روزنامه فرهیختگان
1397/08/22
چهکسی بدهکار نسل امروز است؟
روز اول مهر، مدیر مدرسه از جانبازی دعوت کرده بود دقایق کوتاهی برای بچهها صحبت کند. انتخاب این جانباز با هوشمندی همراه بود؛ چراکه صورت آن بزرگوار با صدمات زیاد از حالت نرمال خارج شده بود و در نگاه اول چشم را خیره و کمی آشفته میکرد. آقای جانباز با همان دهان کج و صدایی که بعضی حروف را بهسختی ادا میکرد، شروع کرد به حرفزدن و من میدیدم بچهها بیشتر از آن که به ایشان گوش کنند، با تعجب نگاهش میکردند. چند هفته صبر کردم و با یادآوری روز اول مهر و آن آقای جانباز، از بچهها خواستم که برداشتشان را از حضور آن آقا و نقش امثال ایشان در امنیت فعلی کشورمان بنویسند. طبق معمول اول ابرو درهم کشیدند و بعد شروع کردند به نوشتن. یکییکی که برگههایشان روی میز من قرار میگرفت، برمیداشتم و میخواندم و همینطور چشمانم بیشتر از تعجب گرد میشد و انتظارم از دانشآموزانم بیشتر بود در تحلیل کسی که ایثار در چهره او هویدا بود. نوشتنشان که تمام شد، گفتم: «میخواهید کمی در این باره گفتوگو کنیم؟» صدای موافقت در کلاس پیچید و چند نفری روی زمین انتهای کلاس نشستند و چند نفری روی میزهای آخر کلاس. فاطمه از آخر کلاس گفت: «خانم! اصلا این موضوعها به درد ما نمیخورد...» و عدهای با او همصدا شدند. گفتم: «پس کجا باید در این باره حرف بزنیم و یاد بگیریم؟» یکی از بچههای میزهای اول گفت: «بهاندازه کافی هفتهها و روزهای مختلف با این نامها داریم و تلویزیون هم همیشه از این چیزها با مناسبت و بیمناسبت به خورد ملت میدهد...» و فرد دیگری رو کرد به او و گفت: «اصلا مگر ما چقدر تلویزیون میبینیم که بخواهیم از این چیزها سر در بیاوریم... بگذارید بحث را شروع کنیم...» ملیکا گفت: «خانم بابای کشاورز جانباز است و فکر کنم برای همین است که عجله دارد درمورد این چیزها که به قول فاطمه به ما ربطی ندارد، بحث کنیم.» از میان عده مشتاقی که انتهای کلاس روی زمین نشسته بودند، کسی گفت: «خانم! تکلیف ما با خیلی چیزها روشن نیست؛ یعنی در گروههای همسالان ما اینطور صحبتها بیکلاسی و عقبماندگی تلقی میشود. در خانه هم که اصولا از این حرفها با هم نمیزنیم.» پرسیدم: «خب در انشای یکی دو نفر دیدم که نوشته بودند کسی که در راهی قدم میگذارد نباید توقع داشته باشد همه او را بفهمند و همه بابت راهی که او انتخاب کرده به او احترام بگذارند. پس واقعا چه کسی در جامعه لایق احترام است؟ اگر کسی برای هدف شخصی خودش کاری کرد و جانبازی کند، میتوانیم بگوییم نمیتواند از کسی توقع احترام و درک و پیروی داشته باشد، اما الان بحث اینجاست که امثال آن آقای جانباز برای یک هدف ملی و حفظ تمامیت ارضی و خیلی چیزهایی که بار سنگین معنایی دارد، به این حال و روز دچار شده...» فاطمه گفت: «مگر انتخاب خودش نبوده؟ مگر آرمان و عقیده خودش نبوده؟» نسرین با پوزخندی گفت: «تازه این آقا ته حرفهایش گفت چون ما جنگیدیم شما حجابتان را رعایت کنید...» نفس عمیقی کشیدم که از کوره در نروم و گفتم: «پس چه مقولههایی در یک جامعه قابل احترام است؟ اگر این امنیتی که الان داریم، قابل احترام نیست و کسانی که برای برقراری امنیت صدمه دیدهاند نباید توقع درک داشته باشند، پس واقعا باید به دشمن احترام بگذاریم؟» یکی گفت: «ما الان امنیت داریم؟ اگر سر کوچه بایستیم، 100 نفر برای اینکه سوارمان کنند بوق میزنند و یک کلاس زبان را اجازه نداریم تنها برویم!» کنار دستیاش گفت: «اگر کمتر آرایش کنی و لباسهای اجق وجق نپوشی تنها هم میتوانی کلاس زبان بروی.» گفتم: «الان که در مدرسه نشستهاید صدای گلوله و خمپاره میشنوید؟ شبها در خانهتان با وحشت این که هر لحظه کسی در را بشکند و داخل شود، میخوابید؟ من نمیدانم هر چیزی در ذهن شما چه معنیای پیدا کرده که آنقدر طلب دارید و در قبالش تفکر و مطالعه ندارید.» فاطمه دوباره گفت: «ما هر سال یک فصل انقلاب اسلامی و جنگ و این چیزها را در همین کتاب ادبیات داریم. من از شما که معلم ادبیاتید میخواهم واقعا یک شعر و متن جذاب که فقط یک دقیقه فکر من را به خودش مشغول کند، نشانم دهید. ما طلبکار بهنظر میرسیم، درست. ولی واقعا نسل شما قبل از اینکه از ما طلب درک و فهم کند، چه دادههایی به ما داده است؟» با اینکه میدانستم درست میگوید و میشود و میشد جذابتر این نسل را حداقل با مفهوم ایثار روبهرو کرد، برای اینکه عریضه معلمی خالی نماند، گفتم: «قبول! اما شما چقدر خواستید با این موضوعات آزاده و وطنپرستانه برخورد کنید؟»