برای آیندگان بگویید این برهه از تاریخ ایران را

دفتر پژوهش‌های مؤسسه کیهان
«... برای آیندگان بگویید در یک برهه از تاریخ ایران جوانانی پیدا می‌شدند که بچه‌ها را در آغوش مادرانشان می‌زدند. خانه‌ها را به آتش می‌کشیدند. همسران این افراد را به خون می‌کشیدند. اینها را همیشه و در همه وقت به یاد داشته باشید...»
این جمله‌ای است که یکی از تروریست‌های گروهک مجاهدین خلق به نام بهرام برناس در دادگاه بیان نمود. او در ماه رمضان سال 1361 و در وقت افطار همراه تیم تروریستی‌اش به در خانه اسدالله نوری رفته و ضمن به شهادت رساندن پسر 21 ساله نوری به نام سعید، خانه‌شان را نیز به آتش کشیدند.
در گزارش‌های گروهک تروریستی مجاهدین خلق درباره عملیات ترور اسدالله نوری و حمله و آتش زدن خانه او آمده که در وقت افطار، یک گروه مسلح به خانه وی رفته و به بهانه آش نذری، پسر خانواده را جلوی در که مانع ورودشان به حریم خانه شده بود، به رگبار گلوله بستند. به دنبال این ترور، مادر سعید بیرون آمده و با جنازه غرق در خون پسرش مواجه شد و خود را روی فرزند دلبندش انداخت و بر اساس آنچه در گزارش منافقین آمده است گفت: 


«... بزنید، بکشید، این پسر منه... سپس جلو آمده و فریاد می‌زند که مرا هم بزنید و مرتب تکرار می‌کرد «این پسر منه»... با حالت زاری می‌گفت: مرا هم بزنید...»
بهرام برناس بعد از دستگیری و در مواجهه مادر شهید سعید نوری، بقیه ماجرا را این‌گونه شرح داد:
«... مادر به طرف فرزندش دوید... به چهره من نگاه کرد... گفت: سعید را کشتید، شما سعید را کشتید، سعید من را کشتید!... بچه‌اش را در آغوش گرفت و سرش را روی پاهایش گذاشت و با موهای او بازی می‌کرد و فقط می‌گفت سعید را کشتید...»
بهرام برناس در همان صحنه و میان هق‌هق ‌گریه‌هایش جملات مادر سعید را تکرار کرده که «شما سعید من را کشتید...» و سپس با ‌گریه‌ای شدید ‌گفت: «... بله ما کشته بودیم و ما می‌کشتیم...»
اما مادر شهید سعید نوری خطاب به برناس گفت:
«... سعید به آرزویش رسید و به اعلاعلیین رفت، به ملاقات خدا رفت، آرزویش بود... خیال می‌کنی سعید ضرر کرد؟...»
ادامه ترورهای منافقین در اغتشاشات 1401
چهل سال بعد و در بعدازظهر یک روز پاییزی 1401 حدود ساعت ۱۶، کوچه حر عاملی مشهد:
مجیدرضا رهنورد (یکی از عوامل اغتشاشات) در حالی که چاقو به دست داشت، از خانه خارج شد و به سمت نیروهای بسیج که در کوچه مستقر بودند حمله‌ور گردید. حسین زینال‌زاده دانشجوی بسیجی بدون اینکه بتواند هیچ واکنشی از خود نشان دهد، هدف ضربات چاقو به ناحیه سر و گردن قرار گرفت و شدت جراحات وارده باعث شهادت او شد.
مجیدرضا رهنورد همچنان چاقو در دست به سمت خیابان دوید؛ یکی دیگر از دانشجویان بسیجی به نام دانیال رضازاده در ابتدای کوچه با مجیدرضا مواجه شد و سعی کرد از او فاصله بگیرد، خود را به ماشینی رساند (این بخش در فیلم ضبط‌شده دوربین‌های مداربسته خیابان وجود دارد) به موتوری که در قسمت پشت ماشین پارک شده بود، برخورد کرد و به زمین افتاد. رهنورد به او رسید و تا جایی که فیلم‌های دوربین مداربسته نشان می‌دهد با تمام توان با چاقو به او ضربه زد؛ به سر، سینه، شکم، کمر، پا و هر جایی که دستش می‌رسید. دانیال رضازاده هم در همین صحنه شهید شد. قبل از او، مجیدرضا یک بسیجی دیگر را نیز مجروح نموده بود.
