فلسفه‌ورزي در ايران معاصر

عظيم محمودآبادي
غلامحسين ابراهيمي‌ديناني كه اكنون در نخستين سال‌هاي دهمين دهه از عمر خود قرار گرفته از آن شخصيت‌هايي است كه علي‌رغم طول عمر (زاد‌الله عُمرهُ وبارِك فيه) و تاليف آثار متعدد، هيچگاه از زي خود خارج نشده و جز در آنچه تخصص داشته، نگفته است. او شايد در امور جهان، سياست، اخلاق، جامعه و حتي اقتصاد و ... از بسياري ديگر، سخن به غايت پخته‌تر و حساب شده‌تري داشته باشد، اما سبك زندگي عالمانه و محققانه‌اش وي را بر حذر داشته در اين مقولات به اظهارنظر بپردازد. به نظر مي‌رسد او آنقدر در التزام به اين قاعده اصيل مقيد بوده كه بخش قابل توجهي از جامعه فكري ما در مورد آثار وي دچار سوءتفاهم شده و گمان مي‌كند كه دوره انديشه‌هاي ديناني گذشته و از افكار و آراي او، راه‌كاري براي روزگار ما يافت نخواهد شد. 
اما با نگاهي جدي‌تر به آثار او و كاوش در افكار و آراي‌اش روشن مي‌شود كه از قضا مهم‌ترين دغدغه ديناني همانا مسائل امروزين ما است. منظور از «ما» عموم افرادي است كه در سرزميني كه «ايران» مي‌خوانيمش زندگي مي‌كنيم و به آن مهر مي‌ورزيم و به گذشته‌اش تعلق خاطري عميق داريم و مهم‌ترين دغدغه جمعي ما البته سرنوشت و آينده آن است. 
اينك در پايان 91 سالگي فيلسوف دوران ما، به قدر بضاعت ناچيز خود سعي كرديم نگاهي به افكار و آثار او داشته باشيم و به اين بپردازيم كه چرا آراي او همچنان ظرفيت آن را دارد كه در زمانه ما نيز محل توجه و تامل قرار گيرد؟ 


براي اين مهم سعي شد تا با يكي از شايسته‌ترين افرادي كه مي‌تواند در اين باره به اظهارنظر بپردازد، گفت‌وگويي ترتيب دهيم. از بخت شكر داريم و از روزگار هم كه مقدر بود دكتر محمد اكوان كه خود قريب چهل سال را در محضر دكتر غلامحسين ديناني به آموختن و مباحثه فلسفي گذرانده و سال‌ها است كه در اين رشته از اساتيد ممتاز محسوب مي‌شود اين تقاضا را پذيرفت. هر چند وقتي موضوع گفت‌وگو را به ايشان اعلام كرديم و گفتيم قرار است حول انديشه‌هاي دكتر ديناني باشد، با اشتياق پذيرفتند. 
متن پيش‌رو در واقع گفت‌وگويي است ميان يك دانشجو - در مقطع دكتري رشته فلسفه - با استادي كه خود براي ساليان طولاني دانشجوي استاد ديناني در فلسفه بوده است. 
