نقش امید در تابلوی سبز زندگی

گل لبخند، این‌بار بر چهره دختر 15 ساله‌ای شکفت که چند سالی است با بیماری مهلکی دست و پنجه نرم می‌کند. لبخندی به وسعت آسمان و دریا و دستانی که برای نشاندن این لبخند به هم گره خوردند. بازهم آرزوی دیگر و بازهم فرشته‌هایی که در کنار هم تصمیم گرفتند آرزوی بیمار دیگری را قبل از آنکه خیلی دیر شود، برآورده کنند. این‌بار نوبت فاطمه دختر 15 ساله روستایی كه آرزو داشت نقاش شود و امید به زندگی را بر بوم همیشه سبز طبیعت به تصویر بکشد،‌شد. آرزوی فاطمه همه را به یاد آرزوی هدی انداخت. دختر 17 ساله ای که مي‌خواست گرافیست شود و نقش زندگی را بکشد اما مرگ خیلی زود او را آسمانی کرد و حسرت این آرزو همیشه باقی ماند. همیاران بی‌نام، در کنار کسانی که عاشقانه در موسسه پنجمین فصل قشنگ برای برآورده کردن آرزوی کودکان مبتلا به سرطان تلاش می کنند، این بار هم قسم شدند تا خیلی زود آرزوی فاطمه را برآورده کنند. لحظه‌ای که فاطمه در میان استقبال دانشجویان رشته نقاشی دانشگاه شهید چمران اهواز وارد گالری شد و آثارش را که با تلاش استادان نقاشی به زیبایی روی تابلوهای نقاشی نشسته بود، دید، از شوق اشک از چشمانش سرازیر شد و با لبخند و امید به زندگی به جنگ بیماری رفت.
فاطمه با تندیسی که به یاد هدی، دختری که برای همیشه 17 ساله باقی ماند به او هدیه شد، این روزها در انتظار ادامه درمان است تا با درمان کامل در آینده به زنجیره محبت فرشته‌هایی که برای نشاندن لبخند بر چهره کودکان معصوم مبتلا به سرطان تلاش می‌کنند، اضافه شود.
هدی رشیدی، مدیر موسسه پنجمین فصل قشنگ که همراه با گروهی از جوانان تاکنون آرزوهای تعداد زیادی از کودکان مبتلا به سرطان را برآورده کرده است، از آرزوی هنری فاطمه و نحوه برآورده کردن آن مي‌گويد:«سال قبل، هدی که 17 بهار را پشت سرگذاشته بود و با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می‌کرد، از آرزوهایش برای ما گفت. او آرزو داشت تا گرافيست شود. با شنیدن این آرزو، همراه با دوستانم تصمیم گرفتیم تا هدي را به خواسته‌اش برسانیم. درحالی که سرگرم فراهم کردن مقدمات کار برای برآورده کردن این آرزو بودیم، متاسفانه بیماری هدی شدت گرفت و او از میان ما پرکشید. من و دوستانم نتوانستیم مرگ او را فراموش کنیم و تصمیم گرفتیم تا یاد هدی را برای همیشه زنده نگه‌داریم. برگزاری جشنواره هنری و ساخت تندیس هدی و اهدای نخستين جایزه هنری هدی، از جمله برنامه‌هایی بود که برای اجرای آن مصمم شدیم. وقتی در بیمارستان بقایی اهواز از آرزوی فاطمه که شباهت زیادی به آرزوی هدی داشت باخبر شدیم، تصمیم گرفتیم تا قبل از اینکه خیلی دیر شود، خواسته این دختر 15 ساله را برآورده کنیم. فاطمه دختر روستایی در اطراف رامهرمز است که از دو سال قبل با تومور بدخیم مبارزه می‌کند و به همین دلیل نتوانتسه است ادامه تحصیل بدهد. او آرزو داشت تا طراح و نقاش بشود و بتواند تابلوهای نقاشی‌اش را به نمایش بگذارد. بلافاصله موضوع آرزوی فاطمه را با چند نفراز استادان نقاشی از جمله استاد امجد و استاد منتظری در میان گذاشتیم و در یک جمع بندی بدون اینکه فاطمه از موضوع مطلع شود، از او خواستیم تا پنج طرح با موضوع امید به زندگی و آرزوهایش نقاشی کند. با انجام این طرح‌ها، آن‌ها را در اختیار استادان نقاشی قرار دادیم و آن‌ها با تکنیک کراپ و دیتل این تصاویر را در طرح و نقاشی قالبی قرار دادند و تصاویر زیبایی خلق کردند. پس از آماده شدن تابلوهای نقاشی، نگارخانه 28 برای برپایی نمایشگاه نقاشی فاطمه و استادان نقاشی با موضوع امید به زندگی اعلام آمادگی کرد و به این ترتیب نمایشگاه در این نگارخانه برگزار شد».
