دیگر صفحه‌ها

روایت زوج‌جهانگرد از<آمازون> تا <ماچوپیچو>/ جاده‌های درون خود را رکاب زدیم

محمد معصومیان
چند شب می‌توانید توی چادر بخوابید؟ چقدر می‌توانید از خانه و شهرتان دور بمانید؟ چند روز می‌توانید بدون حمام زندگی کنید؟ مینا و حبیب ۱۶ ماه توانستند همه این سختی‌ها و خیلی بیشتر از این‌ها را تحمل کنند و به سفری بروند که حتی فکر کردن به آن هم سخت و طاقت‌فرساست. این زوج دوچرخه سوار و ماجراجو 10 هزار کیلومتر در امریکای جنوبی رکاب زدند، از کوه‌های‌ آند گذشتند، از رودخانه آمازون عبور کردند، توی صحرا خوابیدند تا آن‌طور که می‌گویند «نهایت خودشان را ببینند». آنها  را در خانه کوچک‌شان ملاقات کردم و ساعت‌ها به گپ و گفت نشستیم تا شاید بتوانم بخش کوچکی از همه تجربیات روحی و جسمی آنها را درک کنم.


حبیب اشتری و مینا قربانی فعال، هر دو ۳۸ ساله‌اند و ۹ سال است که باهم ازدواج کرده‌اند. آشنایی آنها به زمانی برمی‌گردد که مینا هنوز دانشجو بود و حبیب سودای سفر به دور دنیا با دوچرخه در سر داشت و همین نقطه مشترک بود که آنها را به هم وصل می‌کرد؛ گروه کوهنوردی و عشق حبیب و مینا به دوچرخه‌سواری و سفر.
مینا هم تکنیسین اتاق عمل است و هم مهندس کشاورزی؛ حبیب دکوراتور داخلی. البته هردوی‌شان ۶ ماه قبل از سفر به امریکای جنوبی از کار استعفا دادند تا مقدمات کار را آماده کنند. سفری که با سفرهای قبلی آنها در قاره‌ آسیا و قاره‌های آفریقا و اروپا و رکاب زدن در این کشورها فرق می‌کرد؛ دوندگی برای ویزا، تأمین و مدیریت منابع مالی و انجام کلی کار دیگر برای مهیا کردن مقدمات سفر، کاری بسیار دشوار و زمانگیر بود. تا این‌که اول شهریور ۹۵ از راه رسید و همه چیز آماده رفتن شد. یک دنیای جدید و کلی تجربه ناب از قاره‌ای که پای کمتر ایرانی به آن باز شده.
حبیب با تی‌شرت ساده و شلوار کتان روی مبل، زیر قاب نقاشی که مینا کشیده نشسته و مینا با حرارت مشغول حرف زدن از روزهایی است که تازه از سفر برگشته بودند. حرف زدن از یک سفر ۱۶ماهه کار راحتی نیست. با این همه سؤال من چیز دیگری بود؛ چرا یک زوج جوان خانه و زندگی و امرار معاش و خانواده را رها می‌کنند و پی سختی و ماجراجویی می‌روند؟ شاید اگر سفرشان در هتل‌های گران‌قیمت می‌گذشت و قرار بود با هواپیما از شهری به شهر دیگر بروند قضیه فرق می‌کرد.
حبیب می‌گوید:«سفر برای ما فقط یک کار ورزشی و رکاب زدن تنها نیست. هر بار سفر کردن برای ما یک چالش جدید است. چالشی که در آن رشد می‌کنیم و صیقل می‌خوریم. مثل یک تکه سنگ که توی رودخانه آنقدر به این سمت و آن سمت پرتاب می‌شود تا تیزی‌هایش گرفته شود. یادم هست وقتی اولین بار تنهایی آسیا را رکاب می‌زدم حال عجیبی داشتم. حس می‌کردم تمام ساختارهایم شکسته. انگار پیش از آن توی یک تخم مرغ زندگی کرده بودم و همه چیزهایی که تا آن روز به نظرم خوب یا بد بود معنایش تغییر کرد. وقتی رکاب می‌زنی زمان‌داری که به خودت فکر کنی و هر از گاهی دریافتی تازه از زندگی بیابی. چیزی که شاید سال‌ها با نشستن در خانه پیدایش نکنی. در سفر وقتی دیگر تمرکزت از نیازهای اولیه برداشته می‌شود کم کم فکرهای جدید به سراغت می‌آید و نگاهت به آدم‌ها فرق می‌کند. انگار هر روز لایه جدید خاک گرفته‌ای از وجودت کنار می‌رود.انگار این لایه‌ها فقط در سفر ورق می‌خورد و بعدش نقاط ضعف و قوتمان را بهتر می‌شناسیم.»
