روزنامه فرهیختگان
1397/03/10
حرف بزنم یا نزنم؟
برداشت پنجم: چند روزی است تقریبا تمام صفحات عمومی اینستاگرام پر شده از ویدئوهای چنددقیقهای و روی هرکدامشان که کلیک میکنی، تصویر مردی در کادر ظاهر میشود که اگر تا پیش از این او را ندیده بودیم، گمان میکردیم از جنس همان عابرانی است که صندلیهای کنار دستمان در اتوبوس، تاکسی و مترو را اشغال میکند. صورتش با ریش احتمالا چند روز نتراشیده که در قاب تصویر جان میگیرد، با لکنت میگوید «متاسفانه توی موبایلم فیلم مستهجن داشتم که...» و صدایش در همهمه جمعیت با انبوهی از فحشهای آبنکشیده خاموش میشود. قبل از تمام شدن ویدئو، فقط کمی تمرکز میخواهد شنیدن نالههای زنانی که صدایشان ناواضح است، ولی گریههایشان نه. کات، تصویر همینجا پاز میشود. برداشت چهارم: تجاوز، تعرض، دستدرازی، هتکحرمت و... با بار معنایی یکسان سالهاست در همهجای دنیا اتفاق میافتد. تا همین چند وقت پیش خبر تعرض به «آتنا» و پیش از آن «ستایش»، نقل محافل خبری بود و شبکههای اجتماعی لحظهبهلحظه روند پروندههایشان را در قالب عکس، ویدئو، مصاحبه با جامعهشناسان و روانکاوان بازتاب میدادند. شاید همین امروز هم که کلمات برای تکمیل آنچه مدنظر است از پی هم گسیل میشوند، بازهم در گوشه و کنار شهر، خبرهایی مبنیبر اتفاقاتی از این دست باشد. این یکی اما جنسش با آنچه تا امروز بوده کمی متفاوت است. حالا چند روزی است مدرسه «معین» منطقه دو تهران مشهور شده، ضرب خبر آنقدر هست که بتواند بهتنهایی برای چند دقیقه هم که شده آدم را به فکر فرو ببرد. آنچه اما هضمنشدنی است سوی دیگر ماجراست. اینبار فرد خاطی، بیکار و معتاد و لاابالی نیست، او فردی از بدنه نظام آموزشی وقت است. خاطی، یک فرهنگی است! بعضی هنوز بهتزدهاند، بعضی فقط نگاه میکنند و برخی هنوز نمیتوانند باور کنند ناظم و معاون مدیر یک مدرسه، طراح چنین سناریویی باشد. میگویند در گوشی تلفن همراهش تماشای فیلمهای «پورن» را با جمعی از دانشآموزان پسر شریک شده، شراکتی که در مرحله بعد، از تماشای فیلم هم فراتر رفته است. برداشت سوم: خیلیها فکر میکنند خبر بچههای مدرسه «معین» یک خبر دست اول است، غافل از اینکه خبر دیری است از دهان افتاده و نخنما شده. خبر وقتی رسیده بود که نتوانستیم در رسالت پدر بودن و مادر بودن با بچههایمان در بیان مگوها صادق، قاطع و بیتعارف باشیم و بهجای آنکه چراغی پیش پایشان روشن کنیم، روشنی را شاید برای خیر و صلاحشان به نیت خاموشی فوت کردیم. شاید هم بارها آمدیم بگوییم، ولی به لغت «سکس» که رسیدیم، صدایمان لرزید، کلماتمان تاب برداشت و همه حواسمان رفت پی ابرو بالا انداختنها و کلام را ناگفته گذاشتیم. برداشت دوم: خبر را وقتی شنیدیم که دمار هیسهیس کردنهای خانواده و مدرسه را در محافل خصوصی با رفقای صمیمیمان درآوردیم و گوشیهای هوشمند و متعاقب آن شبکههای اجتماعی، قبح گفتنیها را شکستند و کار را برایمان راحتتر کردند. زخم را وقتی خوردیم که در سالهای دهههای گذشته، در دوران مدرسه، وقتی معلم دست از درس دادن میکشید، کتاب را محکم میبست و به تحکم میگفت: «وقت درس دادن، دستهایتان روی جامیزی باشد که ببینمشان»، نپرسیدیم چرا؟ برداشت اول: حالا چند روزی است شهرت مدرسه «معین» باعث شده طعنهزدنهای کاربرانی که احساساتشان از تماشای ویدئوهای چنددقیقهای در اینستاگرام جریحهدار شده، شدت بیشتری بگیرد. حالا هشتگها تندتند از «لایحه حقوق کودکان و نوجوانان»، «ناظم فاسد»، «به کجا میرویم» و... به هشتگ «آمیزش و پرورش» استحاله میشوند. بچههای مدرسه «معین» پرده از ماجرای هولناکی برداشتهاند، ولی هنوز نمیدانند معصومیت از دست رفتهشان، جایی در پس و پشت میز و نیمکتهای کلاس درس جا مانده. نوجوانانی که بلوغ جنسی زودرس و هزار و یک دلیل دیگر کار دستشان داده و معلوم نیست اگر بتوانند پروسه درمان را با موفقیت پشتسر بگذرانند، در آینده از میان قربانیکردن و قربانیبودن، کدام را انتخاب میکنند و عقده و نفرتشان، از آنها «بیجه» دیگری نمیسازد. هنوز هم تا میآییم برای بچههایمان حرف بزنیم، سین «سکس» سرعت کلاممان را میگیرد، به تتهپته میافتیم و مکث میکنیم، هنوز هم قبل از آنکه جوابی برای سوالات نوجوانمان پیدا کنیم، حواسمان میرود پی لبورچیدنها و چشمغرهها و نگاههایی که به اخم تلخ از گفتن مگوهای هشداردهنده منعمان میکنند. هنوز هم توی باغ نیستیم که اگر آموزش پیش از آمیزش را در برنامه درسی مدون نظام آموزشی نگنجانیم، موریانههای موذی در خفا، کانون و کیان خانوادههایمان را از هم میپاشند. هنوز دستمان نیامده بیتوجهی به خلأهای قانونی ناشی از برخورد نکردن با جرائم جنسی، چه عواقبی را میتواند متوجه یک نسل کند. هنوز دوزاریمان نیفتاده بچههایمان دیگر آنهایی که ما از نسل گذشته بودیم، نیستند. هنوز نمیدانیم با نسل آیپد و تبلت طرفیم، همان نسلی که علاقهمندی اوقات فراغتش، گشتوگذار در شبکههای اجتماعی لجامگسیخته است، نسلی که در اینستاگرام صفحه شخصی دارد و میتواند در خلوتهای شبانه، فیلم ببیند و در ذهن الگوسازی کند. شاید وقت آن رسیده، شاید هم هنوز وقت آن نرسیده که خواندن کتاب قصه سکوت را که در لفاف واژههایی چون شرم، حیا، نگفتنها، سرپوش گذاشتنها و سانسورکردنها پیچیدهایم زودتر تمام کنیم و برای گوش مشتاق و کنجکاو بچههایمان، قصهای از جنس امروز دست بگیریم، هرچه هست وقت تنگ است و هزار راه نرفته در پیش.