    ابتدا بفرماييد چند سال است كه با دكتر ديناني آشنايي داريد؟ و آيا اولين مواجهه خود با ايشان را به ياد مي‌آوريد؟
نخست بايد از شما براي فراهم كردن اين فرصت به مناسبت سال‌روز تولد استاد ديناني تشكر كنم. من سال‌هاي متمادي (1366 تا 1376) از دوره كارشناسي تا مقطع دكتري پيوسته در محضر استاد غلامحسين ابراهيمي‌ديناني تلمذ كرده و بهره‌هاي فراواني از تفكر و انديشه‌هاي فلسفي و منش فلسفي ايشان گرفته‌ام و هميشه خداوند را سپاس مي‌گزارم كه به من توفيق درك محضر استاداني را عطا فرمود كه در روزگار ما كم نظيراند. استاد ابراهيمي‌ديناني يكي از آن كم نظيرهاست. اولين مواجهه من با استاد ديناني به دوره كارشناسي رشته فلسفه در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران برمي‌گردد؛ از همان زمان ارادت ويژه‌اي ‌نسبت به استاد در من نمايان شد و در مقطع كارشناسي ارشد اين افتخار را داشتم كه استاد ديناني راهنمايي پايان‌نامه‌ام را تقبل فرمودند و ارادت من نسبت به ايشان افزون‌تر شد و تا پايان مقطع دكتري و نيز تا به امروز به لطف خداوند اين ارادت استمرار يافته است. علاقه ويژه‌اي به كلاس‌هاي درس استاد ديناني داشتم و سعي مي‌كردم در همه درس‌هاي ايشان چه موظفي و چه آزاد شركت كنم. قبل از اينكه در دانشگاه در رشته فلسفه غرب تحصيل كنم، با فلسفه اسلامي آشنايي داشتم، بدايه الحكمه و نهايه الحكمه علامه طباطبايي را خوانده بودم. زماني كه در دانشگاه در كلاس‌هاي درس فلسفه اسلامي استاد ديناني شركت مي‌كردم، توجه من به فلسفه اسلامي بيشتر شد.
   به نظر شما دكتر ديناني چه جايگاهي در عرصه آموزش فلسفه در ايران دارد؟ از حيث آثاري كه تأليف، شاگرداني كه تربيت و نقشي كه در فضاي فكري و فلسفي ايران ايفا كرده‌اند چه سهمي در حفظ تراث فلسفي ما داشته‌اند؟
خب، استاد ديناني جايگاه ويژه و ممتازي در عرصه آموزش فلسفه و پرورش و بسط تفكر فلسفي در ايران دارد. استاد ديناني پيش از اينكه به محيط دانشگاه وارد شود، به عالي‌ترين مدارج حوزوي در زمينه‌هاي مختلف از جمله فلسفه و حكمت اسلامي دست يافته بود. در عين حال به عميق‌ترين مراتب تفكر و تأمل فلسفي نيز نايل گشته بود. وقتي استاد ديناني با چنين پيشينه فكري و فلسفي وارد محيط دانشگاه مي‌شود، بي‌ترديد به غناي آموزشي و پژوهشي دانشگاه مي‌افزايد و دانشگاه براي او بستري مي‌شود كه اندوخته‌هاي پر‌مايه خود را در اختيار دانشجويان، دانش‌پژوهان و محققان قرار دهد و زمينه فهم عميق آنها را فراهم كند. استاد ديناني توانست تفكر اصيل فلسفه اسلامي كه با جان آن را آزموده بود به صورت روشمند و با توجه به نيازهاي جامعه معاصر ايران در دانشگاه مطرح كند و در اين مسير با استقبال كم نظير جويندگان معرفت فلسفي مواجه شد. بسياري از شاگردان استاد ديناني امروزه خود از استادان و متفكران و پژوهشگران حوزه فلسفه به ‌شمار مي‌آيند كه تعداد آنها هم بسيار است. همين نشان مي‌دهد كه استاد ديناني توانسته است در حفظ و تداوم تراث فلسفه اسلامي بسيار بيشتر از كساني كه در اين مسير گام برداشته‌اند، موثر باشد.
