کدام اقدامات تزارها، زمینه ساز قیام مردمی شد؟

در اکتبر سال 1917، بالاخره امپراتوری خاندان رومانوف در روسیه، پس از 304 سال حکومت، از بین رفت؛ اتفاقی که برای بسیاری از کارشناسان و فعالان سیاسی آن دوران، در روسیه و اروپا، دور از انتظار نبود. رومانوف‌ها که از سال 1613 میلادی و با تاج گذاری میخائیل یکم، عملاً قدرت را در روسیه به دست گرفته و به هرج‌ و مرج خاتمه داده بودند، به دنبال هرج و مرج فراگیری که از اواسط قرن نوزدهم، سراسر این کشور را به تدریج فراگرفت، کم آوردند و ناچار به واگذاری حکومت شدند. سرانجام نیکلای دوم، آخرین تزار روس، بسیار تلخ و تاریک بود. انقلابیون بلشویک، او و فرزندانش را که در دژ جنگی «یکاترینبورگ» زندانی بودند، به همراه پزشک و خدمه خانواده، به زیرزمین منتقل کردند و همه را به قتل رساندند. قتل تزار، پایان هرج و مرج فراگیر در روسیه نبود و این سرزمین که در پی دست‌اندازی‌های جاه‌طلبانه تزارها، به کشوری پهناور تبدیل شده بود، تا زمانی که دیکتاتوری حزبی کمونیست‌ها جای دیکتاتوری فردی تزارها را گرفت، همچنان دستخوش آشوب و بی نظمی بود. اما چه شد که این اتفاق افتاد؟ به واقع روسیه تزاری، اوایل قرن نوزدهم میلادی، یک امپراتوری قدرتمند و غیرقابل فروپاشی تلقی می‌شد. آن ها توانسته بودند خواسته‌هایشان را به کشورهای اروپایی همجوار خود، تحمیل کنند، به توسعه‌طلبی‌های‌شان در جنوب، جامه عمل بپوشانند، اراضی وسیعی از شمال ایران را به چنگ آورند و در مسیر سیاست‌های ضدعثمانی خود در دریای سیاه و شبه جزیره بالکان، گام‌های مؤثری بردارند. با این حال، طی کمتر از یک قرن، روسیه چه دورانی را از سر گذراند که در نهایت، فاتحه تزارها خوانده شد؟!
روسیه تزاری در آستانه انفجار
با وجود آن‌که تزارها، دست کم در غرب آسیا، پیشگام امپریالیسم نوین بودند، اما تحولات سیاسی جدید، خیلی دیر وارد روسیه شد. تزارها در پس شکوه و جلالی که به واسطه ارتش زورمند و اراضی گسترده خود، به رخ دیگران می‌کشیدند، هرگز در صدد ایجاد تغییر بنیادین در نحوه اداره کشور و اعطای حقوق مردم به آن ها برنیامدند. جامعه روسیه، تا اواسط قرن نوزدهم، یک جامعه کاملاً قرون وسطایی بود و اشراف، بر جان و مال و ناموس مردم مسلط بودند. سنت‌های دوره فئودالیسم و به ویژه «سَرَف‌داری» که در واقع نوعی برده‌داری محسوب می‌شد، جامعه دهقانان روسیه را که حدود 80 درصد جمعیت این کشور را در بر می‌گرفت، به مرز انفجار و طغیان رسانده بود.
«سَرَف‌ها» در واقع دهقانانی بودند که وظیفه کار روی زمین‌های اشراف را برعهده داشتند و در همان حال، حق جابه‌جایی و انتخاب محل سکونت از آن ها سلب شده بود. «سَرَف‌ها» ناچار بودند نسلاً بعد نسل، در خدمت اشراف صاحب زمین باقی بمانند. آن ها به همراه زمین، فروخته می‌شدند یا به ارث می‌رسیدند. این نظام اشرافی، فئودالی و پوسیده، گاه حتی تزارها را هم نگران می‌کرد. شیوع اخبار مربوط به تحولات سیاسی در اروپا و فروریختن ساختار نظام فئودالی در بسیاری از کشورهای این منطقه، باعث وحشت تزارها شد. آن ها می‌دانستند که پشت چهره همیشه مغموم دهقانان و روستاییان فقیر روسیه، آتشی سوزان پنهان است که اگر شعله بکشد، دودمان رومانوف‌ها را خواهد سوزاند. الکساندر دوم، یک‌بار در اواسط قرن نوزدهم، در مجلسی خطاب به اشراف گفته بود که آن ها باید پیش از آن‌که دهقانان برای مطالبه حقوقشان دست به شورش بزنند، بخشی از حقوق آن ها را استیفا کنند؛ اما گوش شنوایی برای این پیشنهاد خردمندانه وجود نداشت. اشراف فئودال روس، گمان می‌کردند که شرایط انقلاب و شورش دهقانان، در روسیه، مانند اروپا فراهم نیست و کشاورزان تهیدست روس، هنوز باید راه زیادی را برای رسیدن به چنین درکی از حق و حقوق، طی کنند.


