شعار‌های موهوم ، مانیفست چپ در ایران است

چندروز پیش مصادف با سال‌مرگ ارنستو چه‌گوارا، یکی از رهبران چپ‌گرای کوبا بود که توانست با اقدامات انقلابی خود به‌همراه افرادی چون فیدل و رائول کاسترو، نماد و نمودی از مبارزه علیه نظام سرمایه‌داری شود. موضوع بحث این یادداشت جست‌وجوی چرایی انقلاب کوبا یا حتی انقلاب‌های زنجیره‌ای چپ‌گرایانه در بسیاری از کشورها نیست زیرا خوانش آن نیاز به داده‌های گسترده دارد که در تحلیل آن داده‌ها باید سه‎عنصر زمان، مکان و ایدئولوژی لحاظ شود که مجال خود را می‌طلبد. آنچه اکنون و پس از گذشت پنج دهه از مرگ شخصی مانند «چه» جلب نظر می‌کند، دل‌دادگی بخشی از جامعه ایران به‌جریان چپ و خاصه ارنستو چه‌گواراست؛ به‌نحوی که اگر نام این شخصیت تاریخی را در فضای مجازی سرچ می‌کردیم با نظرهای ستایش‌گونه تعدادی از کاربران ایرانی برمی‌خوردیم. ستایش از یک شخصیت کاریزماتیک انقلابی به‌خودی‌خود محل ایراد نیست اما آنچه عجیب به‌نظر می‌رسد، فرهنگ انقلابی مردمی است که در نهاد خود از تحرکات خشونت‌آمیز استقبال می‌کنند؛ خواه این تحرک منشأ ظلم‌ستیزانه داشته یا نداشته باشد؛ افرادی که هنوز باور دارند عدالت از مسیر انقلاب می‌گذرد و با خیال‌پردازی‌های خود واقعیات سیاسی را نادیده می‌گیرند. البته سابقه این موضوع در دیدگاه افرادی چون شریعتی یا مذهبی‌های انقلابی نیز به‌چشم می‌خورد؛ به‌نحوی که بسیاری از چنین نیروهایی با پیوند مفاهیم چپ با دستورات دینی تلاش کردند که روحیه چپ‌گرایی را با توده مردم مذهبی گره زده تا به خواسته خود دست یابند. این‌مهم در حالی بود که چپ‌ها نمی‌دانستند که استقرار عدالت با شورِ شعارها، سرودن شعرها، ساختن موسیقی‌ها و طرح تئوری‌های انتزاعی و کلی محقق نمی‌شود بلکه راه نیل به استقرار عدالت از مسیر توسعه سیاسی و اقتصادی می‌گذرد. روزگاری چپ‌های ایران تا جایی پیش رفتند که برای تحقق انتزاعات خود از هویت ملی‌شان غافل شدند و تلاش کردند که پرچم کشوری مانند شوروی را بر مُلک ایران سایه‌انداز کنند که البته با شکست مطلق رو‌به‌رو شدند زیرا نه‌تنها سرزمین ایران آسیبی ندید بلکه آن ارض موعود؛ یعنی شوروی نیز دچار اضمحلال شد. در کنار چنین راه‌های‌های مبهم و غیردقیقِ چپ‌ها برای رسیدن به عدالت، نباید از عنصر پیش‌برنده تفکرشان غافل شد؛ هنر، یکی از مهم‌ترین ابزارهای چپ‌ها در جلوبردن اندیشه‌های‌شان است. شاید این موضوع به‌ذات خاستگاه آن‌ها یعنی عدالت نیز بازگردد زیرا هنرمندان که چندان با مناسبات سیاسی و مفهوم توسعه آشنا نیستند، به‌سوی شعارهای پرطمطراق بیشتر گرایش دارند؛ از این‌رو است که عموم هنرمندان سده اخیر ایران در برهه‌های مختلف خط‌وربطی با اندیشه چپ داشته‌اند. در واقع جريان چپ در تسخیر روح هنرمندان موفق بود اما این توفیق در همین‌جا به پایان رسید و پس از آن جز انبوهی از آثار عدالت‌جویانه و ظلم‌ستیزانه چیزی باقی نماند. گرچه در حوزه هنر، آثار تعدادی از شعرا و نویسندگان قرن اخیر بسیار فاخر بوده است اما هیچ‌یک از آن‌ها منجر به تدوین بنیان‌های یک‌نظام سیاسی توسعه‌یافته نشد. چپ‌گرایان در ایران به اندازه‌ای در حوزه هنر غرق شدند که فراموش کردند هنر، ابزار پیشبرد اهداف‌شان و نه هدف بود؛ گرچه چون هدف اصلی یعنی عدالتِ بدون حضور اشخاص و جایگزین‌کردن دستورالعمل‌ها به‌جای اراده‌ها در دستور کار قرار داشت، بستر ابتدایی، اذن پیش‌رفتن به بیش از استفاده از شعارهای هنرمندانه را نمی‌داد. بنابراین چپ‌گرایی در ایران و گرامیداشت سالمرگ امثال چه‌گوارا تنها به ژست‌های به‌ظاهر روشنفکرانه تبدیل شد؛ حال آنکه اکنون کشور ایران نیاز به برنامه‌های سیاسی و اقتصادی دقیق و نه ظاهرگراییِ خلق‌گرایانه دارد، ضروری است که تعمق دقیق سیاسی جایگزین شعارهای تکراری و بی‌رمق چپ‌ها شود.