   اگر بخواهيد يك وجه مميزه براي ايشان قائل شويد، آن چيست؟ چه چيزي به نظر شما دكتر ديناني را از ساير استادان فلسفه اسلامي در ايران معاصر متمايز مي‌كند؟
درباره اين پرسشِ شما بايد عرض كنم كه استاد ديناني وجوه مميزه زيادي دارد كه او را از ديگر استادان و متفكران و متأملان فلسفه اسلامي متمايز مي‌سازد. من تنها به چند مورد از آنها اشاره مي‌كنم؛ 
 نخستين وجه مميزه استاد ديناني تسلط و احاطه فوق‌العاده ايشان به متون و ساختار فلسفه اسلامي است. دومين ويژگي ايشان نفوذ ژرف او در سطوح و لايه‌هاي تو در توي فلسفه اسلامي است. سومين ويژگي توجه به تاريخ سرچشمه‌هاي فلسفه اسلامي است. استاد ديناني فلسفه اسلامي را فقط در متون فيلسوفان جست‌وجو نمي‌كند، بلكه فلسفه اسلامي را در سير تاريخي آن مي‌جويد. بدون توجه به فرآيندهاي تاريخي شكل‌گيري تفكر فلسفه اسلامي، فهم و درك اين فلسفه دشوار خواهد بود. بدون دانستن پيشينه‌هاي ظهور و استمرار يك تفكر يا صورتي از تفكر، هرگز نمي‌توان به عمق و ژرفاي آن دست يافت. بدون توجه به تاريخ تفكر، متفكر صرفا در ظاهر تفكر سير مي‌كند و تفكر او نمي‌تواند اصيل باشد و چه بسا خطرناك هم باشد. نظر به اينكه فلسفه اسلامي، مانند ظهور هر تفكر ديگري، آبشخورهايي داشته است- كه البته اكنون خود سرچشمه است- اعم از يونان، ايران باستان و خود دين اسلام، از يك سو، ظهور جريان‌هاي فكري پس از شكل‌گيري فلسفه اسلامي، مانند انواع مختلف گرايش‌هاي كلامي، عرفاني و... از سوي ديگر، ايجاب مي‌كند كه فيلسوف مسلمان براي تعميق تفكر خود از همه اين عوامل و فرآيندها آگاه باشد و نگاه تاريخي به فلسفه اسلامي داشته باشد. استاد ديناني از اين امر مهم هرگز غافل نبوده‌ و فلسفه را همواره با تاريخ و سرچشمه‌هاي آن ديده است. اين سومين ويژگي اوست. چهارمين ويژگي ايشان توجه به زبان است. استاد ديناني به خوبي به نقش زبان در انتقال تفكر فلسفي واقف بوده است. او براي خود مي‌انديشد، اما براي خواننده و مخاطب مي‌نويسد. او نه تنها فهم فلسفه را به خواننده واگذار نمي‌كند، بلكه خود در فهم مخاطب مساهمت دارد. زبان براي او تنها يك ابزار نيست، بلكه عين تفكر است. از اين روي، در تفكر خواننده نيز حضور فعال دارد؛ با خود و در عين حال، با خواننده مي‌انديشد.كمتر فيلسوفي در قلمرو فلسفه اسلامي به اين مساله مهم توجه خاص داشته است. اگر بخواهيم به شخصيت ديگري اشاره كنيم كه از اين ويژگي برخوردار بوده است، استاد شهيد مطهري است. استاد ديناني توانسته است با استفاده از زبان روز، بدون اينكه فلسفه را روزمره كند، هم پيوند تفكر فلسفي را با گذشته حفظ كند و هم آن را با نسل امروزي پيوند زند. ويژگي پنجم ايشان آشنايي او با تفكر فلسفي جديد غربي است. تعمق در فلسفه اسلامي، فهم تفكر فلسفي جديد غربي را براي او هموارتر كرده است. ششمين ويژگي ممتاز استاد ديناني كه بسيار اهميت دارد، صداقت اوست. در وهله نخست با خود صادق است، چون با خود صادق است مي‌تواند در وهله دوم به ‌درستي با ديگران نيز صادق باشد. ايشان يك زماني به من فرمودند كه «شرط ورود به فلسفه اين است كه با خود صادق باشيد.» نمي‌توان بدون صداقت در جست‌وجوي حقيقت بود. بنا بر اين، بارزترين و برجسته‌ترين ويژگي استاد ديناني اين است كه او فيلسوف صادق است. 
   نكته‌اي كه درباره سبك كاري دكتر ديناني به نظر مي‌رسد اينكه فاصله نوع فعاليت‌ها و انديشه‌ورزي‌هاي ايشان با واقعيت‌هاي عيني جامعه در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي است؟ آيا از نظر شما كه ساليان طولاني با ايشان و افكار و آراي‌شان مأنوس بوده‌ايد، اين فاصله به همان ميزاني است كه به نظر مي‌رسد؟
نخست بايد ديد كه مقصود شما از واقعيت‌هاي عيني جامعه در عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي چيست؟ كدام واقعيت‌ها عيني‌اند و كدام عيني نيستند. اگر مراد شما از واقعيت‌هاي عيني، امور روزمره سياسي و اجتماعي بي‌حاصل است كه البته استاد ديناني نه به آنها پرداخته است و نه تمايلي براي پرداختن به آنها در ايشان مشاهده مي‌شود. 
