گزارش میدانی «ابتکار» از روستای تورقوزآباد؛ جایی که به واسطه ادعای عجیب نخست‌وزیر اسرائیل مشهور شد

صف اورانیوم کجاست؟
رضا دهکی
علیرضا صدقی
واژه «دارقوزآباد» یا «درقوزآباد» در ادبیات شفاهی به جایی پرت و دورافتاده می‌گویند که کمتر کسی آن را می‌شناسد. این واژه اما از «تورقوزآباد» گرفته شده؛ روستایی در نزدیکی کهریزک و از توابع شهر ری در استان تهران. تورقوزآباد که پیش‌تر به گفته اهالی آن طورقوزآباد نوشته می‌شد، در واقعیت نیز نسبت به تهران واجد ویژگی‌های پرت بودن و دور افتادگی هست. این روستا اما از زمانی مشهور شد که روز پنجشنبه، بنجامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل، در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد، با در دست گرفتن تصاویری از در ورودی یک انبار در کوچه ماهر ترقوزآباد، مدعی شد که این محل، مکان انبار هسته‌ای مخفی ایرانی‌هاست. با این ادعا، ترقوزآباد با این نام عجیبش، خیلی زود مورد توجه شبکه‌های اجتماعی قرار گرفت و حتی هشتگ نامش در توئیتر ترند شد. بسیاری مختصات درج شده در زیر تصویر مورد ادعای نتانیاهو را در گوگل‌مپ مورد جستجو قرار دادند و به تصاویر هوایی از یک قالیشویی رسیدند. فیلمی هم از مقابل در محل مورد ادعای نتانیاهو توسط چند جوان از اهالی ترقوزآباد منتشر شد که ادعای نخست‌وزیر اسرائیل را مورد تمسخر قرار داده بودند. با این حال شنیدن کی بود مانند دیدن! همین موضوع باعث شد به تورقوزآباد برویم تا حال و هوای این روستا را بعد از شهرت بین‌المللی اخیرش از نزدیک ببینیم.


دسترسی به تورقوزآباد از دو مسیر ممکن است. هم می‌توان مسیر آزادراه خلیج‌فارس (تهران- قم) را تا جاده واوان بروید و از آن جا به تورقوزآباد برسید و یا راه را از جاده قدیم تهران- قم تا جاده واوان که با نام کمربندی دوم تهران هم در نقشه‌ها شناخته شده است برانید و از آن جا با راندن به سوی اتوبان خلیج‌فارس، نرسیده به آن از یک خروجی به سمت جنوب، به جاده تورقوزآباد برسید؛ جاده‌ای که انتهایش به روستایی با همین نام می‌رسد.
عدو شود سبب خیر ...
مسیر جاده واوان و تورقوزآباد تاریک است. نرسیده به خروجی تورقوزآباد در جاده واوان، بوی خوبی به مشام نمی‌رسد. به قولی بوی فاضلابی است که زمین‌های کشاورزی جنوب تهران را آبیاری می‌کند و به قول دیگر، حاصل مجتمع تصفیه آبی است که در کنار جاده قرار دارد. به هر حال این جاده خلوت و تاریک با زمین‌های خالی و فاصله به فاصله دیوارهای انبارها، کارگاه و کارخانه‌ها و گاهی نور سر در دروازه‌های ورودی آن‌ها و عبور گاه به گاه سگ‌های درشت هیکل و پارس کردنشان، چندان احساس امنیت به آدم نمی‌دهد. با این حال به ابتدای روستا که می‌رسی، عطر زندگی را احساس می‌کنی. همان ابتدای تورقوزآباد، چند مغازه هست. دو سوپر مارکت، یک