دانشمندان خيال پرداز نيستند

محسن آزموده
در سال 1919 ادينگتن، رييس رصدخانه پادشاهي انگلستان گروهي را مامور كرد كه با بهره‌گيري از خورشيدگرفتگي در آفريقا پديده خمش نور در پيرامون جرمي چون خورشيد را كه نظريه نسبيت عام اينشتين آن را نشان داده بود مورد آزمون تجربي قرار دهند. پس از بازگشت گروه و بررسي دقيق نتايج رصد معلوم شد كه استنتاج اينشتين كاملا درست و دقيق بوده است. هنگامي كه منشي اينشتين به او خبر كه پيش‌بيني او در مورد خميدگي نور در پيرامون خورشيد تاييد شده است، او شانه بالا انداخت و گفت «مي‌دانستم!» اينشتين و فيزيكدان‌هاي بزرگي چون ماكس پلانك و ورنر هايزنبرگ فيلسوف نبودند، اما بدون ترديد با پژوهش‌هاي ژرف و پيچيده‌شان تاثيري شگرف بر انديشه‌هاي فلسفي سده بيستم به جا گذاشتند. رابطه فلسفه و فيزيك البته از ديرباز در محل بحث بوده و اين دو شاخه بنيادين معرفت بشري تعاملي بنيان برافكن و در بسياري موارد سازنده بر يكديگر داشته‌اند و دارند. در سال گذشته «اصول رياضي فلسفه طبيعي» كتاب كلاسيك و اساسي آيزاك نيوتن (1727- 1642)، يكي از بزرگ‌ترين فيزيكدانان تمامي قرون بعد از گذشت بيش از سيصد سال به همت بهنام شيخ باقري به فارسي ترجمه و توسط نشر ني منتشر شد. اين اتفاق مهم در عرصه دانش اما در ميان اخبار سياسي و اجتماعي چندان بازتابي نيافت و كمتر مورد توجه قرار گرفت. با اين همه اهل علم و دانش از اهميت اين موضوع غافل نبوده و نيستند. به همين سبب بر آن شديم به بهانه انتشار اين كتاب به بازخواني رابطه فلسفه و فيزيك بپردازيم. به اين بهانه نزد موسي اكرمي، استاد شناخته شده فلسفه و فلسفه علم دانشگاه علوم و تحقيقات رفتيم و در گفت‌وگويي مفصل با او زمينه‌هاي مختلف ارتباط فيزيك و فلسفه را جويا شديم. موسي اكرمي متولد 1332 نويسنده، مترجم، ويراستار، استاد دانشگاه در گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد اسلامي واحد علوم و تحقيقات تهران، با تخصص در فيزيك و فلسفه است. زمينه‌هاي پژوهشي مورد علاقه او عبارتند از: مابعدالطبيعه، (در سنت فلسفه تحليلي)، فلسفه علم (به ويژه فلسفه فيزيك و فلسفه رياضيات)، تاريخ علم، فلسفه هنر، فلسفه منطق و فلسفه سياسي. او آثار متعددي را تاليف و ترجمه كرده است كه از آن ميان مي‌توان به اين عناوين اشاره كرد: كيهان‌شناسي افلاطون (تهران: نشر دشتستان، 1380)، درآمدي بر فلسفه كيهان‌شناسي (تهران: نگاه معاصر، 1392)، فلسفه از تعبير جهان تا تغيير جهان (تهران: نگاه معاصر، 1393)، ترجمه پيدايش فلسفه علمي (نوشته هانس رايشنباخ، تهران: 1384)، ترجمه ليبراليسم سياسي (نوشته جان راولز، تهران: 1392 و 1393) . از او به تازگي نيز رماني با عنوان آريا توسط نشر نگاه منتشر شده است.
 
درباره رابطه فيزيك و فلسفه به شيوه‌هاي مختلفي مي‌شود بحث كرد. گاهي مراد دو دانش مستقل است كه در تاريخ علم نخست يكي (فيزيك) ذيل ديگري (فلسفه) بوده و به تدريج از آن جدا شده و به صورت دانش مستقلي در آمده و امروز مي‌توان درباره رابطه اين دو دانش بحث كرد. اما مي‌توان از فلسفه فيزيك به منزله فلسفه طبيعت بحث كرد، يك شكل سومي هم مي‌توان بحث كرد كه در آن مراد از «فلسفه فيزيك»، فلسفه دانش فيزيك است. آيا اين تقسيم‌بندي دقيق هست؟
به نظرم من حيث‌المجموع تقسيم‌بندي خوبي صورت گرفت و در دانشگاه نيز درس‌هايي در مقاطع تحصيلات تكميلي با عنوان فيزيك و فلسفه و فلسفه فيزيك در نظر گرفته شده است. در درس «فيزيك و فلسفه» كوشش اين است كه پيوند اين دو به عنوان دو دستگاه معرفت يا دستگاه باور مدعي شناخت كمابيش مستقل مشخص شود كه يكي فلسفه با موضوع و روش‌شناسي و ابزار‌هاي معرفتي خاص خودش است و ديگري فيزيك به عنوان يك علم (science) با موضوع و روش‌شناسي و ابزار‌هاي معرفتي خاص خودش. فيزيك در معناي قديمي نيز بخشي از فلسفه بوده كه به طبيعت مي‌پرداخته است، يعني دانش يا معرفت فلسفي درباره طبيعت را مدنظر داشته است. البته در اين بحث چنان كه نزد ارسطو مي‌بينيم، عناصر تجربي نيز حضور داشته است، اما من‌حيث‌المجموع بحث فلسفي درباره طبيعت بوده است و اين مباحث در جهان اسلام نيز با عنوان طبيعيات شناخته مي‌شده است. اين مباحث در كتاب مهم نيوتن يعني اصول رياضياتي فلسفه طبيعي نيز بازتاب يافته است. اينجا مراد از فلسفه طبيعي انديشه‌ورزي فلسفي درباره طبيعت بوده است كه به تدريج از گاليله و نيوتن به يك علم به معناي امروزي بدل شده است. بر اين اساس وقتي از «فيزيك و فلسفه» سخن مي‌گويم، قصد داريم داد و ستد و ارتباط اين دو دستگاه معرفتي را با هم مورد بررسي قرار دهيم. در بحث از «فلسفه فيزيك» نيز، چنان كه گفتيد، اگر فيزيك را يك علم در نظر بگيريم فلسفه فيزيك به معناي يك «فلسفه خاص»، يا چنان كه در كشور ما مصطلح شده، يك «فلسف