 اما چنانچه مقصود از واقعيت‌هاي عيني امور بنيادي مربوط به زندگي فردي، اجتماعي، سياسي و ديني بشري است، استاد ديناني در هيچ يك از آثار و نوشته‌هاي خود از آنها غافل نبوده است. بنياد همه آراء و انديشه‌هاي ايشان دعوت به پرسيدن، انديشيدن، تفكر و تعقل است. انديشيدن همواره افق‌هاي تازه‌اي را در برابر چشم انسان مي‌گشايد و در اين افق‌ها راه زندگي و زيستن با ديگران را تجربه مي‌كند. كدام واقعيت عيني، عيني‌تر از آن است كه يك فيلسوف جامعه را به اصل تفكر و تعقل دعوت كند و انديشيدن را به آنها يادآوري كند. 
 فيلسوف انسان‌ها را به پرسيدن وا مي‌دارد، اما به جاي آنها نمي‌پرسد، بلكه راه پرسيدن را به آنها مي‌نماياند. استاد ديناني فيلسوف است و تفكر فلسفي اصيل را راه علاج بسياري از معضلاتي مي‌داند كه بشر امروزي به آن مبتلا شده است. كار فيلسوف پرداختن به ريشه‌ها و بنيادهاي مسائلي است كه انسان‌ها در زندگي فردي و اجتماعي و سياسي خود با آن دست و پنجه نرم مي‌كنند. پرداختن به امور و مسائل زندگي روزانه انسان‌ها و برنامه‌ريزي براي آنها كار فيلسوف نيست، بلكه كار كارگزاران و متخصصان و خبرگان امور اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. فيلسوف افقي در برابر آنها مي‌گشايد و مسير پيمودن و چيستي راه را نشان مي‌دهد. اما چگونگي عملي پيمودن راه كار صاحبان تجربه و علم است، نه كار فيلسوف. 
   نحوه ورود فكري ايشان به عرصه سياست چگونه بوده است؟ بر چه اساس مي‌توان ادعا كرد كه استاد ديناني از دغدغه‌هاي سياسي و اجتماعي نيز برخوردار بوده‌ و اين دغدغه به چه نحوي در آثار ايشان خودش را نشان داده است؟
اساسا آنچه ما از يك فيلسوف انتظار داريم همان چيزي نيست كه از يك دانشمند و سياست‌مدار و جامعه‌شناس و روان‌شناس و اقتصاددان و صاحب نظر در محيط زيست انتظار داريم. استاد ديناني اگرچه كتاب مستقلي در باب مسائل اجتماعي، سياسي و فرهنگي تأليف نكرده است، اما با تمركز بر حدود هفتاد كتاب منتشر شده ايشان مي‌توان تأملات بسيار ارزنده و قابل توجه در خصوص اينگونه مسائل به دست آورد كه هر كدام از آنها مي‌تواند انگيزه تأليف مقالات و كتاب‌هاي مستقلي بشود. 
 كسي كه در مورد يكي از بارزترين متفكران انديشه سياسي، يعني خواجه نصيرالدين طوسي كتاب مي‌نويسد و عنوان «فيلسوف گفت‌وگو» را براي آن برمي‌گزيند، چگونه مي‌تواند در باره مسائل عيني سياسي بي‌توجه باشد. كسي مي‌تواند در خصوص امور مربوط به جامعه، سياست، انسان، زندگي و معناي آن دقيق و سنجيده سخن بگويد و سخن او با واقعيت‌هاي عيني و ملموس زندگي انسان‌ها پيوند داشته باشد يا ناظر بر آنها باشد كه از تربيت فرهنگي، تاريخي و تمدني برخوردار باشد. انديشه تازه در ذهن خالي شكل نمي‌گيرد، بلكه در تاريخ ساخته و پرداخته مي‌شود. انسان موجودي تاريخي و تاريخ‌مند است و اين تاريخ را خود مي‌سازد به گفته خود ايشان: «صحنه تاريخ، سرگذشت خودسازي و فعاليت انسان است». در اين خودسازي و فعاليت گذشته را به حال تبديل مي‌كند و تبديل گذشته به حال مقدمه آينده مي‌شود. تمام اين فرآيندها با فعاليت آگاهانه انسان تحقق مي‌يابد و بسط و گسترش پيدا مي‌كند. 
