سلامی به دنیای صورتی از پس روزهای خاکستری

شما را نمی‌دانم ولی من همین دیروز صبح دلم می‌خواست بروم توی خیابان و از هر رهگذری که می‌بینم،‌ بپرسم: «ببخشید، شما چطور ادامه می‌دین؟» اما این کار را نکردم. به جای این خل و چل‌بازی‌ها، ماندم توی خانه و زل زدم به صفحه تلویزیون و سریال «گریز آناتومی» دیدم. گلدان‌های خانه سبز نیاز به آبیاری داشت، اما حتی نمی‌توانستم حرکت کنم و طفلک‌ها را از ده روز بی‌آبی نجات دهم. سریال هم البته همین‌طوری برای خودش پخش می‌شد و حواسم جای دیگری. کجا؟! حتی آن‌ را هم نمی‌دانم. یک‌ وقت‌هایی از پنجره به خیابان نگاه کردم و متعجب از سکوتش یاد روز آخری که با پافشاری موفق شدم توی تهران بمانم و زیر موشک و پدافند دوام بیاورم، افتادم. یک‌جورهایی به صداها عادت کرده بودم. شب‌ها حتی روی ریتم صداها ذهنم را آرام می‌کردم و می‌خوابیدم. بعد از شهر رفتم و در امنیت خانواده و صدای مرغ و خروس‌های همسایه گم شدم. حالا که برگشتم، همه ‌چیز شبیه قبل است و هیچ چیز نیست. صبح می‌خواستم خودم را مجبور کنم که از خانه بیرون بزنم، ولی نشد. ظهر دلم کافه و قهوه می‌خواست ولی باز زل زدم به خیابان. می‌دانستم اگر بیرون بزنم، این میل و وسوسه شدید به پرسیدن سوال از آدم‌ها گریبانم را می‌گیرد و ممکن است مردم را بترسانم. بعد بغضم گرفت. فکر کردم دلم نمی‌خواهد کاری انجام دهم. یاد کار افتادم و مصائبش. من مدت‌هاست دوشغله‌ام. روزنامه‌نگار و مربی شنا. چند ماه قبل از جنگ، استخر دوست‌داشتنی من را یک ‌نفر به بهانه اینکه خانم‌ها نباید بیایند، بسته. مدت‌ها دربه‌در جای جدید بودم و همان جمعه‌ای که جنگ بود، قورباغه‌ام را قورت دادم و رفتم جایی را اجاره کردم به امید اینکه شاگردها بیایند و کسب و کار رونق بگیرد. ولی حالا حتی نمی‌دانم توی این اوضاع چند نفر دل و دماغ شنا و آب دارند و دوباره باید برگردم به خانه اول؛ خانه‌نشینی و هیچ کاری نکردن و با درآمد روزنامه‌نگاری، زندگی گذراندن. نه تنها بلاتکلیفی همه‌ جای زندگی‌ام نشسته که حالا ترس و اضطراب و ابهام از آینده هم به آن اضافه شده. می‌دانم در این یک مورد تنها نیستم و آدم‌های زیادی شبیه به من، هنوز از چاله سیاهی جنگ ۱۲ روزه بیرون نیامده‌اند. شهر هنوز خلوت است، آدم‌ها دارند برمی‌گردند و دوباره چرخ‌های زندگی بچرخد، طول می‌کشد. اما این اضطراب هیچ کاری نکردن و فشار یک کاری باید کردن، دست از سرم برنمی‌دارد.  توی سریال می‌بینم که آدم‌ها شغل دارند، زندگی‌های مشخص دارند و می‌روند توی بیمارستانی که پزشکانش شجاع هستند و لاعلاج را علاج می‌کنند. با خودم فکر می‌کنم چه دنیای صورتی و نازی. دلم می‌خواهد دنیای من هم صورتی و ناز باشد، ولی نیست. دنیای آدم‌های اطرافم هم. چیزی در زندگی ما قبل و بعد جنگ تغییر کرده. زمان لازم است تا دوباره به همین هم عادت کنیم و خودمان را بیرون بکشیم. گاهی به خودم دلداری می‌دهم که می‌گذرد، مثل سرطان که گذشت. اما گاهی هم ترس و یأس می‌آید که اگر نگذشت چه؟ اگر در همین سکوت و سکون ماندی و سرپا نشدی چه؟  