شعله های تناقض

در نگاهی ساختاری به الگوهای بصری و روایی می‌شود به الگوی مینی‌مال روایی «شعله‌ور» اشاره کرد که بر توسعه فرد به‌مثابه جهان روایت استوار است. الگوی موجود بر اساس پیش‌رویی روایی فرید به‌عنوان کاراکتر محوری توسعه می‌یابداما در همین الگوی روایی تناقضی وجود دارد.داستان که تماما بر حضور فیزیکی فرید پی‌ریزی شده است و هر توسعه روایی و تغییر در شرایط اولیه از خلال او می‌گذرد، در انتهای فیلم مسیر طبیعی توسعه روند روایی با نشان دادن نماهایی با کنش‌ محوری نوید و وحیده مختل می‌شود و این پاساژ به‌نوعی عامل اختلال است و در تناقض با شالوده‌ای که بر اساس میل مستمر و خودسرانه فرید شکل‌گرفته. همچنین در نماهای متعددی صدای ذهنی فرید وجودی اضافه دارد و به‌واقع اگر نعمت‌ا... توسعه درونی فرید را با الگویی تنها بصری ادامه می‌داد و بدون مونولوگ درونی که اینجا از فرط تکرار در اموری بدیهی که مابه‌ازای بصری آن موجود است کارکردی اضافی و شیرفهم کننده پیدا می‌کند، درنهایت اثرش واجد ارزشی می‌شد بسیار بیش ازآنچه هم‌اکنون از آن برخوردار است. همچنین چون روایت حول عواطف و احساسات درون کاراکتر اصلی و اتفاق در درون فرید می‌افتد، فیلمنامه ساختاری مدرن دارد و بر درونیات و احساسات و عواطف شخصیت اصلی استوار است. ازاین‌رو کارکرد توریستی بعضی از نماها مانند بازارهای زاهدان و اشباع رنگ‌ نماهای مورداشاره به‌نوعی با مهاجرت و نگاه‌ توریستی فرید در بدو ورود به آنجا انطباق دارد و از همین رو روایت فیلمنامه را مختل نمی‌کند و همین‌طور رها شدن وحیده در بخشی از داستان .
مختصات کاراکتر فرید مماس است با مختصات کسانی که بنا به‌دلایلی فکر می‌کنند استعداد زیادی دارند و جایگاه کنونی‌شان شأنی همطراز با استعدادشان نیست و جامعه و زمان و زمانه و حاکمان و ... با نادیده‌گرفتن استعدادهای‌شان آن‌ها را مچاله کرده و به گوشه انزوا انداخته است و همچنین نشانه‌های رفتاری فرید که مردی مستأصل و مفلوک ، کینه‌ای و پر از عقده است، چون فکر می‌کند که حقش خورده شده، پر از خشم است و لمحه و اشارتی کافی‌است تا تمام ذهن او با هذیان و انتقام پر شود . شیطانی حقیر و مفلوک که نماینده برازنده‌ای است برای جامعه‌ای که در آن اخلاقیات به محاق رفته.در خلال مشکلات ارتباطی که او درگیرش است،‌ تصمیم آنی به مهاجرت می‌گیرد: مهاجرت به یکی از محروم و دورافتاده‌ترین نقاط ایران.
در اولین سکانس بعد از مهاجرت نمایی وجود دارد از مسجدی عظیم که در بین گردوغبار و دود عنصری خیالی و فانتزی به نظر می‌آید. رنگ و لعاب این نما بیشتر بیانگر ذهن متناقض فیلمساز و کل جامعه است فرض اینکه نعمت‌ا...طی اسلوبی می‌خواهد نشان دهد که با توسل به عناصر رویایی فردی و مقدس (نمای مسجد در بدو ورود فرید به سیستان و بلوچستان) می‌توان از درغلتیدن به ورطه نابودی جلوگیری کرد اما تضاد و کنتراست مسجد و شهر در فیلم و رویا و واقعیت در سطح استعاره در بستری واقع‌گرایانه نشان می‌دهد که حتی تفرد و اخلاق هنگامی می‌تواند رهایی بخش باشد که دچار چنین تضادی با واقعیت نباشد، یا به عبارت دیگر،‌ فرد در بستر پیوندهای اجتماعی است که می‌تواند با پرهیز از گناه خود را نجات دهد وبا سست شدن این پیوندها تنها چیزی که عاید فرد می‌شود درغلتیدن در گناه است. فیلمساز با بی‌توجهی به زمینه‌های اجتماعی و نادیده گرفتن سهم اجتماع (در فیلم هیچ خبری از چرایی افتادن فرید در ورطه نابودی نیست الا مونولوگ‌های فرید که نشان از ذهن بیمار او دارد) خصلتی متناقض به فیلم بخشیده که در این نوشته می‌خواهیم نشانش دهیم ( نه که استدلال بیاوریم یا پژوهش کنیم بلکه با انگشت نشان دهیم.)