 از اين روي، ميان زندگي انسان و آگاهي تاريخي او نسبتي تنگاتنگ وجود دارد و چنانچه نسبت اين دو از هم گسسته شود، بنياد زندگي انساني ‌متزلزل و سست مي‌شود. در اين صورت زيست انساني، زيست در لحظه خواهد بود و اين زيست تفاوتي با زيست حيواني ندارد. زندگي وقتي صبغه انساني به خود مي‌گيرد كه انسان در اكنون ميان گذشته و آينده نسبتي برقرار كند و اين نسبت با زبان و تفكر محقق مي‌شود. زباني كه نتواند گذشته و آينده را از هم تفكيك كند و نتواند ميان آنها نسبت برقرار سازد، آن زبان، زبان انساني و فرهنگي- تاريخي نيست. 
   به نوعي معتقديد كه دغدغه‌هاي سياسي و اجتماعي استاد ديناني خود را در بازخواني متاملانه ايشان از آثار متفكران كلاسيك نشان داده است، درست است؟
 توجه داشته باشيد اگر آدمي از تاريخ و فرهنگ گذشته خود غفلت كند، اين غفلت سبب بحران هويت مي‌شود. استاد ديناني با تأمل فلسفي، به درستي، بر اين مساله واقف بوده و راه رهايي از اين مساله بسيار پيچيده و دشوار جامعه بشري را توجه به تفاوت ميان حال و گذشته و از اين منظر نگريستن به آينده مي‌داند. به همين دليل است كه به انديشيدن و بازانديشي ميراث گذشته توجه ويژه نموده تا راهي به سوي آينده بگشايد و جامعه را از خطر بحران هويت آگاه كند. 
 استاد ديناني به عنوان يك فيلسوف با تعمق در گذشته تلاش كرده است كه گذشته را در اكنون بينديشد و جامعه را از التزام به گذشته بازانديشيده - نه صرفاً گذشته- به تعهد به اكنون به مثابه بنياد حركت به سوي آينده آگاه كند. بنابراين مي‌توان گفت كه استاد ديناني نه تنها به واقعيت‌هاي عيني بي‌توجه نبوده است، بلكه به واقعيت‌ها التفات ويژه داشته و شايد بتوان گفت كه محورهاي بنيادي تأملات فلسفي او كه در آثار مكتوب ايشان نمايان است همين واقعيت‌هاي بنيادي عيني است.
   در واقع مساله دكتر ديناني در اين امور، مساله «هويت» است. لذا معتقديد بخشي از اهتمام ايشان بازنمايي هويت ايراني در ابعاد سياسي، اجتماعي و فرهنگي به ايرانيان است؟ 
 او مكرر به اين نكته توجه داده است كه جامعه‌اي كه به بحران هويت مبتلا شود مانند درختي است كه در زمين ريشه ندارد و اگر بخواهد به اصل خود باز گردد و ريشه هويت خود را در زمين زندگي خويش پيدا كند، لذا بايد به تفاوت ميان حال و گذشته توجه كرد. او اين تفاوت و اختلاف را از مقدمات و شرايط فهم ميراث و متون گذشته به شمار آورده است. توجه به اين تفاوت مي‌تواند به ما كمك كند تا به يك سلسله از معاني و مفاهيم تازه دست يابيم و آنها را در زندگي خود مورد بهره‌برداري قرار دهيم. توجه به گذشته يك نوع فعاليت عقلي است. مراجعه عقل به گذشته و تاريخ، خود نوعي تجديد فكر و استيناف نظر به شمار مي‌آيد. تجديد فكر و استيناف نظر جز بازگشت به اصول اصلي و اولي و بازخواني آغاز كار چيز ديگري نيست. 