نانوایی، یک فست‌فود و یک میوه‌فروشی از جمله مغازه‌های خیابان اصلی تورقوزآباد هستند که جلوی‌شان شلوغ است. تصمیم می‌گیریم اول محل مورد اشاره در عکس ادعایی نتانیاهو از انبار اتمی مخفی ایران را بیابیم. از نانوایی شروع می‌کنیم. نه جریان را می‌داند، نه نتانیاهو را می‌شناسد، نه عکس برایش آشناست. می‌گوید من تازه به این جا آمده‌ام و بهتر است از دیگری سوال کنید. به سراغ فست‌فود می‌رویم. نسبتا شلوغ هم هست. به دو جوانی که با عجله مشغول آماده کردن سفارش مشتریان هستند می‌گوییم که خبرنگاریم و برای چه کاری آمده‌ایم. اول در سکوت به حرف‌های‌مان گوش می‌دهند و بعد یکی‌شان آدرس محل را به ما می‌دهد. می‌پرسیم: آن جا را می‌شناسید؟ می‌دانید آن محل چیست؟ یکی از پسرها می‌گوید: «تا جایی که ما می‌دانیم یک انبار متروکه است که نگهبان هم دارد. اما این که کار دیگری هم می‌کنند یا نه را خبر نداریم». مرد میانه سالی که جوان‌ها عمو قاسم صدایش می‌زنند وارد می‌شود و با شنیدن صحبت‌های ما می‌گوید: «آره، اون جا یه انبار متروکه‌اس. از وقتی نخست‌وزیر اسرائیل اون عکس رو نشون داده، خیلی‌ها اومدن سراغش که پیداش کنن. اما اون جا هیچی نیست. فقط یه انباره». می‌پرسم: «فکر می‌کردید تورقوزآباد این جوری مشهور شود؟». عمو قاسم جواب می‌دهد: «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد». می‌رویم تا با آدرسی که جوان به ما داده است محل را پیدا کنیم؛ اما نمی‌دانیم او آدرس را بد داده است، ما راه را اشتباه رفتیم و یا آن جا زیادی برای غریبه‌ها پیچیده است که پیدایش نمی‌کنیم. دوباره به ابتدای روستا بر می‌گردیم.
صف اورانیوم کجاست؟
این بار به سراغ یکی از سوپرمارکت‌ها می‌رویم. ابوالفضل پسر جوانی است که در سوپرمارکت فروشندگی می‌کند. می‌گوید: «از صبح خیلی‌ها آمدند دنبال اینجا می‌گردند. حسابی مشهور شدیم». می‌پرسیم: «راه را بلد است؟». می‌گوید: «بلدم، اما احمد آقا بهتر می‌داند». احمدآقا و همسرش پشت سرمان در مغازه هستند. مردی میانه‌سال که هم خود و هم همسرش خوشرو و خونگرم هستند. می‌پرسیم: «در جریان هستید که چرا روستایتان مشهور شده است؟». احمدآقا جواب می‌دهد: «آره، در اخبار دیده‌ام». ابوالفضل هم می‌گوید: «توی گوشی‌ها هم پر شده است از عکس و فیلمش». می‌پرسیم: «حالا آن جا واقعا چه خبر است؟». احمدآقا می‌گوید: «هیچی! یک انبار خالی است. یکی آن سر دنیا نشسته برای خودش دروغ می‌بافد و همه را سر کار گذاشته است». ابوالفضل هم می‌گوید: «عصر یکی آمده بود توی مغازه، می‌پرسید صف اورانیوم کجاست؟ اورانیوم غنی‌شده مرغوب دارین؟» و همه می‌خندند. همسر احمدآقا ادامه می‌دهد: «فقط باعث شده کلی خبرنگار و مردم کنجکاو بیان این جا. مشهور شدیم خلاصه». احمدآقا می‌گوید: «بیاین ببرمتون. خودم هم می‌خوام برم ببینم اون جا رو».
