چرا بخش بزرگی از افسانه‌های ایرانی هنوز مکتوب نشده‌اند؟ روایت رشته‌های ناپیدای اتصال دیروز و امروز

«سیاوش بیامد به پیش پدر
یکی خودِ زرین نهاده به‌سر
هُشیوار و با جام‌های سپید
لبی پر ز خنده دلی پر امید


یکی تازیی بر نشسته سیاه
همی خاکِ نعلش برآمد به ماه
پراگنده کافور بر خویشتن
چنان چون بود رسم و ساز کفن»
این ابیات بخشی از داستان سیاوش است که فردوسی آن را به نظم روایت می‌کند. ایران تاریخی کهن دارد و به همان نسبت هم پر از افسانه‌ها و داستان‌های جادویی است. اما بخش بزرگی از این میراث معنوی تنها به صورت روایت سینه به سینه تا امروز حفظ شده است. این موضوع در حالی است که کشورهایی نظیر ایتالیا که تاریخ و قدمت‌شان بسیار کمتر از فرهنگ کهن ایران است، افسانه‌‌های‌شان را در قالب کتاب‌هایی جمع‌آوری کرده‌اند. با توجه به اهمیت داستان‌های فولکلور و افسانه‌های کهن به عنوان بخشی از میراث معنوی کشور، چرا فقط کارهای انگشت‌شماری در این زمینه انجام شده و مراجع ما در این زمینه به چندین کتاب معدود محدود می‌شود؟ درباره چرایی مکتوب نشدن افسانه‌های ایرانی با معصومه ابراهیمی، انسان‌شناس، مردم‌شناس و نویسنده، گفت‌وگو کرده‌ایم.
به نظر شما چرا تا به حال بخش بزرگی از داستان‌ها و افسانه‌های ما به صورت مکتوب درنیامده و هنوز هم به همان شیوه روایت سینه به سینه حفظ می‌شوند؟
البته در سال‌های اخیر بسیاری از افسانه‌های محلی ما جمع آوری شده و به صورت کتاب درآمده‌‌اند. کارهای مختلفی که آقای خندان یا علی‌اشرف درویشیان انجام داده‌اند در همین راستا است، یعنی جمع‌آوری داستان‌ها و قصه‌های محلی و عامیانه مردمی که به صورت سینه به سینه منتقل می‌شده است. این پژوهشگران اهمیت این داستان‌ها را درک کرده‌اند و بسیاری از آنها را به صورت کتاب درآورده‌اند اما اینکه این جمع آوری چقدر با معیارهای علمی و اسلوب آکادمیکی که در جهان مرسوم است مطابقت دارد، بحث دیگری است. به هر حال همه در تلاش هستند که این پژوهش‌ها استایل علمی پیدا کنند. از 50 سال گذشته تا امروز ، خصوصا در دهه اخیر، رویکردی که نسبت به افسانه‌ها و داستان‌های ایرانی وجود دارد، بسیار بهتر شده است. وقتی خارجی‌ها به افسانه‌های ما هم علاقه نشان می‌دهند، ما باید ارزش آنها را بیشتر درک ‌کنیم. مثلا وقتی پرفسور اورلیش مارزولف که تخصصش قصه‌‌پژوهی و فلکلور ایران است، کارهای علمی‌تری در این زمینه انجام می‌دهد مشوقی برای ایرانی‌ها می‌شود که بتوانند ارزش معنوی و میراث ملی این افسانه‌ها را درک کنند و اقدام به جمع آوری آنها بکنند. مثل کارهایی که آقای وکیلیان انجام داده است. این طور نیست که هیچ کاری انجام نشده باشد. الان هم موج جدیدی از پژوهشگرهای بومی وجود دارند که متوجه شده‌اند این ضرب‌المثل ها، افسانه‌ها و میراث شفاهی زادگاه‌شان چقدر با ارزش است و حالا آنها را به صورت مکتوب درمی‌آورند. در سال‌های اخیر ما شاهد این موضوع هستیم که مردم کاشان، مردم غرب کشور، اهالی سمنان، خور و بیابانک نسبت به ادبیات شفاهی خودشان حساس شده‌اند و ارزشش را درک کرده‌اند.