   شايد بتوان گفت از جهتي اين دغدغه اهميت و ضرورت بيشتري در دوران ما يافته است. برخي از متفكران معتقدند اصلي‌ترين بحران بشر امروز اليناسيون يا همان از خودبيگانگي است. 
 دقيقا، ملاحظه مي‌كنيد كه اصل هويت و بحران هويت در دنياي معاصر و به تبع آن در ايران يك مساله بنيادي و در عين حال يك واقعيت عيني است و استاد ديناني به آن توجه داشته و راه علاج آن را درون‌تاريخي و فرهنگي مي‌داند. روشن است كه توجه ايشان به راه علاج درون تاريخي و فرهنگي به هيچ‌ وجه او را از توجه به ديگر حوزه‌هاي فكري و فرهنگي و تاريخي و حتي تمدني غافل نكرده است. 
   از نظر ايشان مركز ثقل هويت ايراني چيست؟ 
در انديشه استاد ديناني، «خردورزي» مركز ثقل هويت ايراني است كه البته با معنويت و دين‌ورزي نيز تلائم دارد. لذا وقتي ايشان بر هويت ايراني كه همان خردورزي است، تأكيد مي‌ورزند به اين دليل است كه ميان خردورزي بنيادي ايراني و دين‌ورزي اسلامي هيچ ناسازگاري نمي‌بينند و مهم‌تر اينكه ميان خردورزي ايراني و دين‌ورزي اسلامي با علم‌آموزي از ديگري به ويژه از غرب نيز هيچ مغايرتي نمي‌يابند. آنچه هويت اصيل اسلامي- ايراني را تهديد مي‌كند، درآميختن غرب‌زدگي و قشري‌گري ‌است.
 استاد ديناني به خوبي واقف است كه وابستگي و تعلق خاطر به يك فرهنگ لزوماً به معني غفلت و عدم توجه به فرهنگ‌هاي ديگر و نفي و انكار آنها نيست. استاد ديناني در تمام نوشته‌هاي خود تلاش مي‌كند تا افراد جامعه را به نقش و جايگاه انديشيدن آگاه سازد. انديشيدن به تاريخ خود، به فرهنگ خود و به توانايي‌ها و ناتوانايي‌هاي خود، آنگاه با اين خودآگاهي، مواجهه شدن با فرهنگ‌هاي ديگر، بنياد نوآوري و نوانديشي است. 
   آيا منافات نداشتن هويت ايراني -خردورزي توام با ديانت - با گشودگي نسبت به معارف بشري در ميان ساير ملل و جوامع را مي‌توان در سبك و سياق تفلسف ايرانيان نيز مشاهده كرد؟
بله، اين رويكرد در كليت تاريخ فكري و فلسفي ما مشهود است. البته متفكران و فلاسفه ما صرفا مصرف‌كننده افكار و آراي ديگران نبوده‌اند، بلكه با پردازش و بازخواني متاملانه و بعضا انتقادي آنها توانسته‌اند ارزش افزوده‌اي به آنها ببخشند. به همين دليل است كه وقتي متفكران مسلمان با تفكر فلسفي يونان مواجه شدند، صورت ديگري به آن دادند كه ديگر نمي‌توان تفكر فلسفي مسلمانان را - كه همان فلسفه اسلامي است - همان تفكر فلسفي يوناني به شمار آورد. اين صورت تفكر، فقط در جهان اسلامي - ايراني تحقق، بسط و گسترش يافته است و در هيچ جاي ديگري از جهان شكل نگرفته ‌است. بنيانگذاران فلسفه اسلامي كه در اين فضاي فرهنگي و تاريخي انديشيده‌اند و صورت جديدي از تفكر را آشكار ساخته‌اند، شارح فلسفه يونان نيستند، بلكه تفكر ديگري را با هويت ديگري بنياد نهاده‌اند. 
   با اين حال اما در روزگار ما اين ادعا زياد تكرار مي‌شود كه ما ايراني‌ها و مسلمانان در فلسفه چيزي در چنته نداريم و هر چه هست چيزي است كه تعدادي از متفكران ما از يونانيان - كه آنها هم نياي غربي‌ها هستند- گرفتند و بنابراين تفكر فلسفي در جهان اسلام و از آن‌جمله ايران اصالتي ندارد! 