مینا می‌گوید: «راستش را بخواهی من قبلاً در اروپا و آفریقا رکاب زده بودم و آنجا خیلی از باورهایم در مورد زندگی ترک خورده بود، اما توی این سفر انگار تمام آن ترک‌ها شکست و من با مینایی جدید روبه رو شدم. تجربه‌ای که نمی‌شود برای کسی تعریفش کرد. یکی از تجربیات ما در این سفر احساس خوب وابسته نبودن بود. من همیشه در زندگی تمرین می‌کردم که وابسته چیزی نباشم. در این سفر به خاطر زمان زیادی که در راه بودیم دائم این تمرین برای ما وجود داشت. آدم‌هایی که اتفاقی ملاقاتشان می‌کردیم، رابطه احساسی بین‌مان بوجود می‌آ‌مد و بعد از مدتی کوتاه باید همدیگر را ترک می‌کردیم. بارها و بارها پیش می‌آمد که واقعاً ناراحت می‌شدم که‌ ای بابا من دیگر این آدم را نمی‌بینم. ما در طول سفر دائماً از مکانی به مکان دیگری می‌رفتیم و با آدم‌های جدید رو به رو می‌شدیم که برای ما مثل یک جهان تازه بودند اما باید موقعیت و افراد را با هر شرایطی که داشتند ترک می‌کردیم و دوباره راهی جاده می‌شدیم. دیگر فرقی نمی‌کرد در خانه‌ای خوب و تمیز اقامت کرده باشیم یا جایی کثیف و نامرتب.»
همین‌طور که به حرف‌هایشان گوش می‌دهم با خودم فکر می‌کنم چقدر سفرشان شبیه به یک سفر عرفانی بوده، پر از نشانه‌هایی که بعد از ریاضت پیدا می‌شود. پر از زمان‌هایی که یکه و تنها می‌مانی در غار یا قاره‌ای که ساعت‌ها از خانه‌ات دور است. از همه دنیا دور است. مینا می‌گوید: «سفر ما شاید برای خیلی‌ها شبیه یک جور خودآزاری باشد و شاید کسی نتواند عمق سختی سفر را درک کند. اما هرچقدر عمیق‌تر سختی می‌کشی بعد با لذتی بزرگ‌تر روبه رو می‌شوی. مثلاً روزهای متوالی می‌شد که رکاب می‌زدیم و هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌داد. اما یکدفعه یک نفر پیدا می‌شد و 10 دقیقه‌ای باهم حرف می‌زدیم و درهمین زمان کوتاه به حدی از حرف‌هایش انرژی می‌گرفتیم که قابل وصف نبود. با خودم فکر می‌کردم لابد همه این سختی‌ها را کشیدیم تا به اینجا برسیم و این آدم را ملاقات کنیم. انگار دنیا حضور آن آدم را در آن موقعیت برای ما برنامه‌ریزی کرده بود.»
دوست دارم کمی از سختی‌های سفر بگویند. رکاب زدن در هشت کشور مختلف با اقلیم عجیب امریکای جنوبی حتماً لحظات بی‌شمار به یادماندنی برایشان رقم زده. حبیب با انرژی از روزی حرف می‌زند که به صحرای «آتاکاما» رسیدند. چالشی عجیب که آنها با آغوش باز به استقبالش رفتند: «آتاکاما خشک‌ترین صحرای دنیاست و در بعضی از قسمت‌هایش ۴۰۰ سال است که بارانی نباریده. ما ۲۵ روز رکاب زدیم تا از این صحرا عبور کنیم.» صدای حبیب می‌لرزد و انگار تصور آن روزها شعفی جادویی به او می‌دهد: «در بعضی از قسمت‌های این صحرا هیچ اثری از حیات وجود ندارد. ما هنگام گذشتن از این صحرا حداکثر قادر به حمل ۱۰ لیتر آب به همراه خودمان بودیم که مصرف 2 روزمان بود و می‌بایستی چند روز رکاب می‌زدیم تا خودمان را به روستایی جایی برسانیم و تنها راه دستیابی به آب درخواست آن از راننده‌ها بود.»
