بحران‌هاى مدام، آفت حافظه تاریخى

مسعود خوشابى - بسیار خوانده‌ایم و شنیده‌ایم که ما ایرانیان فاقد «حافظه‌ تاریخی» هستیم یا در مقایسه با کشورهاى دیگر، مثلا اروپایی‌ها، چه بسا «حافظه‌ تاریخی» ضعیف‌تری داریم. در توضیح ریشه‌های این فقدان یا ضعف، طبعا نه چون در اصطلاح ترکیبی «حافظه‌ تاریخی» از واژه «تاریخ» استفاده شده، بلکه از آن‌جا که آبشخور هر صفت یا ویژگی براى مردم یک سرزمین از ریشه - و چه بسا ریشه‌های عمیق- تاریخی برخوردار است، لذا، در جستجوی علت یا علل این نارسایی به نکات نه چندان تازه ولی قابل استناد تاریخی‌ای می‌توان تکیه کرد که پایه و اساس آن را بی‌ثباتی و بحران می‌سازد.
به زبانی دیگر، از آن‌جا که جامعه ما از تکامل تاریخى نامنظم، ناپیوسته، از هم گسیخته، کُند و مالامال از اُفت و خیر و نشیب‌ و فراز، برخوردار است؛ پس آنچه دائما تولید و بازتولید می‌کند بی‌ثباتی و بحران است. از بحرانی درنیامده به بحرانی دیگر در غلتیدن! از نگاهی یعنی سلبِ فرصتِ: تعمق، تعقل، تحقق برنامه‌ریزی‌های کلان، جمع‌بندی روشن و درس‌آموزی از تجارب، تشکیل نهادهای مردمی، نهادینه کردن ارزش‌های جمعی و... در یک کلام آن چه امنیت درازمدت، بنیادى، ماندگار و واقعی جامعه را فراهم می‌سازد.
اگر به گستره و گوناگونى، شدت و حدت «روى ‌داد»(!)هایى که هر هفته درکشور‌مان رخ می‌دهد نظری بیندازیم، واقعاً دچار شگفتى‌ مى‌شویم! تقریباً هر روز ماجرایی داریم. به راه دور نرویم، به تیتر اول روزنامه‌هاى اخیر صرفا نظری بیندازیم... مملکت در حال جنگ وقایع است. درگیری‌های مختلف و بى‌انتها در جبهه‌های متعدد. حتی اگر اهلش هم باشیم مجال پیدا نمی‌کنیم. یک مسئله‌ جزئی را به طور کامل تجربه و تحلیل کنیم، انبوه مسائل- فله‌ای(!)- پیش‌ روی‌مان دهان باز می‌کنند. به این اوضاع نابسامان، علت اصلى آن را که همانا خلاء حضور نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی حرفه‌ای، مستقل، ریشه‌دار، با مرام، دلسوز، متعهد و دوراندیش را هم اضافه کنید!... چه شود!
جالب این‌جا است که وجود و کثرت این بحران‌ها در ایران، صرف‌نظر از این که خوشایند براى شماری یا ناخوشایند برای پاره‌ای دیگر از ایرانیان باشد، به رسانه‌های خارجی هم سرایت کرده است.


دقیقاً ٢٠ سال پیش محمد قائد به عنوان صاحب ‌نظرى کهنه ‌کار در امور رسانه‌ای در مقاله‌ای ناصحانه، مشفقانه و بسیار مستدل نوشت: «ربع قرن خبرساز بودن ایران بیشتر به معنی تنش، سرگشتگی و بی‌ثباتی است تا چیزهای دیگر». همچنین «حضور در صفحه اول [مطبوعات دنیا] عمدتا یعنی نماد مساله و بحران» و در نهایت نباید از خاطر دور داشت که: «در بسیاری رکوردها دیگر فضیلتی عقلانی و مشهود به چشم نمی‌آید، ازجمله رکورددار بودن در بحران». بنابراین نه تنها بحران و بی‌ثباتی در حیطه‌ جغرافیایی ایران شاخص تلقی می‌گردد، بلکه این موضوع به فراتر از مرزها با نیات، انگیزه‌ها و اهداف مختلف - راه یافته و به پارامتری ثابت در تعریف جامعه ایرانی بدل گشته که هویت آن را به نمایش در می‌آورد و بدیهی است متاسفانه در کلیه روابط بین‌المللی هم مورد توجه قرار می‌گیرد. آشکارا می‌توان ابراز داشت، تنش، بحران، بی‌ثباتی، گونه‌های کثیر و پرهزینه‌ مناقشات، دعواها و برخوردها که ریشه ‌های بسی عمیق و گسترده‌ی تاریخی دارند، کماکان خود به عنوان مکانیسمی مخرب در جهت عدم پیدایش، رشد و شکوفایی «حافظه تاریخی»، ایفای نقش می‌نمایند که با نبود نهادهای دموکراتیک با رویکرد آگاهی‌بخشی به جامعه، حتی با گذشت هزاره‌ها، سده‌ها و دهه‌ها، جامعه چون طفلی باقی خواهد ماند که هرگز به لحاظ عقلی بزرگ نخواهد شد هر چند ممکن است از رشد فیزیکی قابل توجهی برخوردار باشد.
