تریدینگ فایندر

معرفی کتابی درباره زندگی عاشقانه یک شهید مدافع حرم

روایتی جذاب، دقیق، داستان‌گونه و امروزی از فراز و نشیب‌ زندگی یک شهید مدافع حرم از زبان همسرش، همه ویژگی‌هایی است که علاقه مندان به کتاب های خاطره نگاری را برای خرید کتاب «قصه دلبری» ترغیب می کند. کتابی که خواندن اولین صفحه‌اش به دلیل داشتن قلمی شیوا و گیرا، شما را تا خواندن آخرین سطرهای کتاب نگه خواهد داشت. در سالروز میلاد حضرت عباس(ع) که بالاترین میزان دفاع از حرم اهل بیت(ع) را به نمایش گذاشت، به سراغ کتاب خاطرات همسر یک شهید مدافع حرم می‌رویم. کتابی که به عنوان هفتمین کتاب برای پویش «کتاب و زندگی» انتخاب شده است و روایت عاشقانه پنج سال زندگی مشترک راوی با شهید محمدخانی است که محمدعلی جعفری آن را به رشته تحریر درآورده است. در این پروند درکنار خواندن بریده‌هایی جذاب از این کتاب، با پویش «کتاب و زندگی» آشنا خواهید شد و گفت وگویی را با نویسنده این کتاب خواهید خواند.
معرفی کوتاه کتاب «قصه دلبری»
کتاب«قصه دلبری» توسط نشر «روایت فتح» در 112 صفحه به چاپ رسیده و روایتی از همسر شهید مدافع حرم «محمدحسین محمدخانی» است. این کتاب با طرح جلد بسیار زیبای خود، خیلی زود مخاطبان زیادی را جذب  کرد. نکته جالب این که خود شهید پیش از شهادتش به همسرش گفته بود که دوست دارد کتاب خاطرات اش در قالب «نیمه پنهان ماه» در انتشارات روایت فتح منتشر شود و در همین زمینه روی بعضی خاطرات هم تاکید بیشتری داشته است که حتما همسرش آن‌ها را روایت کند. حجت الاسلام والمسلمین «صداقت» یکی از دوستان صمیمی شهید محمدخانی که نامش بارها در کتاب «قصه دلبری» ذکر شده است، نقطه بارز شهید را عاشقی می‌نامد و می‌گوید محمد حسین در هر عرصه‌ای که وارد می‌شد، عاشقانه عمل می‌کرد و همین امر باعث شد تا روز به روز قیمتی‌تر شود تا جایی که پیراهن شهادت بر قامتش نقش بست. از جمله محاسن و ویژگی‌های جذاب این کتاب می‌توان به جملات کوتاه، داشتن ضرباهنگ، تعلیقات مناسب، همذات پنداری، نثر روان، دلنشین و تاثیرگذارآن اشاره کرد که به خصوص در بخش‌های ابتدایی کتاب به خوبی و به صورت برجسته دیده می‌شود.   2 نکته درباره پویش «کتاب و زندگی» در هفتمین دوره پویش «کتاب و زندگی» کتاب «قصه دلبری» به قلم «محمدعلی جعفری» که دوست شهید بوده، به مسابقه گذاشته شده است. مدتی است مجمع ناشران انقلاب اسلامی با همکاری انتشارات روایت فتح به منظور ترویج فرهنگ مطالعه، پویش کتاب‌خوانی با نام «کتاب ‌و زندگی» ایجاد کرده است که از عید چهل‌سالگی انقلاب، شروع و تا عید سعید فطر ادامه خواهد داشت. برای شرکت در این پویش و مسابقه، باید نکاتی را بدانید که در ادامه به آن ها اشاره خواهد شد.   روش‌های تهیه کتاب کتاب «قصۀ دلبری» علاوه بر عرضه مستقیم در مراکز فروش، به‌  صورت اینترنتی هم فروخته می‌شود. علاقه‌مندان برای شرکت در پویش می‌توانند به سایت  ‌  www.ketabzendegi.ir    یا  revayatfath.ir  مراجعه و نشانی مراکز فروش کتاب در شهرشان را  جست‌وجو کنند یا کتاب را به‌طور آنلاین بخرند. به ‌منظور حمایت از منابع ملی، نسخه الکترونیک کتاب نیز در اپلیکیشن طاقچه قرار داده شده است.  