بحران اقوام تابعه
از سوی دیگر، شرایط برای غیر روس‌های امپراتوری هم به مراتب دهشتناک‌تر بود. در قلمرو گسترده تزارها، بیش از 60 قوم و نژاد کوچک و بزرگِ غیر روس وجود داشت و تزارها برای تحکیم حاکمیت خود، افزون بر ترویج اسلاوپرستی و تلاش برای روسی سازی فرهنگ و زبان این اقوام، همواره آن ها را به جان یکدیگر می‌انداختند و همین کشمکش‌ها، بر فقر، تنگدستی و جهل این اقوام دامن می‌زد؛ موضوعی که به تدریج به مسئله‌ای حاد برای امپراتوری روسیه تبدیل شد. با وجود افزایش تعداد کارخانه‌ها و روند رو به رشد صنعتی شدن روسیه، مناطقی که غیر روس‌ها را در خود جای داده بود، به استثنای اوکراین، با همان شیوه قرون وسطایی و فئودالی اداره می‌شد و اصولاً از جریان صنعتی سازی و تحول مدنیت در این نواحی، خبری نبود. این موضوع به ویژه در آسیای میانه که روس‌ها، پس از انعقاد قرارداد آخال آن را از ایران جدا کرده بودند، حادتر به نظر می‌رسید. اوایل قرن نوزدهم میلادی، تزار برای اعمال حاکمیت در این مناطق، دست به کشتارهای وسیع و وحشیانه زد و شهرهایی مانند خوارزم و بخارا که حاکمان محلی آن ها، در برابر روس‌ها مقاومت می‌کردند، شاهد روزهای خونین و فاجعه‌باری بودند. اما استیلای تزار بر این نواحی، باعث خوشبختی ازبک‌ها، ترکمن‌ها، قرقیزها و ... نشد. رهاورد این استیلا، فقر، گرسنگی و بی‌سامانی بیش از گذشته بود که هر روز بر ابعاد آن افزوده می‌شد و زمینه را برای طغیان و شورش علیه امپراتوری روسیه، بیشتر فراهم می‌کرد.
هجوم دهقانان به شهرها
همان‌طور که اشاره شد، الکساندر دوم که بیش از تزارهای قبل خود نگران شورش دهقان‌ها در روسیه بود، از اشراف خواست که برخی حقوق دهقانان را به آن ها بازگردانند. الکساندر، خود در این کار پیشقدم شد و نظام «سَرَف‌داری» را در سال 1861 میلادی برانداخت. اما ظاهراً این اقدام مثبت، هم مورد توجه اشراف قرار نگرفت و هم، برای آن‌که بتواند آبی بر آتش خشم دهقانان بریزد، کافی نبود. بین سال‌های 1861 تا 1863، بیش از دو هزار شورش دهقانی در سراسر روسیه تزاری اتفاق افتاد. دهقانان، به دنبال حقوقی بودند که قرن‌ها از آن ها سلب شده بود. در پی این شرایط، اشراف که نسبت به جانشان بیمناک شده بودند، به فروختن زمین‌هایشان پرداختند و راه شهرها را پیش گرفتند و سرمایه خود را برای راه‌اندازی کارخانه‌ها به کار گرفتند؛ رویکردی که البته، با خواسته تزار نیز همخوانی داشت و راه را برای صنعتی شدن دست کم بخش‌هایی از روسیه، هموار کرد.
نخستین عارضه برهم خوردن نظام فئودالی قدیم، در هجوم سراسری دهقانان به شهرها و اشتغال به کار در کارخانه‌ها، نمود پیدا کرد. هزاران کارگر، به دنبال برافتادن نظام فئودالی پیشین و به دلیل ناتوانی در تهیه بذر و ابزار کشاورزی و همچنین، فقدان قدرت بازاریابی و فروش مناسب، زمین‌های کشاورزی را رها کردند و سر از شهرها درآوردند. تولیدات صنعتی افزایش یافت اما فقر و حرمان ناشی از زندگی کارگری، جامعه را با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو کرد. هیچ قانونی برای حمایت از کارگران وجود نداشت و سود سرشار ناشی از فروش تولیدات کارخانه‌ها در اقصی نقاط روسیه، به ویژه مناطق آسیای میانه و خاور دور، به جیب اشرافی می‌رفت که تا چندی قبل، بر دهقانان مهتری می‌کردند و به نظر می‌رسید لغو «سَرَف‌داری»، آغازی بر پایان آن ها بوده است.