خاطرات سخت سفر حبیب و مینا آنقدر زیاد است که می‌توان با گوش دادن به آنها چند زمستان را پشت سر گذاشت. مینا از روزی می‌گوید که به بیابان‌های «پاتاگونیا» رسیدند و بعد از آن هم به «اوشوایا» جنوبی‌ترین شهر دنیا که به آخر دنیا مشهور است. چون کمی پایین‌تر از آن به قطب جنوب می‌رسید. مینا می‌گوید: «در منطقه پاتاگونیا تمام سال بادهایی می‌وزد که حتی می‌تواند کامیون و تریلی  را واژگون کند. ما یک ماه و نیم در این منطقه بودیم و هر روز طوفان بود. بادهایی که گاهی سرعتشان به ۱۵۰ کیلومتر می‌رسد. یک شب آنقدر باد زیاد شد که ما مجبور شدیم برای ادامه سفر، سوار وانت شویم. داخل وانت هم جا نبود و مجبور شدیم توی آن باد و سرما پشت بنشینم تا به پمپ بنزین برسیم. از همان پمپ بنزین‌هایی که مثل توی فیلم‌ها فقط صدای جیرجیر تکان خوردن تابلویی از آن به گوش می‌رسد. آن شب آنقدر توی لباسم باد رفته بود که به لرزه افتاده بودم. لرزی که تمام نمی‌شد. یادم هست به حبیب گفتم من از دیدن ضعف در این لایه وجودی خودم خوشحال نیستم. آگاهی از این ضعف در لایه‌های عمیق وجودی تنها در شرایط سخت و دشوار خاصی ممکن است که بروز کند و باعث آگاهی آدم از درون ناشناخته خودش شود.»
سؤال آخرم از آنها سؤالی است که خیلی‌ها از جهانگردان می‌پرسند. پول سفر را چطور تأمین کردید؟ حبیب می‌گوید: «برای این سفر با ۶۰ میلیون شروع کردیم. پولش هم از پس‌انداز و فروش طلا و قرض گرفتن جور شد. در واقع همه این‌ها را گذاشتیم بانک و سود گرفتیم. ۲۰ میلیون هم آخر سفر پول کم آوردیم و دوباره قرض کردیم. واقعاً رفتن به این طور سفرها برای سطح زندگی که ما داریم پرهزینه است و بیشتر جهانگردان از اسپانسر استفاده می‌کنند. ما برای انجام این سفر اسپانسری نداشتیم.»
چیزی که هر دوی آنها از دیدنش و تأثیرش در این سفر گفتند طبیعت خاص امریکای جنوبی بود. سفر ۳۱ روزه با قایق و کشتی روی رودخانه آمازون، سفری که در آن مجبور بودند ۸ بار قایق و کشتی عوض کنند، از چهار کشور مختلف بگذرند، توی ننو بخوابند و برای نخوردن گوشت فاسد کشتی، ماهیگیری کنند. حبیب می‌گوید: «جاهای دیدنی زیادی دیدیم. مثل «ماچوپیچو» که یادگار تمدن اینکاهاست. دیدن جزایر «گالاپاگوس» که می‌گویند یکی از دست نخورده‌ترین مناطق زیست محیطی دنیاست و یکی از جاهایی است که نقش مهمی در تکامل نظریه داروین داشت. دوچرخه‌سواری جاده مرگ که خطرناک‌ترین جاده دنیاست، دیدن قبایل بدوی آمازون و...» با این همه سختی و هزینه، آنها تصمیم گرفته‌اند بازهم به سفر ادامه دهند. انگار فقط سفر می‌تواند روحشان را آرام کند.


