پایین پرت نشود، جلوی این ایوان، نردهای نصب کنند و این کار مرسومی در همه خانههاست.» امام گفت: «شیطان از همینجا سراغ آدم میآید. اول به او میگویند منزل شما احتیاج به نرده دارد. بعد میگویند رنگ میخواهد. سپس، میگوید این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانه بزرگتر میخواهید و آرامآرام انسان در دام شیطان میافتد.» قناعت، راهِ دلِ آیتالله خمینی را به روی حرص بسته بود.
(برگرفته از کتاب «برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)»، نوشته غلامعلی رجایی)