آیا کتاب‌های مکتوب درمورد ادبیات شفاهی مناطق مختلف ایران با استانداردها و معیارهای جهانی و علمی مطابقت دارد؟ نقش دولت و دستگاه‌های اجرایی و دانشگاه‌ها در این زمینه چیست؟
متاسفانه ادبیات شفاهی و فولکلور در ایران یک مسئله بسیار تفریحی تلقی می‌شود. از دیدگاه کسانی که قرار است بودجه‌ای برای این نوع از ادبیات در نظر بگیرند و اعتباری برای آن تامین کنند، فولکلور یک مسئله غیر مهم و پیش‌پا افتاده است. در صورتی که همان اندازه که برای ما فضای سرزمین‌ و مواریث باستان‌شناختی‌مان مهم است به همان اندازه به مثابه همان‌ها باید ادبیات شفاهی‌مان اهمیت داشته باشد چون این افسانه‌ها و داستان‌ها نشان می‌دهد که ما از چه دوره‌هایی گذشته‌ایم، ادبیات ما چه بوده، فرهنگ، آداب و رسوم و سنت‌های ما چه بوده‌اند. بسیاری از ناگفته‌های فرهنگی ما از لابه‌لای همین افسانه‌ها، داستان‌ها و رمزگشایی آنها پیدا و کشف می‌شوند. پژوهشگران می‌توانند این مباحث را به عنوان سوژه یک کار علمی در نظر بگیرند. اما متاسفانه رویکردی انفعالی نسبت به این قضیه وجود دارد و آن را جدی نمی‌گیرند. گاهی فولکلور یا ادبیات شفاهی را به علوم اجتماعی پاس می‌دهند و گاهی به ادبیات. ادبیاتی‌ها، ادبیات شفاهی را زیاد جدی نمی‌بینند و فکر می‌کنند ادبیات، فقط ادبیات فاخر است و ادبیات فولکلوری شاید در زمره ادبیاتی که آن‌ها در نظرشان اهمیت دارد، جایی نداشته ندارد. در علوم اجتماعی هم متخصص ادبیات فولکلور و فولکلوریست‌های تحصیل‌کرده آکادمیکی در این زمینه نداریم. به همین دلیل آنها نمی‌توانند کار چندانی در این زمینه انجام دهند. به همین دلیل متاسفانه ادبیات فولکور محدود می‌شود و به چند مبحث عمده در حوزه فولکلور که اصلا پشتوانه‌های نظری و تئوریک ندارند، تقلیل پیدا می‌کند. به خاطر همین اقداماتی نظیر آنچه که در سطح جهانی انجام می‌شود در کشور ما رخ نمی‌دهد. البته دکتر ذوالفقاری در دانشگاه تربیت مدرس ادبیات شفاهی را تعریف کرده و آن را در مقطع فوق‌لیسانس ارائه کرده است. گنجینه بسیار وسیعی از مباحث فولکلوریک و ادبیات شفاهی در جامعه ما نهفته و دست نخورده است و تا تبدیل آنها به صورت نوشتاری علمی که دسترس پژوهشگران قرار بگیرد، راه درازی باقی مانده است. تا وقتی این مباحث وارد سطوح دانشگاهی نشود، فقط سعی و خطا است. ممکن است که فردی احساس کند کاری را درست انجام می‌دهد اما تا وقتی که نظارت دانشگاهی روی پژوهش وجود نداشته باشد، ممکن است آن پژوهش آن طور که شایسته است به سرانجام نرسد و آن ثبت سند شفاهی آن‌طور که باید، صورت نگیرد.
شما از اهمیت افسانه‌های ایرانی گفتید، این داستان‌ها به جز اینکه میراث ما هستند چه اهمیت دیگری دارند؟
همین که بدانید این افسانه‌ها میراث ملی و اجدادی نیاکان ما است، کم نیست. کل قضیه این است که بدانیم اینها هم جزو مواریث ما هستند. آیا ما حاضریم خدای ناکرده بخشی از خاک سرزمین‌مان را واگذار و از آن چشم‌پوشی کنیم؟ نه اصلا! در مخیله هیچ کس نمی‌گنجد که چنین کاری کند. اما نمی‌دانم چرا وقتی پای میراث معنوی‌ و ادبیات شفاهی‌مان در میان است، انقدر نسبت به آن حالت منفعل و غیرمسئولانه داریم و فکر می‌کنیم این افسانه‌ها همان داستان‌هایی هستند که مادربزرگ‌های‌مان می‌گویند یا در جمع‌های غیر‌رسمی به صورت ضرب‌المثل یا متل گفته می‌شود. متاسفانه اهمیت این داستان‌ها آن طور که باید و شاید دانسته نمی‌شود و فکر می‌کنیم اگر هم آن‌ها از زندگی‌مان حذف شوند، اتفاقی نمی‌افتد. اما واقعیت این است که این بخش از ادبیات ما همان رشته‌های ناپیدایی هستند که ما را به تمدن غنی گذشتگان‌مان پیوند می‌زند. ما نمی‌توانیم این رشته‌ها را پاره کنیم و بعد احساس کنیم که ایرانی هستیم. همین رشته‌ها هستند که سبب می ‌شوند هویت ایرانی ما پایدار بماند. به نظرم چیزی مهم‌تر از این وجود ندارد که در دنیای امروز هویت داشته باشیم، یعنی معلوم باشد تاریخ ما چیست، پیشینیان ما چه کسانی بوده‌اند، سرزمین ما کجا بوده است،از چه گذرگاه‌های تاریخی‌ای عبور کرده‌ایم و فرهنگ ما چطور ساخته شده است.
