آينده‌اي مبهم براي جوانان

غزل لطفي 
نسل زدي بودن چطوريه؟ نسل زدي‌ها چي ميگن؟ چي ميخوان؟ نگاه‌شون به مسائل مختلف (سياسي- اجتماعي- فرهنگي- اقتصادي و ...) چطوريه؟ براي شناخت نسل زد بايد جواب اين سوالات را بدانيم و براي پر كردن فاصله بين نسلي نيازمند شناخت نسل زدي‌ها هستيم. به همين جهت در صفحه نسل زد، تصميم گرفتيم از خود نسل زدي‌ها بپرسيم. اولين گفت‌وگو را در ادامه بخوانيد. 
   نسل زدي بودن چطوريه؟ 
طاها: پرتلاطم و پرحاشيه.


   يعني چي؟ 
طاها: يعني يه سري توقعات هست كه نميشه برآوردش كرد و يه سري ديدگاه‌ها از قبل وجود داره كه روي ما فشار مياره. 
   بيشتر بگو  ، گفتي پرحاشيه؛ چرا حاشيه؟
طاها: به خاطر توقعاتي كه ايجاد ميكنه. 
   از چي؟ مثال بزن.
طاها: ازززز.....چجوري بگم....از اين قدرت جواني و توانايي‌هايي كه داريم و ...   
به‌نظرم آدما از پس هر كاري برميان، اما نسل زد بهتر از پس كارا برمياد يعني يه راهي پيدا ميكنه كه به سرعت با دقت بيشتر باعث نتيجه بهتر بشه.
   يعني چوب جادويي داره؟
طاها: چوب جادويي كه فكر نكنم وجود داشته باشه. 
بيشتر چون تفكر بازتري داره ميتونه اين كارا رو انجام بده .
   هنوز مثال نزدي!
طاها: مثل چه كاري مثلا؟؟؟ خب وقتي هنوز مسووليتي داده نشده چطوري ميتونم مثال بزنم؟ 
   پس چرا اين‌طوري فكر مي‌كني؟ 
طاها: من با خودم بيشتر مقايسه مي‌كنم، چيزي كه بيشتر تجربه كردم. 
   چي تجربه كردي؟ 
طاها: اينكه هر كاري بخوام ميتونم انجام بدم. 
   مثلا؟
طاها: هر شغلي كه رفتم ... .
   دوتا نمونه‌اش رو بگو، حتي فهرست‌وار.
طاها: مثلا در 18‌سالگي از عهده اداره يك كارگاه 30هزار متري بر آمدم كه 500 كارگر هم داشتم.
   اين خيلي عالي بوده، از كجا شروع كردي؟ 
طاها: از تحصيل‌داري شروع كردم. 
   در همان كارگاه؟ 
طاها: همون شركت. كم‌كم پيشرفت كردم و بهم اعتماد كردن و نظارت يكي از مناطق شهرداري تهران رو بهم دادن. 
   يعني بزرگ‌ترها به شما اعتماد مي‌كنن؟  پس اينكه ميگن به نسل زد كمتر اعتماد ميشه، اونجوري نيست؟ 
طاها: ‌آره، اما اونجوري نيست كه بها داده بشه، ميخوان با حداقل همه ‌چيز، كاراشون پيش بره. 
   مثلا حداقل درآمد و دستمزد؟ 
طاها: بله و حداقل امكانات و ... .
   به عنوان يك نسل زد مسووليت‌پذير شناخته ميشي؟ 
طاها: اينجوري ميگن و خودمم سعي مي‌كنم اينجوري باشم. با اينكه از خيلي از مسووليت‌ها ميترسم و حتي شايد فرار هم بكنم.
   خودت مي‌ترسي؟ 
طاها: بله خودم ميترسم. نه اينكه از پسش برنيام ... .
   ترس‌هاتو ابراز هم مي‌كني؟ 
طاها: بله، اگه بدونم كه از پس كاري بر نميام يا يكي ديگه بهتر انجام ميده اينو به عنوان يه ترس يا نگراني ابراز مي‌كنم. 
   نسل زد چند ساله هستي؟
طاها: متولد 1375 هستم. كم‌كم دارم 30 ساله ميشم. 
   كم‌كم داري از نسل زد خارج ميشي.
طاها: اصلا خودم فكر نمي‌كردم نسل زدي باشم، چون ما از هر دوره‌اي كه عبور مي‌كرديم مقطع بعد از ما، امكانات بيشتري داشتن وخيلي امتيازات بهتري مي‌گرفتن و ما كه سال بالايي بوديم مي‌گفتيم چرا اين‌كارا رو براي ما نكردن.
   يعني حست، حس يه نسل زدي نبود و هميشه احساس كردي بزرگ شدي!
طاها: بله، دقيقا.
   دلت مي‌خواست در نسل زدي بودن چه هيجاناتي رو تجربه كني كه نكردي؟ 
طاها: من هيجاناتي كه دوست داشتم رو تجربه كردم. خيلي كارها رو دلي انجام دادم. 
   الان من در يك پارادوكس موندم؛ احساس بزرگ بودن مي‌كردي و حس نسل زدي بودن رو نداشتي يا اينكه هيجانات و علايق نسل زدي‌ها رو هم داشتي؟
 طاها: هيجاناتش رو داشتم ولي چارچوب‌ها باعث كنترلش مي‌شد. 
   چه چارچوبي؟ 
طاها: مثلا خانواده.