در تعقیب ریشه‌های تاریخی این فقدان که بستر آن بی‌ثباتی و بحران‌زایی است، احتمالا نخستین علت اصلی برمی‌گردد به این که «جامعه ایرانی از دیر باز به وسیله اقوام کوچ‌نشین و گله‌دار پیرامون پشته ایران که در مدارج نخستین رشد اجتماعی بودند، مورد تهدید قرار گرفته است. یورش‌های سکاها، خیون‌ها، هفتال‌ها، عرب‌ها، سلجوقیان، قراغزان، قراخانیان، قراخطاییان، قفچاقان، مغولان، تاتاریان، قره­قویونلوها و آق­قویونلوها کرارا جریان تکامل فرهنگ مادی و غیر مادی ایران را گسیخته و مانع از آن شده است که جامعه ما مانند جوامع اروپایی، منظم و سریع مراحل نظام زمین‌داری را بپیماید و به انقلاب صنعتی خود برسد». (جامعه‌شناسی هنر/ ا.ح. آریان‌پور)
دومین علت که شاید از دیدگاهی، حتی مهم‌تر هم باشد به ساختار یا وضع داخلی جامعه برمی‌گردد؛ اگر بپذیریم ایران جامعه‌ای است شرقی و غیراستثنایی، پس مشمول استبداد شرقی با مختصاتی کم و بیش به شرح زیر بوده است: «مالکیت دولتی بر زمین، فقدان محدودیت‌های قضایی، جایگزینی قانون با مذهب، نبود نجبای موروثی، برابری اجتماعی، برده­وار، کمونته ­های روستایی مجزا، سلطه کشاورزی بر صنعت، تاسیسات آبیاری دولتی، محیط اقلیمی گرم، خشک و بالاخره عدم تغییر تاریخی».(«تبارهای دولت استبدادی»/ پری اندرسون)
از ترکیب دو مورد برشمرده متاسفانه خیلی سریع به این نتیجه‌گیری دست می‌یابیم که: «سراسر تاریخ ایران و وقایع‌نامه‌های موجود آکنده از مثال‌هایی از ناامنی و پیش‌بینی‌‌ناپذیری است. تاریخ [ایران] رشته‌ای از دوره‌های کوتاه‌مدت به هم پیوسته[...] است».(«ایران، جامعه کوتاه ‌مدت» / محمدعلی همایون کاتوزیان)
با این توصیف‌ها، لازم نیست تا آدمی تاریخدان باشد تا متوجه شود تاریخ این سرزمین یعنی تاریخ سلسله‌ حکامی که دائما از دری می‌آمدند و از دری دیگر می‌رفتند. تعداد و تعدد این آمد و رفت‌های‌‌شان بر تنها آثار ماندگارشان که همان ویرانی‌ها است چنان سایه انداخته که حاصل همان «ناامنی و پیش‌بینی‌ناپذیری است»؛ این فقط یورش، چپاول، تعدی، تجاوز، به آتش و خون کشیدن و تهدید خارجی نبود که جامعه را بی‌ثبات، ناپایدار، ناامن و غیرقابل پیش‌بینی و بحران‌زده می‌کرد، بلکه عملکرد خود حکّام هم دست کمی از متجاوزان نداشته است، لذا، مردم روی آرامش نمی‌دیدند و در این بی‌ثباتی و ناپایداری جایی برای «حافظه تاریخی» باقی نمی‌ماند. لازمه درس‌آموزی از روزگار و زمانه حداقل مجال برای اندیشیدن است، اگر این مجال تاریخی فراهم نگردد، تکوین «حافظه‌ تاریخی» اگر نگوئیم محال، بلکه بسیار دشوار خواهد بود.
اکنون اگر از هزاره‌‌ها و سده‌‌های گذشته فاصله بگیریم و به دهه‌های متاخر رو آوریم، متاسفانه باز هم آن چه رخ می‌نماید دور از بن مایه‌های تاریخی گذشته نیست.
اگر صرفا روزشمار عنوان حوادث و وقایع مهمی که از آغاز انقلاب سیاسى ١٣۵٧ تاکنون به وقوع پیوسته‌اند را مکتوب کنیم به سیاهه‌ای بلندبالا برمی‌خوریم که چند جلد کتاب را شامل می‌شود. روزی نیست که آبستن رخدادی نبوده باشد و این روال دلخراش همچنان ادامه دارد. ماجرا پشت ماجرا... و ما همچنان در مسیر انواع و اقسام تهدیدها، فشارها، ناروایی‌ها، اجحاف ها، یورش‌ها، چپاول‌ها، مهاجرت‌ها، سلطه‌ها و... قرار گرفته‌ایم و از آنها رهایی نداریم؛ خط سیر هزاره‌ها و قرون همچنان در ده‌ها و سال‌ها در مدار همیشگی مى‌چرخد.