تصویر تلخ از سفره ایرانیان
گروه اقتصاد کلان: نزدیک شدن نرخ دلار به مرز ۱۳۰ هزار تومان را نمیتوان صرفاً یک اتفاق اقتصادی یا نوسان مقطعی در بازار ارز دانست. این عدد، بیش از آنکه یک شاخص مالی باشد، نشانهای روشن از شرایطی است که سالهاست بر زندگی روزمره مردم سایه انداخته و اکنون به مرحلهای رسیده که دیگر پنهانکردن یا عادی جلوهدادن آن ممکن نیست. به گزارش تجارت، دلار ۱۳۰ هزار تومانی یعنی اقتصاد به نقطهای رسیده که فشار آن نه فقط در گزارشهای کارشناسی، بلکه در جزئیترین لایههای زندگی مردم احساس میشود؛ در خریدهای روزانه، در انتخابهای اجباری، و در سفرههایی که هر روز کوچکتر میشوند. در جامعهای که نرخ ارز به مهمترین شاخص اقتصادی تبدیل شده، بالا رفتن قیمت دلار بلافاصله به معنای بالا رفتن هزینه زندگی است. حتی پیش از آنکه قیمتها بهصورت رسمی تغییر کنند، بازار واکنش نشان میدهد و این واکنش معمولاً به ضرر مصرفکننده نهایی تمام میشود. فروشنده، تولیدکننده و حتی ارائهدهنده خدمات، همه ناچارند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و این تطبیق، اغلب از جیب مردم پرداخت میشود. در چنین وضعیتی، تورم دیگر یک مفهوم انتزاعی نیست؛ تورم در شکل واقعی خود، یعنی کاهش قدرت خرید، کاهش کیفیت زندگی و کاهش امنیت اقتصادی.آنچه این وضعیت را نگرانکنندهتر میکند، شکاف عمیقی است که میان درآمد و هزینه ایجاد شده است. افزایش قیمت دلار با سرعتی بسیار بیشتر از افزایش حقوق و دستمزدها رخ داده و همین موضوع باعث شده بخش بزرگی از جامعه، بهویژه حقوقبگیران و طبقه متوسط، عملاً توان تطبیق خود را از دست بدهند. حقوقی که در ظاهر افزایش یافته، در عمل زیر بار تورم له شده و دیگر پاسخگوی نیازهای اولیه نیست. بسیاری از خانوادهها، حتی با داشتن شغل ثابت، به این نتیجه رسیدهاند که دخل و خرجشان با هیچ محاسبهای به هم نمیرسد.
سفره کوچک، اولین اثر افزایش نرخ ارز
کوچک شدن سفره مردم، ملموسترین نمود این بحران است. سفرهای که زمانی تنوع غذایی داشت، امروز به حداقلها رسیده است. حذف تدریجی گوشت، کاهش مصرف لبنیات، محدود شدن خرید میوه و جایگزینی کالاهای باکیفیت با نمونههای ارزانتر، فقط نشانههای ظاهری این تغییر هستند. در پس این تغییرات، واقعیتی تلخ نهفته است: بسیاری از خانوادهها ناچار شدهاند سلامت امروز خود را فدای دوام اقتصادی فردای نامعلوم کنند. این تصمیمها داوطلبانه نیستند؛ انتخابهایی هستند که از سر اجبار گرفته میشوند.اما مسئله فقط تغذیه نیست. کوچک شدن سفره، به معنای کوچک شدن دایره انتخابهای زندگی است. هزینههای آموزشی، فرهنگی و تفریحی در اولویتهای بعدی قرار میگیرند یا بهکلی حذف میشوند. خانوادههایی که زمانی برای آینده فرزندان خود برنامه داشتند، امروز ناچارند بسیاری از آن برنامهها را کنار بگذارند. این وضعیت، بهتدریج به کاهش سرمایه اجتماعی و انسانی منجر میشود؛ مسئلهای که آثار آن در بلندمدت بسیار فراتر از اعداد و نمودارهای اقتصادی خواهد بود.افزایش نرخ دلار همچنین به تشدید اضطراب عمومی دامن زده است. جامعهای که هر روز با خبر گرانی جدیدی مواجه میشود، بهتدریج احساس ناامنی اقتصادی را بهعنوان بخشی از زندگی روزمره میپذیرد. این احساس ناامنی، خود را در رفتارهای فردی و جمعی نشان میدهد؛ از افزایش تمایل به پساندازهای غیرمولد گرفته تا کاهش اعتماد به آینده و حتی افزایش تنشهای روانی در خانوادهها. دلار ۱۳۰ هزار تومانی، فقط ارزش پول ملی را پایین نمیآورد؛ آرامش روانی جامعه را نیز فرسایش میدهد.