نمی‌دانم دیگر. یک روز امیدوارم و یک روز ناامید. چیزی از اینها نمی‌دانم ولی وقتی با دوستانم حرف می‌زنم یا توی شبکه‌های اجتماعی آدم‌ها را می‌خوانم، می‌بینم که چنین حال و احوالی غریب نیست و هر کسی شبیه به خودش و شرایط زندگی‌اش درگیر بالا و پایین شدن است. به دوست روانپزشکی مسیج می‌دهم که بیا در اینستاگرام لایو مشترک بگذاریم و درباره گذر از این روزها صحبت کنیم. قبول می‌کند. بلافاصله پشیمان می‌شوم، چون حوصله ندارم. دوباره مسیج می‌دهم که «ببین من حالم خرابه، لطفا یک ویزیت هم بکن، گمانم دارو نیاز دارم». بعد باز هم نگاهم می‌افتد به خیابان خلوت و خالی پشت‌ پنجره، فکر می‌کنم شاید نور، از دالان داروها این‌بار درست بتابد. دل خوش می‌کنم به نسخه دکتر، به شنیدن حرف‌هایش، به کمک گرفتن. بعدتر مطمئن می‌شوم که باید اینها را برای شمایی که می‌خوانید، بنویسم. فکر می‌کنم اگر تنها نباشم، آدم‌های زیادی پشت این واژه‌ها، مثل من، درگیرند و شاید باید بگویم که تنها نیستند و کمک گرفتن از دارو و روانپزشک هیچ ایرادی ندارد. چه می‌دانم؛ روزنامه‌نگار شدم که همین چیزها را بگویم، همین تاثیرها را بگذارم. خلاصه که روز نمی‌دانم چندم بعد از آتش‌بس، اگر اوضاع و احوالتان خوب نیست، اگر هنوز لق می‌زنید و به شرایط قبل از جنگ نرسیدید یا در زمان صلح هم اوضاع درستی نداشتید، بدانید که تنها نیستید و از همه مهم‌تر اینکه  علم پزشکی برای کمک به همین روزها پیشرفت کرده و حالا ما اینجا، اگر هزار و یک کمبود داشته باشیم، به عنوان یک بیمار سرطانی سابق، خیالتان را راحت کنم که بهترین پزشک‌ها را داریم. پزشک‌هایی که شاید مثل پزشکان سریال «گریز آناتومی» روزگار ناز و صورتی ندارند، چون خودشان هم مثل ما گیر و گرفتارند، اما به اندازه دنیای خیالی این سریال شجاعت و جسارت و تبحر پریدن در مهلکه و نجات جان و روان آدمیزاد را دارند و خب دست‌هایی برای کمک، همیشه و همواره سمت ما دراز شده. کافی است درست ببینیم و انتخاب کنیم. 
سایر اخبار این روزنامه
پيروزي بر رژيم صهيوني سيلي سخت به امريكا و اتحاد و يك‌صدايي فوق‌العاده ملت فريب ديپلماتيك ترامپ ؟ فريب ديپلماتيك ترامپ ؟ طنين«اي ايران...» در ميدان آزادي طنين«اي ايران...» در ميدان آزادي ديپلماسي زير سايه ماشه ديپلماسي زير سايه ماشه وقت پالايش رسانه ملي وقت پالايش رسانه ملي رتوريك دكتر در نقد جاهليت مدرن و روشنفكران معاصر ايران رتوريك دكتر در نقد جاهليت مدرن و روشنفكران معاصر ايران همه قربانيان حمله به زندان اوين همه قربانيان حمله به زندان اوين هسته سخت يا مردم؟ هسته سخت يا مردم؟ هوا را از من بگير اما خنده‌ات را نه هوا را از من بگير اما خنده‌ات را نه آتش‌بس ناپايدار و موج دوم ديپلماسي فريب آتش‌بس ناپايدار و موج دوم ديپلماسي فريب چرا مقاومت ايراني؟ چرا مقاومت ايراني؟ نفوذی‌ها هنوز شبیه کشمیری‌اند! نفوذی‌ها هنوز شبیه کشمیری‌اند! آسيب‌شناسي طرح ضيافت دستگاه‌هاي اجرايي-علمي آسيب‌شناسي طرح ضيافت دستگاه‌هاي اجرايي-علمي تشييع پيكر فرماندهان نظامي و دانشمندان هسته‌اي تشييع پيكر فرماندهان نظامي و دانشمندان هسته‌اي مجال آه نيست مجال آه نيست سلامی به دنیای صورتی از پس روزهای خاکستری سلامی به دنیای صورتی از پس روزهای خاکستری دوازده روزي كه ايران را تكان داد دوازده روزي كه ايران را تكان داد روايت سي‌وپنجم: از عهده خدمت برنيامد روايت سي‌وپنجم: از عهده خدمت برنيامد هوا را از من بگير اما خنده‌ات را نه هوا را از من بگير اما خنده‌ات را نه چرا مقاومت ايراني؟ چرا مقاومت ايراني؟ نفوذی‌ها هنوز شبیه کشمیری‌اند نفوذی‌ها هنوز شبیه کشمیری‌اند آسيب‌شناسي طرح ضيافت دستگاه‌هاي اجرايي-علمي آسيب‌شناسي طرح ضيافت دستگاه‌هاي اجرايي-علمي تشييع پيكر فرماندهان نظامي و دانشمندان هسته‌اي تشييع پيكر فرماندهان نظامي و دانشمندان هسته‌اي