 كساني كه فلسفه اسلامي را همان فلسفه يوناني مي‌دانند، فلسفه‌خوان‌هايي هستند كه از فرهنگ و تاريخ و هويت ايراني و اسلامي و انديشه فيلسوفان آگاهي دقيق و عميق ندارند و يونان را نيز به درستي نشناخته‌اند. اينها وانمود مي‌كنند كه مي‌انديشند، اما از اينجا رانده و از آنجا مانده‌اند. 
 در دنيايي كه هر ملتي تلاش مي‌كند براي خود هويتي باز‌سازي كند و داشته‌هاي ديگران را از آن خود سازد، برخي روشنفكران آپوريا در ايران داشته‌هاي اصيل ايراني - اسلامي را رايگان در معرض فروش مي‌گذارند. اتفاقا يكي از اهداف دكتر ديناني در تفكر فلسفي خود دفاع از خرد و خردورزي ايراني -اسلامي است كه فلسفه اسلامي صورت بارز آن شمرده مي‌شود. روشن است كه صورتي كه در فلسفه اسلامي تحقق و بسط و گسترش يافته، حاصل انديشه بشري است و هيچ انديشه بشري مصون از خطا و اشتباه نيست و انديشه هيچ فيلسوفي و هيچ كتاب فلسفي مقدس نيست. از سوي ديگر هر انديشه بشري قابل واكاوي و نقد است، بلكه خاصيت انديشه بشري نقدپذيري آن است. نقد و واكاوي انديشه فيلسوفان از ضروريات است، اما نقد غير از تخريب و تخفيف است.
   با اين حال در فلسفه اسلامي گاه به مقولات و موضوعاتي برمي‌خوريم كه واقعا به نظر نمي‌رسد از اتقان استواري برخوردار باشند. مواردي كه به سختي مي‌توان آنها را در زمره تاملات فلسفي احصا كرد. دكتر ديناني تا چه حد در اين موارد توانسته حيثيت فلسفه اسلامي را بازسازي كند؟
 دفاع از صورتي از تفكر كه در فلسفه اسلامي ظهور و بروز يافته غير از دفاع از همه مسائلي ‌است كه در اين فلسفه به آن پرداخته شده است. نفوس فلكي و مسائلي مانند آن شأني براي دفاع ندارند. پرداختن به شبهه ابن‌كمونه در مقايسه با شبهاتي كه امروز از جهات گوناگون مطرح مي‌شود، اتلاف وقت است. ابهامات و گره‌هاي ناگشوده بسياري در فلسفه اسلامي و تاريخ آن وجود دارد كه بايد در مورد آنها انديشيد و آنها را در بوته نقد و واكاوي و داوري قرار داد. اما اين كار سخت و سنگين از عهده يك نفر بر نمي‌آيد. دكتر ديناني يكي از آغاز‌كنندگان اين راه است. 
 دكتر ديناني روايتي از فلسفه اسلامي و خرد ايراني عرضه مي‌كند كه با روايت متفكران غربي از فلسفه اسلامي و خرد ايراني متفاوت و متمايز است. بنا بر نظر متفكران غربي‌اي كه به فلسفه اسلامي توجه كرده‌اند، متفكران مسلمان، با نوعي از تفكر و فلسفه مواجه شدند كه هم ماده و هم صورت آن از آنِ يونانيان بود، متفكران مسلمان اين نوع تفكر را با برخي آموزه‌هاي ديني در هم آميختند و اكنون كه اين درهم آميختگي فلسفه يوناني با برخي از مسائل ديني را از هم تفكيك مي‌كنند به اين نتيجه مي‌رسند كه فلسفه اسلامي چيزي غير از فلسفه يوناني نيست، و برخي از كارگزاران فلسفه اسلامي در ايران نيز همين روايت از فلسفه اسلامي را دنبال مي‌كنند. 
