مجنونی  لاله های مهاجر




روناز کمالی


خبرنگار
اعداد، صادق‌ترین راویان تاریخ‌اند. مواجهه با آمار تقریبی ۴۵۰۰ شهید افغانستانی در میان نزدیک به 208هزار شهید دفاع مقدس، مانند کشف دوباره تندیس‌های شگفت‌انگیز هفت‌هزار سرباز چینی با نام «لشکر سفالین» و تولد دوباره اسطوره از دل زمین است. باید اعتراف کنیم که ما حتی آمار دقیقی از تعداد رزمندگان افغانستانی و دیگر ملیت‌های حاضر در دفاع مقدس، نداریم. به‌طور کلی فقط می‌دانیم که به‌عنوان مثال در عملیات‌ جزیره مجنون، رزمندگان افغانستانی متحمل شهدای زیادی شدند. محمدسرور رجائی، نویسنده، پژوهشگر و شاعر افغانستانی ساکن ایران، طی سیزده سال تحقیق و سفر به نقاط مختلف دو کشور ایران و افغانستان، مجموعه‌ای از خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس را در کتابی با عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» گرد آورده است. کتاب حاضر، اولین کتاب در سی‌سال پس از جنگ تحمیلی است که به این جمعیت بزرگ حاضر در جبهه‌های حق علیه باطل می‌پردازد.

‌ اگر مایل باشید با فعالیت های فرهنگی - هنری و اقداماتی که برای جامعه‌ افغانستانی‌های ساکن ایران انجام داده اید شروع کنیم.
‌درسال۸۱، پس از پیگیری‌های مستمر موفق به تأسیس مؤسسه ادبی – هنری«خانه ادبیات افغانستان» شدم که تا به امروز منشأ خدمات بسیاری بوده است. به‌طوری که اگر گفته شود اغلب کار‌های فرهنگی – هنری از سوی افغانستانی‌های ساکن در ایران با هماهنگی و حمایت این دفتر رقم خورده، اغراق نشده است. این دفتر دو جشنواره‌ مهم «قند پارسی» و«روایت همدلی» را با هدف معرفی ظرفیت‌های هنری هنرمندان فارس زبان با تکیه براهمیت وجایگاه نقد در رشد آثار تولیدی برگزار کرد که مورد توجه بسیاری از اصحاب اندیشه و هنر قرار گرفت. من در کنار این فعالیت‌ها، مسئولیت دفتر شعر و قصه‌ افغانستان درحوزه هنری را نیز برعهده دارم. همچنین تاکنون دو مجموعه شعر کودک و کتاب «در آغوش قلب‌ها» از من منتشر شده است. مجله‌ای هم با عنوان «باغ» برای کودکان افغانستانی مهاجر در سراسر دنیا منتشر می‌کنم. چند کتاب دیگرهم در دست پژوهش و تولید دارم.
‌ برای تازه‌ترین کتاب خود که به خاطرات رزمندگان افغانی حاضر در جبهه‌های ایران در طول هشت سال جنگ با عراق اختصاص دارد، عنوان «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» را  برگزیده اید، آیا «دشت لیلی» مختصاتی جغرافیایی دارد یا استعاری است؟ اساساً به چه دلیل این عنوان بینامتنی را که تداعی گر قصه‌ «لیلی و مجنون» است، انتخاب کردید؟
اولین گزینه‌‌ام برای عنوان این کتاب «مبارزان بی‌مرز» بود اما به نظرم آمد به گونه‌ای کپی‌برداری از «پزشکان بدون مرز» است. نام‌های زیادی را در ذهن پروراندم تا به این عنوان رسیدم. دلیل آن هم این بود که بیشتر اتفاقات برای رزمندگان افغانی در جزیره مجنون پیش آمده است و از آنجایی که اغلب این رزمندگان برای رسیدن به ایران از دشت لیلی در افغانستان عبور کرده‌اند این عنوان به نظرم مناسب‌تر آمد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»، هم پیوند تاریخی- جغرافیایی دو کشور را به همراه دارد، هم دارای بار معنایی و محتوایی بیشتری است. با این انتخاب خواستم به نوعی از مفهوم دلدادگی عاشقانه‌ای که بین لیلی و مجنون وجود داشت نیز برای رساندن پیام کتاب بهره ببرم. چرا که رزمندگان افغانستانی دوران دفاع مقدس که از دشت‌های افغانستان عبور کردند تا خود را به جبهه‌های جنوب ایران برسانند، از روی عقیده و باوری راستین این راه را انتخاب کرده و در این راه احتمال اسارت، جانبازی و شهادت را پذیرا شدند.