رهنورد در ادامه، 3 بسیجی دیگر را نیز با ضربات چاقو به قصد کشت، مجروح کرد. مردم و عابرین به‌شدت متوحش و هراسان شده بودند. مجیدرضا رهنورد به فاصله اندک زمانی دستگیر شد و مانند بهرام برناس در 40 سال قبل، با مادران جوان‌هایی که به شهادت رسانده بود، مواجه گردید و او هم مثل برناس در مقابل آنها ‌گریه کرد و گفت:
«... من در آن لحظه نفهمیدم که کار دور از انسانیت انجام می‌دهم... برادرکشی کردم... من دو تا برادرم را کشتم...»
مادر شهید حسین زینال‌زاده در میان‌ گریه‌های او اظهار داشت:
«... اگر تک‌فرزند و تک‌پسر من را به شهادت رساندید، او به آرزویش رسید ولی مگر دانیال گناهش چی بود؟ به‌جز اینکه خانواده‌های شما را مواظبت و حمایت می‌کرد؟...»
مجیدرضا رهنورد ادامه داد:
«... راهم را اشتباه رفتم و حس نفرت عمومی از این کارم را درک می‌کنم. فکرم و باورهایم غلط بود. تصور می‌کردم این افراد دشمن‌ من هستند، چاقو را در دست خود پنهان کرده بودم و نفهمیدم چه اتفاقی افتاد و الان منتظرم هرچه زودتر مجازات شوم...»
مادر شهید دانیال رضازاده هم گفت:
«... تو او را در میدان تنها و دست خالی دیدی... تو او را بی‌هوا از پشت زدی... چگونه توانستی غریبانه پسرم را به شهادت برسانی... من حسینم را به سختی بزرگ کردم... قوت قلبم بود...»
... و اینچنین تاریخ باز هم تکرار شده بود
او را غریب گیر آوردند
هفته قبل از آن و در جریان مراسم یکی از جانباختگان اغتشاشات در اتوبان کرج قزوین، سید روح‌الله عجمیان کارگر ساده و یکی از حافظان امنیت نیز مظلومانه به شهادت رسید. شهید عجمیان بدون هیچ سلاحی به همراه تعدادی از مردم در حال کمک برای باز کردن راه و عبور خودروها بود و به‌صرف اینکه لباس بسیجی بر تن داشت مورد حمله اغتشاشگران قرار گرفت و تعدادی از آنها با قساوت و بی‌رحمی وی را به فجیع‌ترین وجه به شهادت رساندند.
محمدمهدی کرمی، یکی از قاتلین در دادگاه با تشریح کامل اقدامات خود در روز حادثه، گفت: 
«... دیدم که بسیجی روی زمین افتاده و دو الی سه نفر بالای سرش ایستاده‌اند و با سنگ و چوب به سر و صورتش ضربه می‌زنند. هر کسی یکی دو تا مشت می‌زد و فرار می‌کرد.... دستم را انداختم سمت شانه راستش و چرخاندمش و بعد با یک سنگ به سرش ضربه زدم. بعد از اینکه این سنگ را زدم با مشت سه ضربه به سرش وارد کردم. بعد شهید را دیدم که زمین افتاده و در همین حالت یک نفر روی پهلو و دنده سمت راستش می‌پرید. بعد از اینکه اطراف شهید خلوت شد به سمتش رفتم و با پا یک ضربه به وسط پاهایش و دو ضربه به زانوهایش زدم. در همین حین یک فرد آمد و ۳ الی ۴ ضربه چاقو به سمت ناحیه شکم و پهلوی شهید وارد کرد و بعد از اینکه چاقو را زد و از روی شکمش بلند شد من پاهای او را گرفتم و به سمت جلوی خاور روی زمین کشیدم که در همین لحظه کفش‌هایش از پاهایش درآمدند و با آنها ۲ تا ضربه به سمت صورتش زدم و بعد یک ضربه با پای چپ به سر و گردن و ۲ الی ۳ ضربه هم با کفش به صورتش وارد کردم!...»