نیم نگاه
حبیب اشتری: سفر برای ما فقط یک کار ورزشی و رکاب زدن تنها نیست. هر بار سفر کردن برای ما یک چالش جدید است. چالشی که در آن رشد می‌کنیم و صیقل می‌خوریم. مثل یک تکه سنگ که توی رودخانه آنقدر به این سمت و آن سمت پرتاپ می‌شود تا تیزی‌هایش گرفته شود. یادم هست وقتی اولین بار تنهایی آسیا را رکاب می‌زدم حال عجیبی داشتم. حس می‌کردم تمام ساختارهایم شکسته. انگار پیش از آن توی یک تخم مرغ زندگی کرده بودم
 مینا قربانی فعال: سفر ما شاید برای خیلی‌ها شبیه یک جور خودآزاری باشد و شاید کسی نتواند عمق سختی سفر را درک کند. اما هرچقدر عمیق‌تر سختی می‌کشی بعد با لذتی بزرگ‌تر روبه رو می‌شوی. مثلاً روزهای متوالی می‌شد که رکاب می‌زدیم و هیچ اتفاق خاصی رخ نمی‌داد. اما یکدفعه یک نفر پیدا می‌شد و 10 دقیقه‌ای باهم حرف می‌زدیم و درهمین زمان کوتاه به حدی از حرف‌هایش انرژی می‌گرفتیم که قابل وصف نبود.با خودم فکر می‌کردم لابد همه این سختی‌ها را کشیدیم تا به اینجا برسیم و این آدم را ملاقات کنیم


دیدگاه‌مخاطبان <ایران> درباره اخبار رسانه‌ها / «خبر خوب» نیست یا نمی‌بینیم؟

حسن فرامرزی
صبح تا شب در معرض خبرهای منفی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی و... هستیم. از صبح که بیدار می‌شویم سیاستمداران یقه همدیگر را گرفته‌اند، از آن سو خبر می‌رسد که ترامپ تهدید کرده که از برجام بیرون می‌آید. فلان کشتی ما غرق می‌شود، از آن سو تصاویر فروچاله‌ها را می‌بینیم که بر اثر مصرف و مکش بی‌رویه آب دشت‌ها ایجاد شده‌اند. از سویی دیگر در خبری می‌خوانیم که دریاچه ارومیه نفس‌های آخر را می‌کشد. از آن سو می‌بینیم که باز جلوی فلان مؤسسه مالی - اعتباری تجمع کرده‌اند، از زبان فلان مسئول می‌شنویم که صندوق‌های بازنشستگی در آستانه ورشکستگی‌اند، می‌شنویم که ایرانی‌ها پرخاشگرتر شده‌اند و میلیون‌ها نفر زیر خط فقر قرار دارند. پرسشی که مطرح می‌شود این است که آیا این همه آن خبرهایی است که باید به گوش ما برسد؟ به عبارت دیگر هیچ خبر خوب و خوشایندی در این جامعه تولید نمی‌شود یا قابل تولید نیست؟ برخی معتقدند که جامعه ایران وارد فازی از حیات خود شده که هیچ خبر خوبی در آن قابل تولید نیست چه در حوزه اخلاق، چه در فضای بین‌الملل، چه در حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و... برخی اما معتقدند که ذائقه ما طوری تربیت شده که از رسانه‌ها تا مخاطب همواره دنبال خبرهای بد و منفی می‌دویم وگرنه می‌توان خبر خوب را هم صید کرد و فضایی را به وجود آورد که خبرهای خوب هم فرصت عرض اندام داشته باشند. در چند هفته اخیر بویژه بعد از رخداد کشتی سانچی پیامک‌ها و تماس‌هایی از سوی مخاطبان داشتیم که نخ ارتباط دهنده این تماس‌ها به گرفتاری جامعه ایرانی در گرداب خبرهای بد اشاره می‌کرد. این پیامک‌ها و تماس‌ها بعلاوه نظرخواهی پیامکی و تلفنی صفحه خوانندگان از مخاطبان خود، گزارش این هفته ما را شکل داده است.

«خوش خبری» یکی از آرزوهایی که ایرانی‌ها برای هم داشتند
عابدینی - تماس تلفنی: در گذشته‌های نه چندان دور یکی از آرزوهایی که ایرانی‌ها برای هم داشتند «خوش خبری» بود. یعنی دوست داشتند اتفاق خوبی رخ دهد و خبر آن را بشنوند. آوردن خبر خوب هم افتخاری برای مردم محسوب می‌شد و حتی برای گفتن آن به سایرین، هدیه می‌گرفتند. امروز هم به نظر می‌رسد بار دیگر باید سراغ آن آرزوی قدیمی رفت، شنیدن خبر خوب، برای مردمی که هر روز زیر بمبارانی از خبرهای بد هستند، داشتن یک چراغ امید است. چراغی که رسانه‌ها آن را روشن می‌کنند.