فصل اول کتاب با عنوان «خون‌شریکی» به مجاهدات یک شهروند ایرانی در جهاد مردم افغانستان علیه حضور ارتش شوروی در سال‌های دور اختصاص یافته است، دلیل این اقدام آن هم در پیشانی مجموعه‌ای که با موضوع خاطرات رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران وعراق تدوین یافته، چیست؟
قصدم از این کار این بود تا به مخاطبان کتاب نشان دهم که حضور رزمندگان ایرانی و افغانستانی برای مقابله با تجاوز متجاوزان طرفینی بود. یعنی همان‌طور که مجاهدانی از افغانستان با انگیزه‌های فراملی به یاری رزمندگان ایرانی شتافتند، جهادگرانی هم از میان برادران ایرانی، کنار ما  در جنگ نابرابر با شوروی‌ها حاضر شده و تا مرحله شهادت پیش رفتند. ترکیب«خون‌شریکی» هم از ابداعات خودم است که در ساخت آن از ماجرای شهادت دو همسنگر ایرانی و افغانستانی، «شهید ضابط شجاع همدانی» و «اقبال حیدری» الهام گرفته‌ام. وقتی خمپاره در نزدیکی این دو منفجر شد، هر دو کنار هم به شهادت رسیدند و خون‌شان روی زمین به گونه‌ای جاری شد که به هم وصل گردید. از این‌رو فصل «خون شریکی» تصویری عینی از این صحنه و انعکاس تجربه‌‌ای انسانی در همدردی با هم نوع است.
درمقدمه بخش دوم کتاب به مشکلاتی از جمله تلاش برای راضی کردن رزمندگان افغانستانی حاضر در جنگ ایران و عراق جهت بازگو کردن خاطراتشان یاد کرده اید. به نظر می‌رسد این فرایند زمان بر هم بوده است، قدری در این ارتباط توضیح می‌دهید؟
میان ایده اولیه و انجام اولین مصاحبه، دوازده الی سیزده‌ سال طول کشید. کار بسیار سختی بود چراکه رزمندگان افغانستانی حاضر به حرف زدن نبودند. با این استدلال که؛ «برای چه بگوییم؟ ما برای رضای خدا رفتیم.» البته بعضی از آنان نگرانی‌هایی داشتند که مانع مشارکتشان در این طرح بود.
‌ در خاطرات رزمندگان افغانستانی، انگیزه‌های متفاوتی برای شرکت در جبهه‌ ایران دیدم. چقدر زبان، تاریخ و فرهنگ مشترک در آن نقش داشته است؟ شما، انگیزه‌های آنان را برای حضور در جبهه‌های ایران، چگونه دسته‌بندی می‌کنید؟
زبان فارسی یا تاریخ مشترک به نظر من در حضور افغانستانی‌ها در جنگ ایران، نقشی نداشته است. در سال۵۷، دو اتفاق مهم در آسیا افتاد؛ اول کودتای کمونیستی توسط شوروی در افغانستان شکل گرفت، دومی هم چند ماه بعد در ایران، انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، پشتوانه‌ای شد برای مبارزات مردم افغانستان و آنها فهمیدند که با دست خالی هم می‌توانند یک ابرقدرت را به زانو دربیاورند، این باور یکی از نقاط مشترک مردم افغانستان با مردم ایران بود. این باور، درارزش‌های اسلامی که امام خمینی(ره) تبیین می‌کردند ریشه داشت. این بود که رزمندگان افغانستانی، صحنه جدال با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی را جدا نمی‌دانستند.
