در دفاع از شنيدن

نوا ذاكري
كنسرت اركستر موسيقي فيلم، به رهبري «عبدالرضا ‌اميرخاني» كه جمعه، بيست و يكم آذرماه در برج ميلاد برگزار شد، يك فاجعه تمام عيار بود؛ از بي‌برنامگي و تاخير بالاي چهل‌وپنج دقيقه گرفته تا نور، صدا و انتخاب رپرتوار. 
در بدو ورود به سالن شاهد بي‌نظمي عجيبي به دليل سردرگمي مخاطب بوديم؛ افرادي كه نمي‌دانستند كجا بايد بنشينند و كسي نبود كه راهنمايي‌شان كند از اين سر تا آن سر سالن، صف‌هاي مختلفي تشكيل داده بودند؛ عجيب نيست كه سالني به وسعت برج ميلاد كه سال‌هاست كنسرت در آن برگزار مي‌شود چند نيرو براي راهنمايي مخاطب نداشته باشد؟!
وقتي بالاخره فضا آرام گرفت و مخاطبان سر جاي خود نشستند نوبت يك انتظار بي‌پايان رسيد؛ بيش از چهل‌وپنج دقيقه تاخير و معطلي مطلق؛ مخاطبي كه بليت خريده، برنامه‌ريزي كرده، وقت گذاشته و پول قابل توجهي پرداخت كرده، در سالن نشسته و بي‌‌هيچ توضيحي منتظر مانده؛ نه يك اعلام، نه يك توضيح كوتاه، نه حتي يك «بابت تاخير پوزش مي‌طلبيم» ساده. انگار كه چنين تاخيري حق برگزاركننده و انتظار، وظيفه‌ مخاطب است. 
چرا عذرخواهي كردن تا اين اندازه مشكل است؟ چرا هنوز تصور مي‌شود كه گفتن «ببخشيد» شأن برگزاركننده را پايين مي‌آورد، اما معطل نگهداشتن صدها نفر شأن مخاطب را نه؟ 


زماني كه بالاخره گروه روي صحنه آمد و رهبر اركستر رو به جماعت تعظيم كرد، كمترين انتظاري كه مي‌رفت يك عذرخواهي ساده بود كه متاسفانه نشد. 
اما مشكل فقط تاخير نبود، با شروع اجرا، ضعف‌ها يكي‌يكي خودشان را نشان دادند. در ابتدا آنچه بيش از همه آزاردهنده بود، نور سالن بود كه انگار اصلا براي اجراي يك اركستر برنامه‌ريزي نشده بود و بيشتر به نور سالن‌هاي سمينار شباهت داشت. اين نوع نورپردازي نه تمركز بصري ايجاد مي‌كرد و نه حس صحنه را به مخاطب انتقال مي‌داد. 
از اين مورد هم بگذريم به بحث اصلي صدا مي‌رسيم كه انتظار مي‌رفت نقطه قوت كنسرت باشد، اما صدا نه فقط بد كه كاملا غيرحرفه‌‌اي بود. اركستر يعني تفكيك؛ يعني شنيده ‌شدن شخصيت هر ساز، يعني ويولن، ويولا، كنترباس، پيانو، سازهاي بادي و پركاشن هر كدام صداي خودشان را داشته باشند. آنچه شنيده مي‌شد، اما چيزي شبيه يك توده صوتي آشفته بود.
صداي ويولن‌ها در درام گم مي‌شد، پيانو با همه ‌چيز قاطي بود، كنترباس خطوط ملوديك ديگر سازها را مي‌بلعيد. صدا فقط از روي صحنه و از طريق چند بلندگوي بزرگ شنيده مي‌شد. انگار كه صدا، اولويت آخر تيم فني بوده است. 
اين سطح از صدابرداري، براي يك اجراي اركسترال، در سالني مثل برج ميلاد، غيرقابل توجيه است. اين نه مساله سليقه است و نه سخت‌گيري؛ اين حداقل استاندارد و احترام به مخاطب است. 
با گذشت اندك زماني از آغاز اجرا، رپرتوار انتخابي كه بيش از حد دچار افراط و بي‌تعادلي بود، مخاطب را خسته و دلزده مي‌كرد. تعداد قطعاتي كه از سريالGame of Thrones اجرا شد آنقدر زياد بود كه از جذابيت به ملال رسيد و به پس‌زمينه‌اي خسته‌كننده بدل شد. 
بخش‌هاي انتخاب شده از سريال‌ها و فيلم‌ها با كيفيت نبودند و گويي با بي‌حوصلگي انتخاب شده‌اند و حتي در بخش‌هايي حواس مخاطب را از اجراي اركستر پرت مي‌كردند. 
با همه‌ اينها اگر بخواهيم خوشبين باشيم، قطعاتي از «انيو موريكونه» اجرا شد كه در نوع خود خوشايند بودند و شايد بيشتر به لطف بار نوستالژيكشان، حس خوبي در مخاطب ايجاد كردند و براي لحظاتي حس يك اجراي زنده را در بيننده برانگيختند. 
شايد انصاف نباشد كه تمام اين ضعف‌ها را بر دوش اركستر بيندازيم و شايد بهتر باشد نگاهي به استاندارد سالن‌هاي كنسرت داشته باشيم؛ سالني مانند برج ميلاد كه نام يكي از مهم‌ترين سالن‌هاي برگزاري كنسرت در ايران را يدك مي‌كشد، دست‌كم بايد از امكانات حداقلي نور و صدا برخوردار باشد. 
جدا از ضعف‌هاي فني و كيفي، آنچه بيش از همه آزاردهنده است، عدم مسووليت‌پذيري است؛ اينكه مجموعه‌اي بتواند بليت گران بفروشد، كيفيت پايين ارايه دهد، مخاطب را معطل كند و در نهايت حتي احساس نكند كه بدهكار توضيح يا عذرخواهي است، اگر توهين به مخاطب نيست پس چيست؟ 
در فرهنگي كه عذرخواهي نشانه ضعف تلقي مي‌شود، احترام به مخاطب هم به‌تبع آن بي‌اهميت مي‌شود. مخاطب تبديل مي‌شود به «مصرف‌كننده‌اي كه بايد بسوزد و بسازد»، نه شهروندي كه حق دارد مطالبه كند.