قیمت نفت سبک ایران بالا رفته اما به ما چه؟
آرش رضوانی - تهران - تماس تلفنی: با نظرخواهی شما وقتی تیترهای چندماهه روزنامه‌ها و وبسایت‌های خبری را مرور کردم واقعاً چیز دلچسبی ندیدم. قیمت نفت سبک ایران هم بالا رفته که البته ربطش به ما چه؟ خیال کنیم یک بنده خدای محترمی اختلاسی کرده و از دست رفته. من نسبت به خبرهای بد یک حالت بی‌حسی پیدا کرده‌ام؛ به نظرم اگر اتفاق بدی در طول روز نبینم غیرعادی است. چرا انگ این را به مردم بچسبانیم که ذائقه بد سلیقه جست‌و‌جوی خبرهای بد داریم؟ ما همین مردمی هستیم که حتی از آسفالت شدن یک کوچه یا خیابان در کوچکترین نقاط خوشحال می‌شویم اما فعلاً که حتی گرما و سرما هم شادی‌مان را دزدیده‌اند.
شاید طوری تربیت شده‌ایم
که جاذب خبرهای ناگوار هستیم
معصومه اسدی - آمل - 764...0936: متأسفانه خبرهای بد آنقدر با من عجین شده است که آخرین اتفاق خوب در سطح کشورم را به یاد نمی‌آورم. اگر خوب بوده هم بسرعت تلخی دیگری شیرینی آن اتفاق خوب را ربوده است. شاید طوری تربیت شده‌ایم که جاذب خبرهای ناگوار هستیم. در جذابیت خبرهای بد همین بس که حتی کانال‌های تلگرامی یا شبکه‌های اجتماعی هم برای عضوگیری از همین خصیصه استفاده کرده و برای برانگیزاندن حس کنجکاوی‌مان خبر مرگ فلان شخص مهم یا امثال اینها را تیتر می‌کنند و دست مایه تبلیغ‌شان قرار‌می‌دهند.
خدا را شکر وسط این همه خبر بد
 از خواص فلفل هم می‌گویند
حمیده راد - مشهد – 661...0915: کمی مثبت فکر کنیم. این همه خواص میوه و سبزیجات و درمان بیماری‌ها از طریق طب سنتی را بگذاریم کنار و به گران شدن قیمت دلار فکر کنیم؟ جای شکرش باقیست که بین این همه خبر بد یکهو خبرگزاری‌ها مثلاً از خواص فلفل می‌گویند. این هم جای بسی شادیست.
خبر خوب یعنی وام با سود 20 درصد نگیری
رضا تاج‌زاده – تماس تلفنی: خبر خوب زمانی در جامعه ایجاد می‌شود که رانندگان در پشت چراغ قرمز برای هم بوق نکشند. خبر خوب زمانی اتفاق می‌افتد که رانندگان حق عابران پیاده را رعایت کنند و پشت خط کشی بایستند تا اول عابر رد شود. خبر خوب زمانی رخ می‌دهد که برای دریافت وام سود 18 درصد و 20 درصد نگیرند. خبر خوب زمانی است که جوان تحصیلکرده بیکار نماند. اما در جامعه امروز چنین است؟ پس توقع شنیدن خبر خوب هم کمی زیادی و عجیب است. باید دعا کنیم خبرهای بدتر از اینها به گوشمان نرسد مثل ایجاد جنگی دیگر، مثل اختلاس بزرگ‌تر از سه هزار میلیارد؛ پس تا می‌توانید دعا کنید.‎
در میان همهمه خبرهای بد،
نمونه‌های خوب و زیبا هم یافت می‌شود
شکوفه شیبانی – 707...0919: در جامعه ما هم مانند تمام جوامع مسلماً خبرهای خوب وجود دارد اما شرایط جامعه به گونه‌ای پیش می‌رود که وزنه و سنگینی خبرهای بد بسیار زیاد است. خب نمی‌شود مسائل و مشکلات اقتصادی مردم را کتمان کرد که واقعاً معضل بزرگی است و نهادهای مربوط هم آنچنان دلسوزانه رفتار نمی‌کنند اما در میان تمام این شلوغی‌ها و همهمه‌ها و آشفتگی‌ها می‌شود نمونه‌های زیبا نیز پیدا کرد. چطور می‌شود که در ماه مبارک رمضان اکثر ما منتظر برنامه ماه عسل می‌نشینیم و از شنیدن یک خبر خوب اشک شوق می‌ریزیم، خبر میلیاردها انفاق یک نفر به نفع افراد مستمند یا کمک افراد برای آزادسازی زندانیان. به نظرم رسانه‌ها و صدا و سیما می‌توانند از ظرفیت انسان دوستانه افراد جامعه استفاده بیشتری ببرنند و پیام‌های فوری جامعه را در این قالب به مردم عرضه کنند.
