تقديم به روزنامه‌نگاري كه سنگر را رها نكرد

اگر از من بپرسيد مهم‌ترين چيزي كه از بهروز بهزادي در قامت يك سردبير ياد گرفتي، چه چيزي است؟ سرضرب جواب مي‌دهم: «تاب‌آوري و ادامه». دو واژه مهمي كه در روزگار فعلي، معناي واقعي‌اش تغيير كرده، اما بهروز بهزادي، روزنامه‌نگاري كه نزديك به شش دهه در تحريريه‌ها مانده و كار كرده، مصداق بارز و نمونه واقعي «دوام آوردن» به عنوان يك روزنامه‌نگار است. در روزگاري كه عمر روزنامه‌نگاري كوتاه است و شرايط، آدم‌ها را وادار به تغيير مي‌كند، آقاي بهزادي عزيز ما، همچنان در تحريريه است و پشت ميزش. در نگاه اول، شايد سطحي و ساده باشد. اما وقتي به روزنامه‌نگاري نگاه كنيد كه در هر شرايطي، پشت ميزش نشسته و كارش را ادامه داده، اين تصوير ساده نيست. سردبير ما، از پس سال‌هايي كه نوشتن با خودكار و كاغذهاي كاهي بود تا امروزي كه كامپيوتر و گوشي همراه، شكل ديگري كلمات را جان مي‌بخشد، بار روزنامه‌نگار بودن را به دوش كشيده. از تحريريه‌هاي قبل از انقلاب و در كنار اسم‌هاي بزرگ تا تحريريه‌هاي امروزي و روزنامه‌نگارهايي كه در فضايي بسيار متفاوت، تربيت شدند و روزنامه‌نگار ماندند، بهروز بهزادي ادامه داده، تحمل كرده، تاب‌ آورده، مانده و همچنان حضور دارد. شش دهه، عمري طولاني است براي ماندن و خسته نشدن و جا نزدن.
 من شاگرد كوچكي هستم كه در عمر بيست ساله روزنامه‌نگاري، هرجايي كه كم آوردم و طاقت از دست دادم، تصوير بهروز بهزادي، عشقش به روزنامه‌نگاري و تاب‌آوري سرسختانه‌اش، درسي بزرگ و اميدي روشن براي ادامه‌ام بوده. اينجايي كه ما هستيم، در تحريريه اعتماد، نام و حضور سردبير ما، هميشگي است. آقاي بهزادي هميشه هست؛ در كرونا، در جنگ، در روزهاي عادي و حتي وقتي بيمار است. اين عشق و علاقه خالص به روزنامه‌نگار بودن و ماندن، در تاريخ مطبوعات ايران، مثال زدني است. هم‌نسلان بهروز بهزادي، مدت‌هاست كه تحريريه‌ها را رها و بخش بزرگي از تجربه و حضور موثر را از تحريريه‌ها دريغ كرده‌اند. اما در مورد خاص بهروز بهزادي، ماندن و دريغ نكردن، وجه تمايزي بزرگ است. شما نمي‌دانيد ولي مي‌خواهم اعتراف كنم، هربار كه گوشي تلفن را برمي‌دارم و پشت خط صداي خش‌دار آقاي بهزادي را مي‌شنوم كه مي‌گويد: «سلام بابا»، ته دلم چراغي روشن مي‌شود؛ چراغي به نشانه اينكه اگر بهروز بهزادي همچنان سنگر را حفظ كرده و مي‌جنگد، پس من، شاگرد كوچكي كه دوازده سال زير سايه او، بخشي از عمر روزنامه‌نگاري‌ام را گذراندم هم مي‌توانم دوام بياورم، روزنامه‌نگار بمانم و پشت اين سنگر، سرباز خوبي باشم. من از دست سرنوشت بسيار متشكر و ممنونم كه چنين نمونه جنگنده و مبارزي را استاد در جوارم قرار داده و اميدوارم، اين نفس گرم و عزم راسخ، حالا حالاها، در كنارم باشد و هربار چراغ‌هاي اميدواري با «سلام بابا» روشن و گرم شوند. 
پي‌نوشت: 
آقاي بهزادي بسيار عزيزم، سرتان سلامت. اين صفحه به بهانه روز خبرنگار، با همراهي همكار خوبم محسن آزموده و روايت‌هاي بچه‌هاي تحريريه تقديم به شما. مي‌دانم كه مي‌دانيد بچه‌هاي اين تحريريه دلخوش به حضور شما هستند و اميدوارم، اين صفحه خاص، بخش كوچكي از نگاه قدردان ما به شما را، روايت كند.