کارد آجین کردن شهید عجمیان 
سید محمد حسینی، متهم ردیف دوم این پرونده که با چاقو ضرباتی به شهید وارد کرد، در جلسه دادگاه گفت: «من جزو آخرین نفراتی بودم که به بالای سر شهید عجمیان آمدم، افرادی به شهید توهین می‌کردند و به وی لگد می‌زدند... من چاقوی خود را دومرتبه و به عمق دو بند انگشت به بدن شهید عجمیان فشار دادم و در مرتبه سوم کمی به داخل بدن وی وارد کردم...»
اگر فیلم این صحنه‌ها پخش نمی‌شد واقعا این ماجرا قابل باور نبود. گویی روضه‌ای خوانده می‌شود؛ مثل روضه سیدالشهدا در عصر عاشورا که شهیدان کربلا را غریب گیر آورده بودند و بر بدن‌های مطهرشان، اسب تاختند. در فیلم حمله به شهید عجمیان هم مشاهده می‌کنیم که پیکر روح‌الله از زیر یک کامیون توسط اغتشاشگران روی زمین کشیده می‌شود. لباسی بر تن او نمانده. یکی پای روح الله را کشیده و پیکر غرق به خونش را روی زمین می‌کشد در حالی که زیر پیراهن او در بدنش تکه‌تکه شده. دیگری چاقو به دست سعی می‌کند از بقیه جا نماند و چند بار تیزی را بر بدن جوان بسیجی فرو می‌برد.
یکی دیگر وقتی دست خود را خالی می‌بیند شروع می‌کند به پیکر نیمه جان روح‌الله لگد بزند تا هر طور شده او نیز در این قساوت سهمی داشته باشد. اما ماجرا از آنچه نوشته شد بسیار دردناک‌تر و تأسف‌بارتر بود.
شکنجه طلبه جوان
آرمان علی‌وردی، یکی دیگر از شهدائی بود که گروهی از اغتشاشگران پاییز 1401 او را هم تنها و غریب گیر انداخته و آنچنان که فیلم‌های ویدئویی خود آن افراد ضبط کرده، بدترین شکنجه‌ها را بر او وارد نمودند. 
رهبر معظم انقلاب درباره آرمان علی‌وردی فرموده‌اند: 
«آن طلبه جوان، طلبه‌ِ شهید جوان در تهران ـ آرمان عزیز! ـ او چه گناهی کرده بود؟ طلبه‌ جوان، دانشجو بوده آمده طلبه شده، متدیّن، مؤمن، متعبّد، حزب‌اللهی، شکنجه کنند‌، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان، اینها کارهای کوچکی است؟»
دوست نزدیک شهید علی‌وردی اینچنین کربلای او را شرح می‌دهد:
«... آرمان را دو مرتبه و دو گروه مختلف زدند. اولین گروهی که آرمان را گیر آوردند تا سرحد مرگ با هرچه که دستشان آمد، زدند... بعد گروه دوم شروع کردند به قصد کشت آرمان را زدند... یک دختر بین‌شان که اسپری دستش بود با همان می‌کوبد به صورت آرمان. یکی‌شان یک میلگرد داشته که نوکش را تیز کرده بوده و به عنوان سلاح از آن استفاده می‌کرده‌. با همان میلگرد می‌کوبد روی جمجمه سر آرمان... اما یکی دیگر‌شان که رو به آرمان کرده و همزمان که داشته فیلم می‌گرفته به آرمان می‌گوید... (از او می‌خواهد که به مقدسات اسائه ادب نماید)... آرمان چیزی نمی‌گوید. با ناخن‌گیر پوست بدنش را آرام آرام می‌کَند و از او می‌خواهد فحش‌ها را بگوید. اما آرمان هیچ نمی‌گوید و آنقدر آرمان را می‌زنند تا بیهوش شود. بعد شروع کردند به رقصیدن و لگد زدن به بدن شهید و از این کارشان فیلم هم گرفتند...»