کاش صفحه حوادثِ خوب هم
 ایجاد کنید
رزا فخاری – کانال تلگرام «ایران»: جای خبرهای خوب خالی است. فضای مجازی که پر شده است از قتل و اعدام و تجاوز به کودک، خبرهایی که پر بازدید هم هستند و مردم همه جا و در همه محافل از آن با آب و تاب‌تر از رسانه‌ها صحبت می‌کنند و البته شایعه‌هایی که بعد از آن ایجاد می‌شود و کنترل از دست رسانه‌ها هم خارج. خوش آب‌و رنگ‌ترین صفحه روزنامه‌ها حوادث است با خبرهای متعدد و رنگارنگ اما‌ ای کاش در کنار صفحه حوادث، صفحه حوادث خوب هم ایجاد شود. پر شود از اتفاق‌های خوبی که دراین چند سال شنیدن آن برای ما عجیب شده است.
آخرین خبر خوب جامعه واقعاً یادم نمی‌آید
نسترن یوسفی- بوشهر – تماس تلفنی: به فرض که ذائقه منِ ایرانی منفی بین باشد؛ خب رسانه‌ها یا روزنامه نگاران حرفه‌ای واقعاً نمی‌توانند فضای امید را بیافرینند؟ خب شاید سؤال احمقانه‌ای بود؛ دولتمردان نمی‌توانند خبر خوب تولید کنند که روزنامه نگار بنویسدش؟ احتمالاً قدیمی‌ها که دلشان خوش بوده برای این بوده که خبررسانی به این گستردگی نبوده. آخرین خبر خوب در سطح جامعه را واقعاً یادم نمی‌آید کی دیده‌ام یا شنیده‌ام. چه تلخ!
خبر خوب زیاد بوده مثل اجازه
حضور زنان عربستان در استادیوم
مصطفی – کرج – 700...0912: خب تیتر خبرهای خوب که زیاد بوده، پس اغراق و سیاه نمایی نکنیم. مثلاً اجازه ورود تماشاگران زن در استادیوم‌های عربستان، مجوز رانندگی به زنان عربستانی، بالا رفتن حقوق کارمندان عربستانی و... اینها همه خبرهای خوب در روزنامه‌های خودمان بوده اما متعلق به کشور دیگری که باز هم ما را شاد می‌کند. خبرهای خوب هست اما کم است... اصلاً خبرهای خوب هم که زیاد باشد چقدر می‌تواند توان داشته باشد تا حجم ناراحتی این روزهای مردم را کم کند؟ امید را به ما برگرداند تا مشتاقانه تلاش کنیم برای روز نو؟ شاید بخش زیادی از شادی‌های ما در گرو تصمیمات مناسب دولتمردان باشد که آنها را از ما دریغ داشته‌اند.
در کشورهای دیگر هم
دنبال خبرهای بد می‌گردیم
رحیمی- شیراز – تماس تلفنی: سؤال سختی است. در همین حد ما پیشرفته‌ایم که از سیل و خرابی و تصادفات خودمان می‌گذریم و همین موارد را از سایر کشورها هم می‌گوییم؛ گیریم ما بدشانس. در کشورهای دیگر هم اتفاق خوبی نمی‌افتد که ما باز به‌دنبال تیترهای خبرهای بد بقیه کشورها هم هستیم؟! مثلاً تروریست‌های بوکو حرام چه کردند؟ در امریکا تیراندازی شد و یا....
خبر خوب، رفع فیلتر تلگرام
شهبازی: خبر خوب رفع فیلتر تلگرام. چه خبری بهتر از اینکه چیزی را که داشتیم از ما دریغ کردند و دوباره احیایش کردند.
زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهم چشم به‌دنبال خبرهای بد   بدوانم
آلا محمدی - مرند – 820...0914: زندگی کوتاهتر از آن است که بخواهم چشم به‌دنبال خبرهای بد بدوانم. من ترجیحاً خبرها و گزارش‌های خوب را برای خودم پررنگ می‌کنم. مثلاً فلان شخص چطور به قله‌های موفقیت رسیده؛ یا پیشرفت‌های دانش پزشکی در کشورم یا جهان چه بوده است یا امثال اینها.