آن دوران اوج دستگیری‌های شبانه بود. اوایل کمونیست‌ها شروع کردند به دستگیری شخصیت‌های علمی، دانشگاهی، فرهنگی و آدم‌هایی که صاحب‌نام بودند، حتی اگر کسی مغازه‌ خوبی داشت، یا جوانانی که لباس خوب می‌پوشیدند را با عنوان بورژوا و سرمایه دار دستگیر می‌کردند. یکباره نیروهای دولتی کوچه‌ای را محاصره می‌کردند و هر کس را خوش‌شان نمی‌آمد با خود می‌بردند که تا به امروز از سرنوشت بسیاری از آنها اطلاعی در دست نیست. تنها یک لیست پنج‌هزار نفره از افراد مفقودالاثر چند سال پیش منتشر شد که گویا همگی به اتهامات واهی اعدام شده‌اند. یکی از اتهامات عمده آنان پیروی و طرفداری از امام خمینی(ره) بود. در این لیست آیت‌الله، استاد دانشگاه و دکتر هست تا کمک‌راننده، دستفروش، محصل دبیرستانی و.... وقتی مردم علیه اشغالگران و دست نشاندگان آنان قیام کردند هیچ‌چیز نداشتند. در بخشی از این کتاب هم آمده است که می‌گویند ما با داس و امثال آن به مقابله با دشمن می‌رفتیم. وقتی انقلاب اسلامی در ایران پیروز شد، اکثر مهاجرین اهل سنت که به پاکستان رفته بودند و مهاجرین شیعه که در ایران به سر می‌بردند، تشویق شدند که با ایجاد تشکیلات و با حمایت مادی و معنوی به سرزمین‌های خود برگردند و با اشغالگران بجنگند. اما پس از مدتی برخی از افراد که از اختلافات و جنگ داخلی به‌دلیل نبود اخلاص خسته شده بودند، جبهه ایران را برای ادامه نبرد با دشمنان اسلام به جبهه‌های داخلی ترجیح دادند.
‌ یعنی خواستند برادرکشی نکنند؟
بله. من شاهد بودم که دو برادر مقابل هم قرار گرفتند؛ یک برادر عضو حزبی بود، یکی عضو حزبی دیگر هر کدام فکر می‌کردند خود مسلمان‌ترند. این هم دلیلی بود که برخی از مجاهدان افغانستانی در مقطعی کشور خود را رها کرده و در جبهه‌‌های ایران حاضر می‌شدند.
‌ من در جست‌و‌جوهایم به عدد تقریبی ۴۵۰۰شهید افغانستانی در دوران دفاع مقدس رسیدم. آیا آماری از تعداد رزمندگان و شهدای افغانستانی در جنگ ایران وعراق وجود دارد؟
من آمار رسمی از حضور رزمندگان افغانستانی در جبهه‌های ایران ندارم. اما براساس احتمالات می‌توان گفت حدود 10هزار نفر بوده‌اند. تحقیق و تفحص پیرامون این موضوع نیازمند تشکیلات بزرگی است که یقیناً از عهده‌ من خارج است.
‌ خاطره‌ تکان‌دهنده‌ یکی از رزمنده‌ها از نحوه شهادت برادرش. همان که بعد از چند ساعت بی‌خبری، می‌فهمند که با چند نفر مشغول تست عملکرد تانک زیر آب بوده‌، تانک از کار افتاده و همگی شهید شده است.
 داخل آن تانک، شش نفربودند: دو نفر ایرانی، دونفر عراقی مبارز و دو نفر افغانستانی که همه در راه دفاع از ایران می‌جنگیدند وسرانجام این‌گونه به شهادت رسیدند.