هرچند به نظر می‌آید که مهاجرت قرار است آغازگر وضعیتی باشد که این آدم بتواند از رذیلت‌ها نجات پیدا کند اما فیلم قصه را به آنجا می‌کشاند که مهاجرت سبب می‌شود که رذیلت‌های کهنه و قدیمی در دل این آدم شعله‌ور شود. مهاجرت سبب از بین رفتن وابستگی‌های اجتماعی «فرید» می‌شود و به‌نوعی کار، زندگی با مادر، تمنای برقراری رابطه مجدد با مژده همسر سابق، رابطه نیم‌بند با کل خانواده و همین‌طور رویای ساخت هواپیما را از دست می‌دهد و پیوندهای اجتماعی‌اش نه به تمام بلکه غالبش از هم می‌گسلد و تنها پیوندی که برایش باقی می‌ماند و ارتباطش را با جامعه برقرار می‌کند نوید پسرش است که فرار کرده تا مادرش(همسر سابق حیایی) بتواند راحت‌تر ازدواج کند و البته چیزی که با خود آورده (هواپیما)تنها مستمسکی است که به خیال‌پردازی شخصیت اصلی داستان عینیت می‌بخشد. بچه در تقابل و ضدیت قدیمی و ازلی-ابدی واقع‌گرایی-ایده‌آلیسم، واقع‌گرایی(الگو قرار دادن فردی موفق و متعهد مانند مصطفی) را بر خیال‌پردازی پدر(هواپیما به‌مثابه ایده‌ال‌گرایی عقیم) ارجحیت می‌دهد و به‌مرور همین مساله سبب شعله‌ور شدن گناهان پدر می‌شود. پدری که جهانش به‌تمامی توسط فرزند نفی‌شده و حسد بارزترین راهنمای او می‌شود. تا جایی که تنبلی یکی دیگر از گناهانش را کنار بگذارد تا فانوس حسد راه فرزند و آخرین پیوند با اجتماع را برایش روشن کند و به‌نوعی پیوند را حفظ کند اما تمام تلاش‌های او بی‌نتیجه می‌ماند و هواپیما به‌مثابه خیالی آرزومندانه و تمثیلی از وضعیتی آینه‌ای که فرید جایگاه واقعی‌اش را در آن می‌بیند دقیقاقرینه وضعیت فعلی او در نسبت با همه آنچه او نشده است و درنهایت فرجام این رویا درست در زمان پرواز در آسمان با اراده خودش سقوط می‌کند. پرواز در تعبیر خواب فرید نشان فرار از مشکلات است و هنگامی‌که در این رویا محکم به زمین می‌خورد نشان از غلبه مشکلات و نماد انحطاط است و سبب فروپاشی نهایی فرید می‌شود. رویا-پناهگاهی که دیگر مضمحل شده است. وقتی‌که پیامک دروغ کفایت نمی‌کند شروع به ضربه زدن به آدم‌های پیرامونی می‌کند با سوزندان صورت کاوه و صحنه‌سازی مدارک دو جوان غرق‌شده و سیلی به مصطفی و القای عذاب وجدان به او که حضور در برنامه مهمانی رييس‌جمهور تنها برای ارضای نیازهای شهرت‌طلبانه‌اش است و ماندن و کمک به کاوه و جماعت چشم‌انتظار پیدا شدن جسد مفیدتر است . با استعمال مواد مخدر تمام کنترل‌های درونی فرید فرومی‌پاشد و فرجامش در پایان با ماندن در برزخ گناه و از دست دادن نمادین فرزند و گسسته شدن تنها پیوندش با اجتماع از مغاک اولیه با مُثُل رویا به مغاک بزرگ‌تر و بی‌رویایی غلتیدن است.