   و به نظر شما روايت درست از نسبت فلسفه اسلامي با فلسفه يوناني چيست؟ 
 من روايت دكتر ديناني از اين نسبت را بسيار به صواب نزديك‌تر مي‌بينم. فهم و روايت ايشان از فلسفه اسلامي با روايت آنها از بنياد متفاوت و متمايز است. دكتر ديناني بر اين باور است كه متفكران مسلمان با سه صورت از تفكر مواجه بودند؛ صورتي كه از يونان اخذ شد، صورتي كه از خرد ايراني داشتند و نهايتا صورتي كه در متن دين اسلام با آن مواجه شده بودند. متفكران مسلمان با واكاوي بنيادي اين سه صورت از تفكر توانستند صورتي از تفكر را بنيادگذاري كنند كه برحسب سرشت و ماهيت تفاوت و تمايز بنيادي با فلسفه يوناني دارد؛ اگرچه لزوما ضديتي هم با آن ندارد. يعني فيلسوفان مسلمان مغايرتي ذاتي ميان فلسفه يوناني و خرد ايراني و برخي از آموزه‌هاي اسلام مشاهده نكردند و توانستند آنها را با يك خرد جاودان ايراني با يكديگر پيوند دهند و فلسفه اسلامي صورت برآمده از اين پيوند است كه نه تنها التقاطي نيست، بلكه مشخصه باز فلسفه اسلامي به ‌شمار مي‌آيد. همين مساله است كه در تفكر معاصر ايران، دكتر ديناني را از ديگر متفكراني كه به فلسفه اسلامي توجه كرده‌اند، متمايز مي‌سازد.
   مهم‌ترين ويژگي فلسفه اسلامي به روايت دكتر ديناني - از زاويه‌اي كه ما اكنون بحث مي‌كنيم - چيست ؟
 اگر با روايت دكتر ديناني به فلسفه اسلامي نگريسته شود، ديگر لازم نيست كه فلسفه اسلامي را يك ساختاري لحاظ كنيم كه نبايد در آن چون و چرا كرد، بلكه فلسفه اسلامي يك رويكرد و يك بستر يا بهتر بگويم يك چشم‌انداز و يك افق است كه اكنون مي‌توان با نگاه ديگري و از منظر ديگري به اين افق نگريسته شود و با حفظ بنيادهاي آن پرسش‌هاي جديد را در آن صورت‌بندي و پاسخ‌هاي جديدي را از آن طلب كرد. اگر از اين نگاه و از اين منظر به فلسفه و تفكر نگريسته شود، پايان تفكر و انديشه امري بي‌معنا است؛ حتي اگر آن تفكر و انديشه تئولوژي باشد. اگر تئولوژي را رويكرد فكري‌اي بدانيم كه در نسبت با دين قوام پيدا كرده و بسط و گسترش يافته است، ديگر تئولوژي را برابر با دين دانستن و حكم بر پايان آن صادر كردن امري بي‌معنا است. همان‌گونه كه تفكر با حكم يك متفكر آغاز نمي‌شود با حكم يك متفكر هم پايان نمي‌پذيرد؛ تئولوژي به مثابه دستور زبان براي دين است. 
   در پايان مي‌خواستم بپرسم حضرتعالي به عنوان استادي كه هم در فلسفه غرب و هم در فلسفه اسلامي سابقه درس و بحث طولاني داريد، فكر مي‌كنيد آيا فلسفه اسلامي براي دوران ما نيز مي‌تواند مفيد به فايده باشد؟ آيا فكر نمي‌كنيد دوران فلسفه اسلامي به عنوان يك الگوي فكري، گذشته و تنها به كار تدريس در جهت شناخت افكار گذشتگان مي‌آيد؟ 
 با توجه به آنچه گفته شد تاريخ انقضاء براي تفكر قائل شدن، بي‌وجه است. براي پويايي و استمرار حيات يك تفكر بايد پرسش‌هاي جديد به آن عرضه كرد تا پاسخ‌هاي جديدي را به ما عرضه كند. اگر ما نتوانيم پرسش‌هايي جديد در يك افق فكري طرح كنيم و پاسخ‌هاي جديد از آن حاصل كنيم، مشكل از آن رويكرد فكري نيست. با اين وصف، نگاه و نگرش استاد ديناني مي‌تواند بستر ديگري براي تأمل درباره فلسفه اسلامي فراهم كند تا به مسائل جديد در اين بستر نگريسته شود.