پذیرایی با سنگ
با پراید احمدآقا راه می‌افتیم به سمت محلی که به قول نتانیاهو انبار مخفی هسته‌ای ایران است. احمدآقا در راه برای‌مان از ترقوزآباد می‌گوید: «نزدیک 43 سال است که این جا ساکن هستم. این جا را با لواسان هم عوض نمی‌کنم. گاهی بوی بد کارخانه‌ها، گاوداری‌ها و مرغداری‌ها در هوا می‌پیچد، اما این جا را دوست دارم». احمدآقا ادامه می‌دهد: «این جا حدود 700 خانوار دارد. البته تقریبا 90 درصدشان مهاجران افغان هستند. اغلب ساکنین قدیم ترقوزآباد به کهریزک و بعد هم شهرری و تهران مهاجرت کرده‌اند. افغان‌ها هم اغلب مثل ایرانی‌های اینجا کارگر کارخانه‌های اطرافند. جز کارگران، حدود 10 خانوار هم هستند که دامداری و کشاورزی می‌کنند». او می‌گوید: «این جا تا قبل از این که پیش از انقلاب سد کرج ساخته شود، قنات داشت و پر از باغ‌های پسته و انجیر بود. اما با ساخت سد قنات تورقوزآباد خشک شد و باغ‌ها هم خشکید. بعد هم که اغلب زمین‌ها کارخانه شد». توضیح می‌دهد که برخی از ساکنین قدیمی منطقه فعلی حرم امام خمینی هم به این جا آمده‌اند؛ کسانی که اغلب از دراویش هستند و یک خانقاه هم در روستا دارند. به محل که می‌رسیم، سه پسر جوان کنار خودرویشان ایستاده‌اند. دوتایشان با سردر عکس می‌گیرند و یکی هم دارد با موبایلش صحبت می‌کند: «الان جلوی این کارخونه اتمی‌ام! می‌خوای واست لایو بگیرم بذارم اینستاگرام؟». سلام و علیک می‌کنیم. عکس را تطبیق می‌دهیم، خود خودش است. یکی از پسرها می‌گوید: «اگر می‌خواهید با نگهبانش هم صحبت کنید، هستش». زنگ کنار در را می‌زنیم. بعد از دقیقه‌ای صدایی از آن سوی در می‌گوید «کیه؟». پسر می‌گوید: «خبرنگارن. اومدن واسه گزارش، باز کن». نگهبان اما اعصاب ندارد! گویا از مراجعات زیاد کلافه شده. فریاد می‌زند: «برین! این جا هیچی نیست. برین پی کارتون». می‌گوییم: «کار خاصی نداریم. فقط چند تا سوال». صدایش بالاتر می‌رود: «گفتم برین! والا زنگ می‌زنم 110! برین مزاحم نشین». هر چقدر سعی می‌کنیم آرام و راضی‌اش کنیم، فایده ندارد. صدایش را بالاتر می‌برد و فریادهایش عصبی‌تر می‌شوند. تسلیم می‌شویم. می‌گوییم که «باشد، می‌رویم». با این حال می‌ایستیم، چند عکس می‌گیریم و با پسرها صحبت می‌کنیم. نگهبان اما گویا با فاصله هنوز پشت در ایستاده و صدای‌مان را می‌شنود. برای این که بترسیم، به سوی در و از روی دیوار چند سنگ به سمت ما پرتاب می‌کند؛ سنگ‌هایی که اگر به ما می‌خورد کارمان زار است!
انبار مشکوک
محل مورد نظر که به قول اهالی انبار است، دیواری تقریبا به طول 50 متر دارد. با دروازه دو لت آبی رنگ و سردری آجری که هیچ نشانی از چیستی محل روی آن نیست. روی دیوار هم جا به جا با اسپری تبلیغ تخلیه چاه و کودفروشی نوشته شده است. دیوارها چندان بلند نیستند که بتواند حفاظت ویژه‌ای از محدوده انبار داشته باشد. کل تجهیزات حفاظتی هم دو دوربین در دو سوی سردر آجری است که یکی جلوی در و یکی پشت در را نشانه رفته‌اند و به نظر بیشتر برای کنترل ورود و خروج از در کاربرد دارند تا کنترل روی دیوارها. از بیرون به نظر می‌رسد یک بنا در سمت چپ ورودی و یک سوله در انتهای محدوده قرار دارد. با این حال تمام مشاهده ما از محل همین است. با این حال به نظر نمی‌آید با یک مکان حفاظت‌شده ویژه روبه‌رو باشیم. شیوه برخورد نگهبان و سنگ‌پراکنی‌اش هم نشان می‌دهد که نگهبان نیروی حفاظتی حرفه‌ای نیست. به هر حال چندان هم دست خالی بر نمی‌گردیم.