این نوع از ادبیات، در زندگی امروز کاربردی جز داستان و افسانه هم دارد؟
با پرداختن به همین ادبیات شفاهی می‌شود انتقادهایی که امروزه به روحیه و رفتارهای ایرانی‌ها وارد است و خیلی از جامعه‌شناس‌ها هم آن‌ها را نقد می‌کنند، برطرف کرد. اگر به ادبیات شفاهی‌مان رجوع کنیم، می‌توانیم این مسائل را خیلی موشکافانه و علمی بررسی کنیم. علاوه بر آن راه نجات و راهکار همین رفتارها در ادبیات شفاهی نهفته است. ادبیات شفاهی فعلا یک گنجینه است که بخشی از آن را با تلاش کسانی مثل صادق هدایت به جامعه ما شناسانده شده ولی بقیه آن دست نخورده مانده است. برای شناساندن این گنجینه، لازم است دانشگاهی متولی‌ شود و دولت هم حمایت کند. کسانی که آموزش علمی‌ای در این زمینه دیده‌اند به کار گمارده شوند و تلاش مضاعف‌تری نسبت به شناساندن ادبیات شفاهی صورت بگیرد. چرا مضاعف‌تر؟ چون ادبیات شفاهی به شدت می‌تواند هویت‌مان را به ما یادآوری کند. جامعه‌ ای که این‌ها را دارد، دارای هویت، تاریخ و شخصیت منحصر به فرد خودش است که آن را از جوامع دیگر متمایز می‌کند. همین ادبیات شفاهی می‌تواند ما را از همسایه‌های‌مان مجزا کند و به ما بگوید ایرانی بودن یعنی چه! ضمن اینکه می‌تواند بین همه کسانی که در ایران زندگی می‌کنند هم پیوند برقرار بکند. چون بسیاری از مباحث ادبیات شفاهی گهگاه بین ادبیات مختلف کرد، لر، گیلک، مازندارنی بلوچ، آذری و .. مشترک است. وقتی افراد می‌بینید همگی از آبشخور مشترکی برخوردار هستند، وحدت بیشتری بینشان ایجاد می‌شود. بنابراین اگر ما بخواهیم از فواید و اهمیت پرداختن به کار ادبیات شفاهی بگوییم نکته‌های زیادی وجود دارد. یکی از موارد اهمیت ادبیات شفاهی وحدتآفرینی است، دیگری دادن هویت است. جوانان ما امروز به شدت دنبال هویت‌شان هستند. آنها می‌توانند از تاریخ، پیشینه، داشته‌ها و شرایط فرهنگی‌‌ای که در گذرگاه‌های تاریخی از آن عبور کرده‌اند که امروز به اینجا برسند، مطلع شوند. می توانند همه آن‌ها را به عنوان الگو در نظر بگیرند. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد که ما در زمینه فولکلور کارهای نازل و غیر علمی انجام ندهیم و آن را به مواد اولیه‌اش مثل شعر ، آهنگ یا متل‌های عامیانه تقلیل ندهیمچون فولکلور فقط اینها نیست. فولکلور یک رشته دانشگاهی است. ما باید به آن همان طور که در جهان اهمیت داده می‌شود، توجه کنیم. فولکلور حتی می‌تواند زمینه‌ساز اشتغال باشد، حتی می‌تواند درآمدزایی داشته باشد و کاربردی شود. امروز در جهان این اتفاق می‌افتد. در کنار یک موزه، به فرهنگ مناطق مختلف هم پرداخته می‌شود. حتی می‌شود گردشگری را بر اساس فولکلور پایه‌ریزی کرد. بر اساس آداب و رسوم اقوام مختلف، پروژه‌های گردشگری تعریف کرد و مشاغل جدیدی را به وجود آورد تا هم فولکلور زنده بماند و هم افراد اهمیت آن را درک کنند.