وی ادامه مي‌دهد:«روزی که قرار شد فاطمه برای بازدید و افتتاح نگارخانه بیايد،روزبسیار باشکوهی بود. با همکاری گروهی از دانشجویان رشته نقاشی دانشگاه شهید چمران اهواز، در حالی که لباس‌های نقاشی به تن داشتند، زنجیره محبت را تشکیل دادیم و آن‌ها در حالی که قلم مو و پالت رنگ در دست داشتند، به فاطمه خوش‌آمد می‌گفتند. با برنامه‌ریزی قبلی فاطمه از بیمارستان به نگارخانه آمد و در حالی که چشمانش از خوشحالی برق می زد، از میان زنجیره محبت عبور کرد و وارد گالری شد. ابتدای گالری دو تن از استادان نقاشی به او آموزش‌های لازم در ارتباط با نحوه بازدید از نمایشگاه و همچنین جشن امضا و توضیح دادن درباره هر کدام از آثار را ارائه کردند و پس از آن، فاطمه از تابلوهای نقاشی که با موضوع امید به زندگی و با ایده‌های او به تصویر کشیده شده بود، بازدید کرد و در ادامه در جشن امضا، روی یکی از آثارش امضا کرد. یکی از استادان نقاشی و طراحی به فاطمه نحوه نقاشی روی پارچه را آموزش داد و سرانجام در یک مراسم باشکوه، تندیس هدی توسط مادر او به فاطمه اهدا شد. لحظه اهدای این تندیس، باران اشک از چشمان فاطمه و همه سرازیر شده بود و او باور کرد هنوز هم انسان هایی هستند که او را با همه وجود دوست دارند. فاطمه در حالی که لبخند بر چهره اش داشت، قول داد تا با تومور بدخیمی که از دوسال قبل میهمان بدن او شده است، مبارزه کند و با شکست بیماری دوباره به مدرسه و تحصیل بازگردد. لحظه خداحافظی، استاد امجد تابلو نقاشی را که در آن چهره فاطمه با سیاه قلم کشیده شده بود به او هدیه داد تا با دیدن این تابلو با امید بیشتری به ادامه درمان بپردازد. در این نمایشگاه آثار فاطمه و دیگر استادان نقاشی با موضوع امید به زندگی به نفع کودکان مبتلا به سرطان فروخته شد.