اگر راهی داشت کم‌تر از یک بچه داشته باشم این کار را می‌کردم
علیرضا محبی- بهبهان – کانال تلگرام «ایران»: من یک بچه بیشتر ندارم، دوست ندارم بگویم از بچه دار شدن پشیمانم اما می‌خواهم بگویم اگر راهی داشت که در این کشور بتوانم کم‌تر از یک بچه داشته باشم اما بچه داشته باشم این کار را می‌کردم چون افق آینده را کاملاً تیره و تار می‌بینم. ما سالهاست از اقتصاد تا محیط زیست و اخلاق را غارت کردیم و حالا هر وقت می‌شنوم بچه‌ای به دنیا می‌آید با خودم فکر می‌کنم با این اوضاع، سرنوشت این بچه چه خواهد بود؟ البته خودم را با اخبار دنیای موسیقی، کتاب و تازه‌های دنیا سرگرم می‌کنم تا کمتر به وقایع بد فکر کنم.
به مردم بگویید چرا انتخاب شما
 منفی دیدن است
خانم سادات – تماس تلفنی: جامعه ما توان تولید اخبار مثبت رو بشدت داره ولی متأسفانه همونطوری که شما هم اشاره کردید ذائقه مردم رو طوری بار آوردن که با خبرهای بد بیشتر توجهشون جلب می‌شه، اما این مسأله قابل حل و درمانه، یکی از راه‌های درمانش هم به مشارکت گذاشتن این حقیقت با خود مردمه و آگاه کردنشون که چرا انتخاب شما منفی دیدن و بد مطرح کردنه و ارائه چند مثال و... اینها برمی‌گرده به تربیت ما، اساساً ما در رابطه با خودمون و اطرافیان و زندگی عادت کردیم برای اصلاح و رشد ایرادها رو بزرگ کرده و به چشم بیاریم و بگیم ببین چقدر بده این‌طوری نباش درحالی که روانشناسی و حتی دین اشاره به دیدن وجه مثبت و تأیید و تأکید بر اون داره، حتی در اشعار هم می‌گیم دیو چو بیرون رود فرشته درآید درحالی که من معتقدم وقتی نور بیاد ظلمت ناخودآگاه معنای خودشو از دست میده.
خبرهای خوب با حاشیه‌های منفی خنثی می‌شوند
816...0936: خبرهای خوب در حال حاضر زیاد نیستن ولی همون معدود خبرهای خوب جامعه ما اونقدر با آثار و حواشی منفی همراه هستن که خیلی نمیشه روی خوبیشون مانور داد، مثلاً میگن وام ازدواج 15 میلیون شد، این یه خبر خوبه و منتشر هم می‌شه اما همزمان خبری هم هست که می‌گه قیمت اجاره خونه و مسکن و لوازم خانگی و... دو برابر شد، این نه تنها اثر خبر خوب رو خنثی کرده بلکه بدترش هم کرده چون مردم این‌طور نگاه می‌کنن که دلیل افزایش قیمت خونه و لوازم و...، همین افزایش قیمت تسهیلات بوده. خبرهای خوب هم به همون اندازه خبرهای بد توسط رسانه‌های ما منتشر می‌شن منتها حواشی و خبرهای بد آنقدر زیادن که اون خبر خوب رو بی‌اثر می‌کنن، چون مستقیماً در همون زمینه هستن.
کمپین «من عمو نوروز هستم» نمونه‌ای از یک خبر خوب
بدون نام – کانال تلگرام ایران: به تازگی فراخوانی در شبکه‌های اجتماعی راه افتاده با عنوان «من عمو نوروز هستم». شنیده‌ام که افراد زیادی در شهرهای کشور اعلام کرده‌اند که در آستانه عید نوروز می‌خواهند در محله و منطقه خودشان لباس عمو نوروز را بپوشند و به کودکان هدیه بدهند. ما این ظرفیت‌ها را در فرهنگ خودمان داریم اما متأسفانه با غلبه فرهنگ سیاه بینی و نفرت پراکنی اینها را از خودمان دریغ کرده‌ایم.
توقع خبر خوب را نداشته باشید چون ما جزو  غمگین‌ترین ملت‌های دنیا هستیم
حمید داوودی – کانال تلگرام «ایران»: وقتی در آمارها گفته می‌شوند ما جزو غمگین‌ترین کشور‌ها هستیم پس نمی‌توانیم توقع اتفاق خوب و در پس آن خبر خوب را هم داشته باشیم و در حال حاضر خبر خوب برای ما شده خبر پرداخت یارانه. وقتی ملتی با پرداخت ماهی 45 هزار تومان خوشحال می‌شوند باید به حال آن ملت و مردم گریست چرا که فقر به قدری در جامعه افزایش داشته که آمدن بیست و ششم هر ماه بهترین خبری است که می‌تواند سرپرست یک خانواده را راضی و خرسند کند. کافی است به تعداد باز پخش خبر در شبکه‌های مجازی نگاهی بیندازید تا آن را بدرستی درک کنید.
