تریدینگ فایندر

يك نفر بايد دنيا را نجات بدهد

براي نمايشنامه‌خوان‌هاي حرفه‌اي كه خلاقيت و دغدغه‌مندي اجتماعي و روايتگري خوش‌خوان در نمايشنامه را مي‌شناسند و دوست مي‌دارند، «بشقاب‌پرنده در نازي‌آباد»، در همان نخستين صفحاتش، يك نمونه درخشان وطني از يك نمايشنامه خواندني و خلاقانه‌ با بار اجتماعي و رسالت پيام‌محوري انساني‌ جلوه مي‌كند، با روايتي بديع و تامل‌برانگيز كه در چهار پرده روايت مي‌شود با ديالو‌گ‌هايي به يادماندني و تاثيرگذار و طنزي تلخ زير پوست روايت كه صبغه‌هاي سياسي و اجتماعي دارد، طنزي چنان به‌جا و هدفمند كه لحن و رويكردهاي اريك امانوئل اشميت را به ياد مي‌آورد در نمايشنامه‌هايش، طنزي كه هم گيرايي و وجه سرگرم‌كنندگي نمايشنامه را فربه مي‌كند و هم فراتر از آن ناظر بر مولفه‌هاي انسان‌شناسانه و سويه‌هاي جامعه‌شناختي است، طنزي كه اساسا براي درگير كردن ذهن و تكاپوي انديشگي مخاطب به كار رفته است. ابوالفضل منفرد در هر چهار پرده از نمايشنامه‌اش، به خوبي نشان داده است كه اين هر دو وجه را در ادبيات نمايشي به درستي مي‌شناسد و از كاربست هدفمند آن در روايت خود آگاه است و از همين رو است كه در تمام مدتي كه مشغول خواندن اين نمايشنامه هستي، راويان را بر فراز صحنه در تاريكناي سالن تئاتر مي‌بيني‌شان از اين رو كه همه‌چيز در جاي درست خود نشسته است، همه‌چيز زنده است تا آنجا كه طنين صداي راويان را هم مي‌تواني در ذهن خودت تجسم كني. جزييات صحنه‌پردازي‌ها و عناصري كه هنرپيشه‌ها با آن تعريف شده‌اند هم هيچ ‌كدام بي‌هدف فراموش نمي‌شوند و تا آخر قرار است بخشي از بار روايت را بر دوش بكشند؛ چمدان و حوله و شامپوي تخم‌مرغي و صداي دور آكاردئون كه اينجا يادآور پس‌زمينه‌هاي موسيقيايي روايت‌هاي اكبر رادي است و اين مقايسه‌ها نه از اين رو است كه بگويم منفرد متاثر از اخلاف بزرگ خود در پهنه ادبيات نمايشي قلم زده ، بلكه تنها از اين رو است كه آگاهي و عميق‌انديشي نويسنده را بازنمايي كرده باشم؛ او به خوبي مي‌داند كه جزييات و صحنه و نواهاي پس‌زمينه هم بخشي از رسالت پيام‌محور و اثرگذار نمايشنامه‌اند. نمايشنامه از اين رو كه به صحنه و اجرا تعلق دارد فقط روايت و ديالوگ و ادبيات نيست. فراتر از اينهاست. چونان درخت تناور پر شاخساري با هزار برگ و شكوفه و شاخه و ريشه و پوسته‌هاي آماسيده بر تنه. نكته بديع ديگري كه به نمايشنامه «بشقاب‌پرنده در نازي‌آباد» جذابيت بخشاييده، آن است كه نويسنده موضوعات و دغدغه‌هاي فرهنگي و سياسي و اجتماعي‌اش را در پيوند با موضوع سفينه و آدم‌فضايي‌ها و آن وجه پادآرمانشهري وابسته به اين گفتمان محبوب علمي-تخيلي مطرح و در هر پرده از نمايشنامه، خلاقانه تلاش كرده است از يك منظر ميان بحران‌هاي زندگي در جهان و افسانه-واقعيت بشقاب‌پرنده‌ها و وجه قصه‌وارشان پيوند معنايي برقرار كند و مثلا در پرده اول آدم‌فضايي‌ها را در قالب توهم توطئه به روايتش فرا خوانده است گويي آنها عاملان اصلي اين جهان بحران‌زده‌اند و نه انسان‌ها: «اين‌جور كه آدم‌فضايي‌ها بهم گفتن چند سال پيش كه از كنار سياره زمين رد مي‌شدن به خاطر كمبود سوخت يا يه مشكل فني كوفتي براي سبك شدن وزن سفينه مجبور مي‌شن من و يه سري خرت و پرت‌ها رو با ماشين زمان به نور تبديل كنن و بفرستن روي زمين. اون خرت و پرت‌ها وقتي به زمين رسيدن به اسلحه تبديل شدن؛ به كلاشينكف، به خمپاره و نارنجك دستي و چيزاي ديگه... بعد از اون ديگه آدم كشتن خيلي راحت و دم‌دستي شد. مثلا يه بچه ده ‌ساله توي كنگو ديگه مي‌تونست فقط با فشار يه ماشه چند تا زن و مرد بالاي چهل سال رو براي يه وعده غذا و جاي خواب به رگبار ببنده و بعدش با خونسردي جيب‌شون رو بگرده و ساعت و پولشون رو برداره!...» آيا خشونت و مصايب زيستن در جهان توطئه شومي است كه رد پايش را بايد در جهاني ديگر بازجست؟ اين نگاه يادآور همان فرافكني برخاسته از استيصالي نيست كه انسان اندوهگين و عاجز از بحران‌ها در روانشناسي اجتماعي خود بدان دست مي‌يازد تا براي خويش در برابر رنج‌ها آرامشي درست كرده باشد؟ از دست من كاري برنمي‌آيد اين همه سلاح و مرگ و جنگ و به رگبار بستن توطئه‌اي بيش نيست انسان همچنان اشرف مخلوقات است او در برساختن اين بحران‌ها نقشي ندارد همه‌چيز توطئه آدم‌فضايي‌هاست... اين رويكرد به خوبي دغدغه‌هاي عميق و انساني نويسنده را بازمي‌نماياند و به نمايشنامه‌هاي ساده و دلپذيرش وجهي فلسفي مي‌بخشايد. در ادامه همين رويكرد، نويسنده پرده دوم نمايشنامه، اين انديشه را در ذهن راويان اندوهگينش مي‌نشاند كه نجات را در چيزي فراتر از اين جهان بازجويند و از اين رهگذر آدم‌فضايي‌ها اين‌بار نه توطئه‌گراني كه سلاح و مرگ و خشونت به جهان انساني و زميني آورده‌اند كه منجياني براي رهايي آدميزادگان تصوير شده‌اند: «من بايد برم. اونا منتظرم هستن. اونا مي‌خوان دنيا رو نجات بدن، اما بدون من نمي‌تونن...» 
در پرده پنجم اما نويسنده همه آن باورداشت‌هاي قبلي را هم به چالش مي‌كشد و هم به زباني ديگر تكرار و ذهن مخاطب را از نو درگير خودش مي‌كند: «شما زميني‌ها فكر مي‌كنيد كه خيلي زرنگ هستين؟ به سياره خودتون دارين گند مي‌زنيد و از الان دنبال يه جاي جديد براي گند زدن هستين؟ فكر نمي‌كنيد اون موجودات فضايي كه در موردش نظريه‌پردازي مي‌كنيد از شما يه كم باهوش‌تر باشن؟ فكر نمي‌كنيد كه موجودات فضايي مي‌تونن خواهر، برادر، همسر يا معشوقه شما باشن؟ فكر نمي‌كنيد شايد سياستمدار باشن؟ فكر نمي‌كنيد برنامه‌هاي پيچيده كامپيوتري رو اون‌‌ها براي شما نوشتن يا بهتون ياد دادن كه چطوري ادرار خودتون رو توي سفينه فضايي تسويه كنيد و بخوريد تا از تشنگي تلف نشين؟» 
و در اين ميان نويسنده مصايب انسان را در جهان بحران‌زده امروز بارها در ديالوگ‌هاي راويانش گنجانيده است تا بگويد كه از كدام رنج‌ها، از كدام مصايب در اين كره خاكي سخن مي‌گويد؛ مثلا آنجا كه به بحران كتاب‌خواني اشاره دارد: «زنم شاعره... يه كتاب شعر هم چاپ كرد، ولي فقط پنجاه تا نسخه فروخت و چهارصد و پنجاه تاي ديگه رو ناشر برامون پس فرستاد و ما هم گذاشتيم تو كمد بچه.» 
يا آنجا كه از آرزوهاي بربادرفته و سراب مهاجرت حرف مي‌زند و در دل آن تنهايي فراخ انسان و استيصالش در برابر خشونت و رنج را هم به ميان مي‌كشد: «نويسنده‌اي كه ‌دار و ندارش رو فروخت و رفت پاريس تا به خيال خودش بتونه قصه‌هاش رو بدون سانسور بنويسه و چاپ كنه تا كتاب‌هاش رو تمام دنيا بخونن و براش كف بزنن و هورا بكشن ولي نتونست... به جاش مي‌دوني چي شد؟ راننده تاكسي فرودگاه شد... هر روز صبح زود از خواب بيدار مي‌شد و آدم‌هاي مثل خودش رو مي‌برد فرودگاه... آدم‌هايي كه هر كدوم براي خودشون يه قصه داشتن، يه قصه تلخ... يكي پاش رو اطراف قندهار روي مين جا گذاشته بود. اون يكي از حلبچه اومده بود و وقتي نفس مي‌كشيد تو ريه‌هاش انگار شيشه‌خورده ريخته بودن. يكي ديگه شبانه از دست پدر و برادراش فرار كرده بود؛ چون كه اونا به خاطر حرف مردم رگ غيرتشون به تك و پو افتاده بود و قصد كشتنش رو داشتن.» 
و اين همه‌ از نمايشنامه خوش‌ساخت و تامل‌برانگيز و خواندني ابوالفضل منفرد، روايتي اجتماعي و عميقا انساني ساخته است كه از ياد نخواهي برد.
تریدینگ فایندر