آرزویی به رنگ سبز
هنوز با هیجان از آن روز یاد می‌کند؛ روزی که به آرزویش رسید و باور نمی‌کرد که خیلی زود آرزوی دوران کودکی‌اش رنگ حقیقت بگیرد. از سال 94 روزهای سختی را تجربه کرده است و تلخ ترین آن جدایی از درس و مدرسه است. او فرزند آخر یک خانواده روستایی در روستای حاجی آباد رامهرمز است. روستایی در جنوب ایران و با مردمانی که زندگی‌شان به سختی و از راه کشاورزی سپری می‌شود. فاطمه امروز تنها آرزویش بهبودی کامل است تا بتواند یک روز در برآورده کردن آرزوی کودکان مبتلا به سرطان نیز نقش داشته باشد.فاطمه از بیماری و آرزوهایش مي‌گويد:«از سال 94 متوجه بیماری‌ام شدم. پدرم جانباز جنگ تحمیلی است و نمی‌تواند زیاد کار کند. در روستایی که زندگی می کنیم، مردم کشاورز هستند و پدرم نیز کشاورزی می کند. ما دو خواهر و چهار برادر هستیم و در روستای حاجی آباد که یک ساعت تا رامهرمز فاصله دارد زندگی می‌کنیم. دو سال قبل درد شدیدی در ناحیه لگن احساس کردم و چند بار نزد پزشکان مختلف رفتم اما آن‌ها تشخیص نمی‌دادند؛ تا اینکه در تهران یکی از پزشکان پس از انجام آزمایش و سی‌تی‌اسکن اعلام کرد توده بدخیمی در لگن من رشد کرده و باید با شیمی درمانی و پرتو درمانی این توده را از بین ببرند. تا به آن روز چیزی از توده و این بیماری نمی‌دانستم. چند جلسه شیمی درمانی و پس از آن پرتو درمانی جسمم را ضعیف کرده بود اما من یک دختر روستایی بودم و هیچ‌گاه تسلیم مشکلات نمی‌شدم. این بار هم می خواستم این بیماری را که اولین بار بود نامش را مي‌شنیدم، شکست بدهم. کلاس هشتم درس می‌خواندم اما به دلیل بیماری و شیمی درمانی دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و با وجود آنکه علاقه زیادی به درس و تحصیل دارم، ناچار شدم مدرسه را رها کنم. اگر این بیماری را نداشتم، امسال باید در کلاس دهم درس می‌خواندم. پس از انجام آزمایش‌های مختلف، پزشکان اعلام کردند توده در ناحیه لگن از بین رفته است ولی توده دیگری در کتف من رشد کرده است و باید برای درمان قطعی، پیوند مغز استخوان بشوم. هنوز منتظر تصمیم نهایی پزشکان هستم تا برای درمان قطعی اقدام کنم». فاطمه درباره آرزویی که برآورده شد گفت و ادامه داد:«شهریور وقتی در بیمارستان بستری بودم، یکی از اعضای موسسه پنجمین فصل قشنگ از من درباره آرزوهایم پرسید. به او گفتم از کودکی آرزو داشتم نقاش و طراح بشوم و بتوانم تابلوهای نقاشی ام را به نمایش بگذارم. مدتی بعد از من خواستند تا روی کاغذ،پنج طرح و نقاشی باموضوع امید به زندگی و آرزوهایم بکشم. من نيز چند طرح کشیدم که یکی از آن‌ها دختری بود که برگه‌ای در دست داشت و در این برگه خبر بهبودی کاملش را به او اعلام کرده بودند. من همان دختر بودم و این برگه آرزوی من بود که به تصویر کشیده بودم. وقتی نقاشی‌ها را به آن‌ها دادم، اطلاعی نداشتم که قرار است نمایشگاهی برای من برپا شود. آن روز وقتی از بیمارستان به گالری رفتم از دیدن استادان نقاشی و دخترها و پسرهایی که به استقبال من آمده بودند، شوکه شدم. وقتی وارد گالری شدم و تابلوهای نقاشی را که طرح‌های من در آن قرار داشت دیدم، حس خیلی خوبی پیدا کردم. همه مرا تشویق می‌کردند و مادر هدی تندیسی را که به یادبود دخترش ساخته شده بود به من هدیه داد. همچنین استاد امجد تابلوی زیبایی از سیاه قلم که چهره مرا نقاشی کرده بود به من داد. این تابلو را در دیوار خانه نصب کرده‌ام و همیشه مقابل چشمانم قرار دارد. از اینکه آرزوی من به این خوبی برآورده شد خوشحالم و به همه قول دادم که خیلی زود این بیماری را شکست بدهم و در کنار آن‌ها آرزوی کودکان مبتلا به سرطان را برآورده کنیم».