علیرضا صدقی انقلاب و فرزندانش

مرگ «ابراهیم یزدی» در ازمیر ترکیه، گرچه از وجوه دراماتیکی چون مرگ ناگهانی «هاشمی رفسنجانی»، یا شورانگیزی «حسینعلی منتظری» و یا تراژدی «عزت‌الله سحابی» برخوردار نبود، اما واجد ویژگی‌هایی بود که شاید نتیجه لاجرم مشی و مشرب او در طول حیات سیاسی‌اش باشد.
مردی که به «صبوری» و «امید» مشهور بود و در تمام عمر سعی داشت از این دو فاصله نگیرد. هرچند فراوان مورد هجوم واقع شد؛ بسیار توهین شنید؛ و «صبورانه» و «امیدوارانه» همه را تحمل کرد و حتی بالاتر از آن، پذیرفت.
بارزترین نکته‌ای که پس از مرگ «یزدی» میان فعالان سیاسی «چپ» و «راست» به چشم می‌خورد، توجه به مسئله «نامهربانی» با «نسل اول انقلاب» است. نسلی که بسیار بیش از نسل‌های بعدی در پیروزی انقلاب و فروپاشی نظام پهلوی موثر بودند و شاید زودتر از هر جریان دیگری از صحنه سیاسی کشور حذف شدند. طی سال‌های بعدی،‌ این روند هم دامنه وسیع‌تری پیدا کرد و هم از شدت بیشتری برخوردار شد. بسیاری از چهره‌های سیاسی همان نسل آرام‌آرام و گاه به تندی از صحنه قدرت حذف شدند. اگر در اوایل انقلاب حذف‌ها در حد «یزدی»، «امیرانتظام»، «بازرگان»، «یدالله و عزت‌الله سحابی» و دیگرانی از این دست خلاصه می‌شد، در دهه دوم و سوم نام‌های دیگری به آن اضافه شدند. «حسینعلی منتظری»، «هاشمی رفسنجانی»، «علی‌اکبر ناطق نوری»، «محمدرضا مهدوی کنی»، «حبیب‌الله عسکراولادی» و در این سال‌های اخیر «رئیس جمهوری اصلاحات» هم به این لیست اضافه شدند. چهره‌هایی که در سال‌هایی نه‌چندان دور هر یک مسئولیتی خطرخیز و سترگ در ساختار اجرایی، تقنینی یا قضایی کشور داشتند و حافظه اجتماعی ایرانیان هنوز آن‌ها را فراموش نکرده است.
آیا باید بپذیریم که «هر انقلابی فرزندان خود را می‌خورد»؟ و آیا این حذف‌ها نتیجه تغییر نسل در هرم نخبگان قدرت است؟ یا دوستان دیروز به رقبای قسم‌خورده امروز بدل شده‌اند؟ و هر ابزاری را برای حذف اینان به کار می‌گیرند؟


پاسخ به این پرسش را می‌توان در لابلای ورق‌پاره‌های تحولات تاریخ انقلاب و جمهوری اسلامی جستجو کرد. ورق‌پاره‌هایی که داستانی تراژیک را روایت می‌کنند و پرده از سیر بسیاری تحولات برمی‌دارند. گرچه هنوز پاسخ روشنی به همان حذف‌های اوایل انقلاب هم داده نشده است و بسیاری از تحلیل‌گران نمی‌دانند که چه روندهایی تا بروز این وضعیت طی شده است. تردیدی نیست که در شرایط انقلابی ایران اواخر دهه 50 هیچ جریان و نیرویی به اندازه نهضت آزادی ایران وجه بارز عقلانی نداشت. جمعیتی که از یک‌سو با واسطه و بی‌واسطه از نزدیکان «محمد مصدق» محسوب می‌شود و از سوی دیگر، سابقه چند دهه مبارزه پارلمان‌تاریستی با نظام پهلوی را در کارنامه داشت. سازمانی که تعامل با همه گروه‌های سیاسی کشور را در دستور کار قرار داده بود و بنای حذف هیچ جریانی یا گروه و دسته‌ای را نداشت.
با تمام این اوصاف، نخستین قربانیان «انزوای سیاسی» چهره‌های نهضت آزادی ایران بودند. آن‌ها تنها در یک دوره 9 ماهه قدرت را در دست داشتند و به سرعت از صحنه حذف شدند. این روند در تمام سال‌های دهه 60 هم تداوم داشت. بعدها نیز نوبت به انقلابیونی رسید که خودشان با حذف نهضت از صحنه قدرت موافق بودند. آن‌هم درست در زمانی که مواضعی مشابه نهضت پیدا کرده بودند.
تحلیل گفتمان جریان‌ها و شخصیت‌های حذف شده از ساختار قدرت نشان می‌دهد هر زمان که گروهی از سیاست‌مداران جمهوری اسلامی به سمت گفتمان «جذب حداکثری» و «دفع حداقلی» حرکت می‌کنند با مقاومتی جدی از سوی پارادایم شبه‌انقلابی روبرو می‌شوند. این حذف‌ها درست در زمانی اتفاق می‌افتد که چهره‌های مورد اشاره سعی می‌کنند با عبرت از گذشته و بازنگری در مواضع و کنش سیاسی صورت گرفته در ادوار مختلف انقلاب، آن هم در مرز پختگی سیاست‌ورزی، مسیری تازه و راهی جدید را بپمایند. فصل مشترک حرکت همه آن‌ها هم بر «تعامل»، مواجهه «همدلانه»، دوری از «عداوت» و «کینه» و توجه ویژه به «حداقل اشتراک‌ها» استوار شده است. مسیری که در بستری عقلایی و به دور از بنیادگرایی و رادیکالیسم، می‌تواند زمینه‌ساز توسعه سیاسی و تقویت بنیان‌های مردم‌سالاری شود. حال اینکه چرا عده‌ای به محض تمایل به این گفتمان از ناحیه «شبه‌انقلابی»ها طرد می‌شوند، موضوعی است که باید مورد بررسی جدی قرار گیرد.