شش قلو زاییدن یک مادر،
خبر هولناک است نه خوب
نام محفوظ – تماس تلفنی: بستگی دارد خبر خوب را چه چیزی تعبیر کنیم. خبر خوب روزنامه‌ها شده 6 قلو زاییدن مادر فلان شهر. شاید در نگاه اول خوب و جالب باشد اما با تفکر به جامعه و شرایط امروز و گرانی و... این خبر تلخ تراز یک خبر هولناک است. از خرج پوشک و شیر خشک گرفته تا رخت و لباس برای 6 بچه هم قد و قواره، هزینه مدرسه رفتن و خرید اول مهر و شهریه و چه و چه، البته اگر 3 به 3 دختر و پسر هم باشند باید فکر 6 شهریه دانشگاه، 3 جهاز و 3 خرج عروسی هم به همه این دغدغه‌ها افزود. حال بماند که یک مادر بیست و چند ساله چطور از پس 6 کودک برمی‌آید و البته نگاهی هم به کار پدر خانواده که بیندازید متوجه می‌شوید پدر کارگر ساده یک کارخانه است. پس تعبیر خبر خوب برای 6 قلوهای دوست داشتنی چندان درست نیست چون آنها 6 جوان فردای کشوری هستند که آمار فقر و بیکاری‌اش سر به فلک کشیده.‎
در این آب گل آلود، کو خبر خوب؟
773....0919: در مملکتی که عده‌ای دائم تلاش می‌کنند یکدیگر را به خیانت متهم کنند و کنترل رسانه‌ها را در دست گرفته‌اند تا آب را گل آلود کنند تا ماهی بگیرند خبر خوب از کجا بیاید؟
مردم وارد فاز حساسیت شدید شده‌اند و پیگیر خبرهای منفی هستند
رضا صفری – 115...0914: به نظر من مردم وارد یه فاز حساسیت شدید شدن و پیگیر خبرهای منفی هستند تا خبرهای مثبت، رو آوردن به شبکه‌های ضد انقلاب و معاند را می‌شه از این رویکرد نگاه کرد.
برنامه سازی‌های رسانه‌ای ما
خوب نیست
ژیلا ارجمند – کانال تلگرام «ایران»: متأسفانه در روزهای اخیر حوادث و جریانات بسیار تأثیر گذار در دل‌ها بسیار زیاد بوده و زخم عمیقی بر دل‌ها گذاشته و نوعی بی‌اعتمادی به دولتمردان در جامعه رخنه کرده. برنامه‌سازی ما خوب نیست به استثنای برنامه‌هایی مثل «حالا خورشید» آقای رشید‌پور که در قالب بسیار صمیمی و مردمی می‌تواند بسیار تأثیر‌گذار باشد.‌ای کاش مسئولان و دولتمردان و صدا و سیما بیشتر مردمی باشند و به نیازهای جامعه و مردم و بخصوص جوانان اهمیت خاصی بدهند که متأسفانه تاکنون قدم ویژه‌ای برنداشته‌اند و من خودم انتظار بیشتری از عملکرد صدا و سیما دارم.

برش
عابدینی - تماس تلفنی: در گذشته‌های نه چندان دور یکی از آرزوهایی که ایرانی‌ها برای هم داشتند «خوش خبری» بود. یعنی دوست داشتند اتفاق خوبی رخ دهد و خبر آن را بشنوند. آوردن خبر خوب هم افتخاری برای مردم محسوب می‌شد و حتی برای گفتن آن به سایرین، هدیه می‌گرفتند
معصومه اسدی - آمل - 764...0936: متأسفانه خبرهای بد آنقدر با من عجین شده است که آخرین اتفاق خوب در سطح کشورم را به یاد نمی‌آورم. اگر خوب بوده هم بسرعت تلخی دیگری شیرینی آن اتفاق خوب را ربوده است. شاید طوری تربیت شده‌ایم که جاذب خبرهای ناگوار هستیم
816...0936: خبرهای خوب در حال حاضر زیاد نیستن ولی همون معدود خبرهای خوب جامعه ما اونقدر با آثار و حواشی منفی همراه هستن که خیلی نمیشه روی خوبیشون مانور داد