روزگار تئاتر خصولتی

مادربزرگم گاهی با نیشخند می گفت:آقاجان خر ما از کرگی دم نداشت!برای من الان شبیه رویاهای دوران بچه گی است. تمام قوه تخیل کودکی ام را به کار می بستم تا آن آرزو را تصور کنم که در حسرت رسیدن به آن جهان کودکانه ام را به آتش می کشید. وقتی در جوانب به راحتی آرزوی سال های خردسالی ام مهیا می شدو بایدبا زحمات و مشقات و مظالم مالکیت آن سازگار شوم به سرعت از این الهه فریبنده حذر می کردم و دلم می‌خواست تا به جای خواسته دل من ، خدا چیزی برای همه اهالی محله ام مهیا کند. حالا حکایت همان رویا و همان پشیمانی هاو همان آرزوها در فضای کارهای هنری ام دوباره در حال تکرارشدن است.روزگاری حضور و بروزتئاترخصوصی، تئاتر غیردولتی ، نمایش بدون سوبسید رویای ما بود. امروز فردای همان روزی است که قرار بود کمبودها به پایان برسد و فضای فرهنگی غیردولتی توسعه یابد و سلایق هنری مستقل از بعضی تنگ نظری های دولت های مستقر به بالندگی برسد اما حال به جای همه آن‌ها که در فهرست آرزوهایم می درخشیدند تنها یک چیز بیشتر از بقیه فضا را اشغال کرده است : تئاتر خصولتی ! هنوز خیلی دور نیست و کافی است که چندین سال به عقب بازگردیم و تصاویر نسل جوانی را مرور کنیم که از صبح تا شام پشت در تئاتر شهر می‌نشستند و تشک و لحاف‌شان صندلی های سیمانی پارک بودند. آن روز خبری از فرصت اجرا برای نسل نوپا نبود.گاهی فکر می کردیم آقای سلیمی لابد از قیافه ما خوشش نمی آید!گمان می کردیم شاید گروه خونی حسین پاکدل با ما سازگار نیست! کمی بعد به این نتیجه می رسیدیم که شاید علتش این است که دوباره همان گروه های جوان این بار دور هم جمع می شوند و برنامه ریزی می کنند.زیرا که باید همه سختی های اداری و لجستیکی و اقتصادی در سالن های غیردولتی و خصوصی را بر دوش بکشند.آن ها برای هزینه های ساده دکور و لباس به مضیقه های تنگ و ترش مالی برخورد می کنندو در عوض بهره چندانی از تئاتر خصولتی و بیلبردهای بزرگ شهر نمی برند و باید با مارک های تجاری رقابتی تنگاتنگ کنند. همان گروه های جوان که بدون شک در آغاز راه به دنبال گسترش ارتباطات عمومی و کسب تجربه حرفه ای و جلب نظر عمومی هستند دوباره ناچارند با حسرت نگاه کنند تا بلیت‌ها را با هزینه بالاتری به ترفندهای گوناگون به خلق ا... بفروشند. اما بچه های پایین شهر که فرصتی برای تئاتر دیدن ندارندو زرق و برق خصولتی ها هوش از سر تماشاگران برده است. و این همه در حالی است که برای ساکنان پایین شهر پرداخت 40هزارتومان برای تماشای تئاتر قرتی بازی است.آنان یاد گرفته اند اوقات فراغت خود را با خرید یک سی دی 5هزارتومانی و اندکی تخمه آفتابگردان پرکنند.و حال همان جوان که دوباره حسرت زده شده است ، مایوس می شودوبا کنکاش به خویش می نگرد ، شاید که اشکالی در کار است. عمق دره فاصله خود با جامعه اش را فاجعه بار می بیند. اما قصه همچنان چیز دیگری است و حالا به هیچ کجا نمی توان چشم دوخت! عمومی ها ، خصوصی شده اند و خصوصی ها هم توسعه یافته اند و همه چیز مهیاست. خیلی از نمایش ها در فضایی خاموش و سرد ایام اجرای خود را می‌گذرانند و من در دلم آرزو می کنم که ای کاش بچه های نازی آباد و خانی آباد و نظام آباد هم می توانستند تئاتر تماشا کنند!