احزاب سوسیالیست که در این دوره تاریخی، در روسیه تزاری فعال بودند، به تحریک مردم و آگاه کردن آن ها پرداختند. به تدریج، اقوام تحت سلطه تزار، به ملی‌گرایی و ملیت‌خواهی روی آوردند تا بتوانند از زیر سلطه روس ها خارج شوند. برخی از آن ها مانند لهستانی‌ها و فنلاندی‌ها، اصولاً پیشینه‌ فرهنگی و اجتماعی غنی‌تری از روس‌ها داشتند. این تمایلات به وسیله الکساندر سوم که در سال 1881، پس از الکساندر دوم، بر تخت سلطنت روسیه تزاری تکیه زده بود، به شدت سرکوب شد. سرکوبی تمایلات استقلال‌طلبانه که به ادعای روس‌ها، ریشه در دخالت‌های دولت‌های رقیب نیز داشت، در دوران نیکُلای دوم نیز، ادامه پیدا کرد؛ اما شکست روسیه تزاری از استعمار نوظهور ژاپن، در سال 1905، شرایط را برای آخرین تزار، به شدت نابه سامان کرد.
تختی لرزان برای آخرین تزار
وقتی نیکلای دوم در سال 1894 به سلطنت رسید، تنها وارث امپراتوری وسیع روسیه نبود؛ او افزون بر امپراتوری، بحران‌های داخلی فراوانی را هم به ارث برده بود که پس از آمیخته شدن با بحران‌های خارجی و در نهایت، با شعله‌ور شدن نایره جنگ جهانی اول، کار او و خاندان رومانوف را یکجا ساخت! در سال‌های منتهی به انقلاب روسیه، شورش‌های دهقانی از یک سو و قیام‌های دانشجویان و طبقات مختلف شهری، از سوی دیگر، هر روز عرصه را بر نیکلای دوم تنگ‌تر می‌کرد. در سال 1915، درست یک سال پس از آغاز جنگ جهانی اول، پادگان سن‌پترزبورگ، پایتخت تزارها، سر به شورش برداشت؛ اما سرکوب شد. برخی از اطرافیان تزار، از او خواستند که برای اجرای اصلاحات، فکری کند؛ اما گوش او، شنوای نصایح نبود. با بروز بحران نان در روسیه که ناشی از شرایط ناگوار اقلیمی و مهاجرت روزافزون دهقانان به شهرها بود، اوضاع وخیم‌تر شد. شهر سن‌پترزبورگ در سال 1917، شاهد یکی از شدیدترین درگیری‌ها میان مردم گرسنه و سربازان وفادار به تزار بود. نیکلای چاره‌ای جز ترک قدرت نداشت. او می‌خواست حکومت را به پسرش آلکسی، کسی که مادر او نوه ملکه ویکتوریا بود، واگذار کند. در واقع نیکلای دوم می‌خواست از این طریق، مانع برافتادن دودمان رومانوف شود؛ اما تصور او، اشتباه از آب درآمد. الکسی بیماری هموفیلی داشت و عملاً نمی‌توانست با سن کمی که داشت، کاری از پیش ببرد. نیکلای، در اوج ناامیدی، سلطنت را به برادرش میخائیل سپرد. اما او که می‌دانست به زودی آتش طغیان مردم بالا می‌گیرد، در اقدامی زیرکانه، قدرت خود را به مردم تفویض و از پذیرش سلطنت خودداری کرد.
پایان کار نیکلای
در مارس سال 1917، دولت موقتی که پس از فروپاشی قدرت خاندان رومانوف، امور را به دست گرفته بود، نیکلای دوم و خانواده وی را به کاخی در 15 کیلومتری پتروگراد فرستاد؛ جایی که او و خانواده‌اش، در آن‌جا زندگی راحتی داشتند. اما در اوت 1917، الکساندر کرنسکی، نخست‌وزیر دولت موقت، دستور داد آخرین امپراتور روسیه را به توبولسک، در کوه‌های اورال منتقل کنند. با برافتادن دولت موقت و روی کار آمدن بلشویک‌ها، فرمان اعدام نیکلای دوم و خانواده‌اش صادر شد. ساعت 2 و 23 دقیقه بامداد روز ۱۷ ژوئیه سال ۱۹۱۸، نیکلای دوم، همسرش و هر پنج فرزندشان، به همراه پزشک خانوادگی و سه خدمتکار، در زیرزمین قلعه‌ای که در آن زندانی بودند، تیرباران شدند. برخی از حاضران، به گریه نیکلای در آخرین لحظات عمرش اشاره کرده‌اند. مأموران، پیکرهای کشته‌شدگان را در اسید انداختند و بازمانده جسد آن ها را به خاک سپردند. آخرین تزار، پیش از مرگ، به بیگاری و کارگری در مزرعه واداشته شده بود.
منابع:
روسیه تزاری؛ جیمز استریکلر؛ ترجمه مهدی حقیقت خواه؛ ققنوس
سرگذشت خاندان رومانوف؛ پیر رولن؛ ترجمه عیسی بهنام؛ دانشگاه تهران
انقلاب روسیه؛ فرو مارک؛ ترجمه جمشید نبوی؛ دانشگاه تهران
تاریخ روسیه شوروی؛ کار.ای.اچ؛ ترجمه نجف دریابندری؛ بهمن؛ جلد 3
تاریخ انقلاب اکتبر؛ بایفسکی و سایرین؛ ترجمه سعید روحانی؛ شباهنگ