در این میان، طبقه متوسط بیش از همه آسیب دیده است. نه آنقدر درآمد دارد که از فشار تورم در امان بماند و نه آنقدر مشمول حمایتهای مستقیم است که بتواند بخشی از این فشار را جبران کند. این طبقه، که همواره نقش مهمی در ثبات اجتماعی و اقتصادی داشته، اکنون در حال لغزش به سمت دهکهای پایینتر است. تضعیف طبقه متوسط، زنگ خطری جدی برای هر جامعهای است، چرا که با از بین رفتن آن، شکافهای اجتماعی عمیقتر و ترمیم آنها دشوارتر میشود. از سوی دیگر، بیثباتی ناشی از جهش نرخ ارز، تولید را نیز با مشکلات جدی مواجه کرده است. تولیدکنندهای که نمیداند هزینه مواد اولیه، انرژی یا حملونقل در ماههای آینده چگونه تغییر خواهد کرد، نمیتواند برنامهریزی بلندمدت داشته باشد. این نااطمینانی، سرمایهگذاری را کاهش میدهد و بسیاری از واحدهای تولیدی را به سمت کوچکسازی یا تعطیلی سوق میدهد. نتیجه این روند، کاهش اشتغال و افزایش بیکاری است؛ چرخهای که دوباره فشار را به بازار کار و معیشت مردم بازمیگرداند.
حرکت سرمایه به سمت بازارهای غیر مولد
در چنین شرایطی، طبیعی است که سرمایهها به سمت فعالیتهای غیرمولد حرکت کنند. وقتی تولید پرریسک و کمبازده میشود، بازارهایی مانند ارز، طلا و مسکن جذابتر به نظر میرسند. این جابهجایی سرمایه، نهتنها کمکی به رشد اقتصادی نمیکند، بلکه نابرابری را تشدید میکند. کسانی که به این بازارها دسترسی دارند، از نوسانات سود میبرند و اکثریت جامعه، هزینه آن را از طریق تورم و گرانی میپردازند.آنچه بیش از هر چیز در این میان به چشم میآید، فاصله عمیق میان تجربه زیسته مردم و روایتهای رسمی از اقتصاد است. مردم هر روز با قیمتها، قبضها و هزینهها سروکار دارند و نیازی به توضیح ندارند که تورم چیست یا چرا دلار گران شده است. آنچه جامعه از سیاستگذار انتظار دارد، نه توجیه و نه وعدههای کلی، بلکه اقداماتی ملموس و قابل سنجش است؛ اقداماتی که بتواند دستکم روند فرسایشی موجود را متوقف کند.اعتماد عمومی، یکی از مهمترین سرمایههای هر نظام اقتصادی است و این اعتماد، بهشدت آسیب دیده است. وقتی مردم احساس میکنند تصمیمها بدون در نظر گرفتن اثرات واقعی آنها بر زندگی روزمره اتخاذ میشود، فاصله میان دولت و جامعه بیشتر میشود. بازسازی این اعتماد، نیازمند شفافیت، صداقت و پذیرش مسئولیت است. اقتصاد را نمیتوان فقط با آمار اداره کرد؛ اقتصاد در نهایت، با زندگی مردم گره خورده است.دلار ۱۳۰ هزار تومانی را باید بهعنوان یک هشدار جدی تلقی کرد؛ هشداری که میگوید تابآوری اقتصادی و اجتماعی جامعه در حال کاهش است. ادامه این روند، فقط به عمیقتر شدن مشکلات منجر خواهد شد. کوچک شدن سفره مردم، موضوعی نیست که بتوان آن را با گذر زمان یا امید به بهبود خودبهخودی حل کرد. این مسئله، نیازمند تصمیمهای دشوار اما ضروری است؛ تصمیمهایی که شاید در کوتاهمدت پرهزینه باشند، اما در بلندمدت از هزینههای بسیار سنگینتر جلوگیری میکنند. در نهایت آنچه که میتوان به عنوان جمع بندی بیان کرد این است که باید پذیرفت که معیشت مردم، خط قرمزی است که عبور مداوم از آن پیامدهای جبرانناپذیری دارد. جامعهای که در آن بخش بزرگی از مردم نگران تأمین نیازهای اولیه هستند، نمیتواند به ثبات، توسعه و پیشرفت پایدار دست یابد. دلار ۱۳۰ هزار تومانی، اگر جدی گرفته نشود، فقط یک عدد باقی نمیماند؛ به نمادی از شکاف میان سیاست و زندگی واقعی مردم تبدیل خواهد شد. نمادی که هر روز، در سکوت سفرههای خالیتر، تکرار میشود.