بهانه‌ای برای دیدن مشکلات تورقوزآباد
تورقوزآباد شاید تا پیش از این نه دیده شده بود و نه نامش به گوش آشنا بود. با این حال این شهرت ناگهانی شاید باعث شود که بخشی از مشکلاتش هم دیده شوند. ناصر یکی از آن پسرها، 30 ساله است و 25 سال می‌شود که ساکن تورقوزآباد است. جوشکار است و کارگری می‌کند. می‌گوید: «مشکل اصلی این جا بوی بد فاضلاب، کارخانه‌ها و کارگاه‌های اطراف است. یک زمین تخلیه زباله هم همین نزدیکی است. جز این مشکل آب هم داریم. آب علی‌رغم استفاده از تصفیه‌کن، باز هم سنگین و غیر قابل آشامیدن است». جواد نیز که هم سن، دوست و همکار ناصر است می‌گوید: «این جا برخی خانه‌ها سند دارند، اما اغلب قولنامه‌ای هستند. البته دهیاری داریم که قولنامه‌ها را تایید کند. با این حال امکانات شهری چندان هم مناسب نیست. برق و گاز داریم، اما پولش عجیب و غریب است. یک ننه خانم داریم که همین دیروز می‌گفت چرا باید برای یک تلویزیون، یک یخچال و یک کولر 70 هزار تومان پول برق بدهم». دیگری هم که اسمش رضاست، از امنیت پایین منطقه می‌گوید که به ویژه شب‌ها گاهی برای عابران خطرناک است. راستش ما هم از این حرف می‌ترسیم! با بچه‌ها عکس می‌گیریم. فیلمی را که از دو سه تا از بچه‌های تورقوزآباد گرفته‌اند و در اینترنت پخش شده است را نشانشان می‌دهم. یکی‌شان را می‌شناسند و با ذوق می‌گویند: «اهه، این سیدعلی است، خودشه» و حسابی می‌خندند.
از فقر تا ایستادگی در جنگ
احمدآقا ما را به جلوی سوپرمارکت بر می‌گرداند. در راه می‌گوید: «این را هم بنویسید که این جا برخی واقعا در فقر مطلق زندگی می‌کنند. یعنی واقعا گاهی یک نان هم ندارند که بخورند. بعضی‌ها وقتی نذری دارند یا می‌خواهند خیراتی کنند، به این جا می‌آیند و چون ما می‌شناسیم، می‌پرسند و به آن‌ها کمک می‌کنند. اما سازمان‌هایی مثل کمیته امداد و بهزیستی و این‌ها اینجا نیستند». آخرین حرف‌های احمدآقا هم که می‌گوید 8 سال جنگ را در ارتش خدمت کرده و جنگیده هم این است: «حرف‌های نتانیاهو دروغ است. اما حتی اگر راست بود هم به او مربوط نیست. هر وقت هم خواست بیاید بجنگد و به این جا برسد و از نزدیک ببیند. اما صدام نتوانست ما را در 8 سال شکست دهد، نتانیاهو هم نمی‌تواند».
سایر اخبار این روزنامه
داستان‌۸۰ سال سرگشتگی مجسمه ایرانی در غرب بازگشت سرباز هخامنشی با روحانی محمدعلی وکیلی سرنوشت کشور به کجا گره خورده؟ مشروبات دست‌ساز عده زیادی را در هرمزگان مسموم کرد و به کام مرگ کشید الکل‌های قاتل «ابتکار» از کشمکش دولت و مجلس در موضوع استیضاح‌ها گزارش می‌دهد موج استیضاح برای از رسمیت انداختن دولت «‌ابتکار» از دلایل تشدید فعالیت‌های تروریستی در کشور گزارش می‌دهد زایش تروریسم از دل بحران افزایش قیمت دلار چه تاثیری بر صادرات می‌گذارد؟ دوپینگ گرانی با بهانه صادرات «ابتکار» از ادعای بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل درباره محل اختفای تاسیسات اتمی ایران گزارش می‌دهد «ابتکار» از وضعیت آتش‌نشان‌ها در گفت‌وگو با یک آتش‌نشان گزارش می‌دهد بازیگران مرگ در جهنم آتش بازی سرخابی های پایتخت تحت تاثیر قیمت ارز و شرایط اقتصادی قرار گرفت دربی پاییزی، سردتر از زمستان گزارش میدانی «ابتکار» از روستای تورقوزآباد؛ جایی که به واسطه ادعای عجیب نخست‌وزیر اسرائیل مشهور شد