   به‌نظرت نسل زد آرماني چطوري بايد باشه؟ 
طاها: اول اينكه خيلي خوشحالم كه بعد از ديپلم هم دانشگاه رفتم هم كار كردم، چون بعد از اتمام دبيرستان واقعا هيچ نقشه راه موفقي براي خودم نداشتم.البته كار كردن از جمله مواردي بود كه خانواده براي مستقل شدن من، در نظر گرفته بودند و شايد اون موقع ناراضي بودم، اما الان كه به گذشته نگاه مي‌كنم از مسيري كه آمده‌ام راضي هستم. اما نسل زد آرماني به عقيده من بايد هم آزادي داشته باشه هم براش راه‌هاي مختلف آگاه شدن وجود داشته باشه تا بهترين انتخاب را داشته باشه. 
   قرار است وقتي كه ديگه نسل زدي نبودي چكار كني؟ منظورم اينه كه براي آينده چه تصميم و برنامه‌اي داري؟ 
طاها: آينده خيلي مبهم شده و با توجه به شرايط، اصلا امكان پيش‌بيني وجود نداره. الان به جايي رسيدم كه آنقدر آينده برام مبهم شده كه تصميم گرفتم فقط با جريان برم جلو .
   چرا مبهمه؟ 
طاها: الان واقعا نميشه حتي فردا رو ديد. 
   چرا؟ به صورت شخصي مبهم شده برات يا كلا و به صورت اجتماعي؟ 
طاها: به صورت اجتماعي. من خيلي از دوستام كه درمشاغل مختلف كار ميكنن، نتونستن از پس مسووليت‌هاشون بر بيان كه اينم به خاطر شرايط فعلي جامعه است. اميد به آينده خيلي كم شده. جامعه بايد مسير رو شفاف‌تر به جوان‌ها نشان بده. 
   از مسوولان و حاكميت چي ميخواي؟ 
طاها: فقط اينكه شايسته‌سالاري حتي به صورت نسبي جريان داشته باشه تا هر كسي نسبت به توانايي‌هايي كه داره بتونه جايگاه خودش رو پيدا كنه. 
   كمي هم از خودت بگو .
طاها: من 2.5 ساله بودم كه پدرم را از دست دادم و 12 ساله بودم كه مادرم مجدد ازدواج كرد. من در دوره راهنمايي و دبيرستان تمام تلاشم را مي‌كردم كه وقتي رفتم دانشگاه حتما ماشين هم بخرم. 
   يه نوجوون 14-13 ساله چطور تلاش ميكنه كه درآمد داشته باشه؟ 
طاها: مثلا همه پول تو‌جيبي‌هاي هفتگي و ماهانه‌ام را جمع مي‌كردم و اصلا خرج نمي‌كردم. حتي در مدرسه خوراكي هم نمي‌خريدم و پول‌هايي مثل كادو تولد و عيدي، همه رو جمع مي‌كردم. وقتي ديپلم گرفتم دوسوم پول يك ماشين رو داشتم. يك‌سوم هم مادرم داد كه يك ماشين خريدم. بعد از خريد ماشين، تازه متوجه هزينه‌هاي جانبي آن شدم كه سعي مي‌كردم با كار كردن آنها را هم تامين كنم. آن موقع در شركت همسر مادرم (پدرخوانده‌ام) كار مي‌كردم اما هيچ كسي از نسبت ما با خبر نبود. يادمه پايه حقوق، 700 هزار تومان بود كه چون من دانشگاه مي‌رفتم حقوقم نصف مي‌شد، اما با همه اين شرايط در طول ماه مشكل مالي نداشتم.ولي هميشه دلم مي‌خواست درآمد بيشتري داشته باشم‌. براي همين هم چندين شغل ديگر رو تجربه كردم در مجموع، موضوع مهمي كه پيش آمد، اين بود با اينكه تلاشم خيلي بيشتر شده بود و تجربه هم كسب كرده بودم اما درآمد لازم كسب نمي‌شد و فقط جلو مي‌رفتم و امكان ديد عميق به آينده نداشتم و ندارم... .
سایر اخبار این روزنامه
ترفند تندروها عليه دولت داعي به فلسفه و حكمت نفرینم باد اگر به سود کسی دیگری را زیان کنم از دویدن كه حرف مي‌زنيم از چه حرف مي‌زنيم؟ آينده‌اي مبهم براي جوانان گذار پارادايمي از اقتصاد يارانه‌اي به واقع‌گرايي انقباضي سه ماهواره ايراني كوثر، پايا و ظفر به مدار لئو پرتاب شدند اعتماد و شفافيت خبري بيضايي رفت و پرسشي كه بي‌پاسخ ماند رفتار با زنداني‌ها شاخص قانونمداري انسان‌گرايانه عبور از اصلاحات خطر براي ايران وقتي خديجه گريست! آخرين سفرِ بهرام از رقابت در شام تا رفاقت عليه اسراييل احداث سدهاي جديد در حوضه درياچه اروميه بودجه‌ روي كاغذ واقعيت‌ها زير ميز سرويس مدارس از بي‌نظمي تا بي‌اعتمادي والدين بودجه‌اي براي بقا نه براي اصلاح و توسعه مسافر برمي‌گردد جنازه را باور نكنيد در پيچ و خم كوچه‌هاي تهران اعتماد و شفافيت خبري بيضايي رفت و پرسشي كه بي‌پاسخ ماند رفتار با زنداني‌ها شاخص قانونمداري انسان‌گرايانه عبور از اصلاحات خطر براي ايران وقتي خديجه گريست!