گویی فیلمساز با تحلیل شخصیت و نشان دادن مونولوگ درونی بر اساس نگاه فرد محور لیبرال-مذهبی انحطاط این آدم را روایت می‌کند اما همین تحلیل و به‌طورکلی قصه نشان‌دهنده وضعیت متناقض فیلمساز که از طرفی با از بین رفتن وابستگی‌های اجتماعی مولد انفجار گناه فرد می‌شود و درواقع بااینکه تاکید و بارگذاری روی فرد است ولی اضمحلال پیوندهای اجتماعی(شغل، وابستگی خانوادگی، همکلاسی‌های سابق و. ..) باعث سقوط فرد می‌شود. پارادوکسی که کل روایت فیلم درگیرش است، یعنی این فکر که مذهب (نمای ورود به زاهدان را به یادآورید) یا اخلاق می‌تواند فرد را از فروپاشی حفظ کند .اما آنچه روایت می‌شود در لایه‌ای زیرین، ناخواسته و چه‌بسا ناخودآگاه این است که از بین رفتن پیوندهای اجتماعی در نبود حمایت‌های موثر برای فرد مریض یا معتاد است که او را به ورطه فروپاشی می‌کشاند.مساله‌ای که چه در زندگی تک‌تک افراد ایرانی و چه در نهادهای کلان جامعه و تصمیم گیران قابل‌مشاهده است. به‌عنوان‌مثال در بحران ارزی اخیر ريیس بانک مرکزی می‌گوید ما در قیمت‌گذاری نقشی نداریم و تعیین قیمت بر عهده بازار است و از طرفی ريیس‌جمهور و سیاست‌گذاران حاکمیت از مردم می‌خواهند منفعت اقتصادی فردی‌شان را نادیده بگیرند و در مقابل بی‌ارزش شدن پس‌اندازهای‌شان در فعالیت‌های اقتصادی چون بازار مسکن، سکه و ارز که می‌تواند برای آن‌ها سود داشته باشد اما برای جامعه ضرر دارد، وارد نشوند و این نگاه پارادوکسیکال نمایانگر وضعیت متناقض جامعه است که از طرفی نخبگانش هنوز تصمیم نگرفته‌اند و همچون پاندولی در دل برزخ سیاست‌هایی با جهان‌بینی جمع‌گرا و سیاست‌های لیبرالی مبتنی بر اتمیزه‌کردن افراد در رفت‌وآمدند. نه مثل تاچر می‌توانند فریاد بزنند که جامعه وجود ندارد و فقط افراد وجود دارد و نه مانند سوسیالیست‌ها می‌توانند صحبت از اجتماع کنند. «شعله‌ور» در دل چنین وضعیت متناقضی که طرفین و نیروهای متناظر همدیگر را خنثی می‌کنند و درنهایت و در فقدان راه‌برون‌رفت همگی از بالا تا پایین تنها سوژگانی مشاهده‌گر و سترون‌اند، به نمایش درمی‌آید و در دل همین وضعیت نسبتی که فرید با جامعه بستر فیلم برقرار می‌کند و همین‌طور تناقض محوری فیلمساز( شاید نه فیلمساز کل جامعه ایرانی که هنوز نتوانسته تصمیم خود را بگیرد) که به‌نوعی تناقض اصلی بالاترین مقامات تصمیم‌گیر و سیاست‌گذار هم است. تناقضی ازلی ابدی که بین افراد و جامعه میزبان‌شان همیشه برقرار است و درزمانی که نتوان تعادلی بین آن برقرار کرد باید در چنین وضعیتی آنومیک که از کلان تا خرد جامعه را دربر گرفته زندگی کرد.