قصه های دلبرانه به بهانه معرفی کتاب «قصه دلبری» در این پرونده، با هم چند بریده کوتاه از این کتاب را می خوانیم تا با سر گرفتن، ادامه یافتن و پایان تراژیک یک زندگی عاشقانه آشنا شویم.   حسرت آن روزها هر روز به نحوی پیغام می‌فرستاد و می‌خواست بیاید خواستگاری. جواب سربالا می‌دادم. داخل دانشگاه جلویم سبز شد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسید: «چرا هر کی رو می‌فرستم جلو، جوابتون منفیه؟» بدون مکث گفتم: «ما به درد هم نمی‌خوریم!» با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد: «ولی من فکر می‌کنم خیلی به هم می‌خوریم!» جوابم را کوبیدم توی صورتش: «آدم باید کسی که می‌خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!» خنده پیروزمندانه‌ای سر داد، انگار به خواسته‌اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شمام حل میشه؟» جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همان جایی که ایستاده بود، صدا بلند کرد: «ببین! حالا این قدر دست دست می‌کنی، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخوری!» با این که زیر لب گفتم «چه اعتماد به نفس کاذبی»، تا برسم خانه، مدام این چند کلمه در ذهنم می‌چرخید: «حسرت این روزا!»   اتاق عقد با آینه کاری وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده. هیچ کس باور نمی کرد این آدم، تن به کت و شلوار بدهد. از بس ذوق مرگ بود، خنده ام گرفت. به شوخی بهش گفتم: «شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما رو پوشیده؟» در همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدمش: یک بار برای مراسم عقد، یک بار هم برای عروسی. پدرم می خواست بعد از عقد داخل امامزاده، جشنی هم در سالن بگیریم. با چرب زبانی های دخترانه راضی اش کردم. بعد از عقد با شیطنت از او پرسیدم: «چطور شد؟ دیگه گیر نمی دی؟» گفت: «تنها اتاق عقدی بود که آینه کاری داشت!» در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب می پرسیدند: «حالا چرا امامزاده؟» نداشتیم بین فک و فامیل کسی این قدر ساده دخترش را بفرستد خانه بخت.   مثل پروانه یک ماه بعد از عقد، جور شد رفتیم حج عمره. سفرمان همزمان شد با ماه رمضان... با کارهایی که محمدحسین انجام می داد، باز مثل گاو پیشانی سفید دیده می شدیم. از بس برایم وسواس به خرج می داد. در طواف، دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم. با آب و تاب دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم. کمک دست بقیه هم بود، خیلی به زوار سالمند کمک می کرد. یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند. مگر ظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟ یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا، من را کشید کنار و گفت: «صدقه بذار کنار. این جا بین خانما صحبت از تو و شوهرته که مثه پروانه دورت می چرخه!»   اول تو قطع کن دلم می خواست همراهش می رفتم تا پای پرواز، اما جلوی همکاراش خجالت می کشیدم. خداحافظی کرد و رفت. دلم نمی آمد در را پشت سرش ببندم، نمی خواستم باور کنم که رفت. خنده روی صورتم خشکید. هنوز هیچ چیز نشده، دلم برایش تنگ شد. برای خنده هایش، برای دیوانه بازی هایش، برای گریه هایش، برای روضه خواندن هایش. صدای زنگ موبایلم بلند شد. محمدحسین بود، به نظرم هنوز به نگهبانی شهرک نرسیده بود. تا جواب دادم گفت: «دلم برات تنگ شده!» تا برسد فرودگاه، چند دفعه زنگ زد. حتی پای پرواز که «الان سوار میشم و گوشی رو خاموش می‌کنم!» می‌گفت: «می‌خوام تا لحظه آخر باهات حرف بزنم!»   نماز شکر در لحظه با خواهرم رفتیم برگه جواب آزمایش را بگیریم، جوابش مثبت بود. می‌دانستم چقدر منتظر است. مأموریت بود. زنگ که زد بهش گفتم. ذوق کرد، می‌خندید. وسط صحبت قطع شد. فکر کردم آنتن رفته یا شارژ گوشی‌اش مشکل پیدا کرده. دوباره زنگ زد، گفت: «قطع کردم برم نماز شکر بخونم!» این قدر شاد و شنگول شده بود که نصف حرف‌هایم را نشنید. انتظارش را می‌کشید. در مأموریت‌های عراق و سوریه لباس نوزاد خریده بود و در حرم تبرک کرده بود به ضریح.      نویسنده «قصه دلبری» درباره این کتاب می‌گوید: عاشقانه ای که افسانه‌ای نیست مجید حسین‌زاده | روزنامه‌نگار کتابی خواندنی از خاطرات همسر یک شهید مدافع حرم، خیلی زود و قبل از انتخاب شدن برای هفتمین مرحله پویش «کتاب و زندگی» به چاپ هفتم رسید تا نشان دهنده استقبال عمومی به چاپ آن باشد. به همین دلیل برای دقایقی با «محمدعلی جعفری»، نویسنده این کتاب همکلام شدیم تا توضیحاتی را درباره انگیزه‌اش از نگارش این کتاب بدهد.   اگر بخواهید کتاب «قصه دلبری» را در چند جمله کوتاه توصیف کنید تا مخاطبان برای خواندنش ترغیب شوند، چه خواهید گفت؟ فضای کتاب «قصه دلبری»، زندگی عاشقانه ای مستند است و به هیچ وجه افسانه‌ای نیست. این مهم‌ترین و خاص‌ترین ویژگی این کتاب است. «قصه دلبری»، روایتی از زندگی شخصیتی است که انتهایش به شهادت در سوریه ختم می‌شود. زندگی مشترک این شهید واقعا خاص است و فراز و نشیب‌های خواندنی دارد که آن را تبدیل به یک رمان جذاب کرده است. احتمالا به دلیل همین کشش‌های داستانی است که هم مخاطب معمولی و هم حرفه‌ای کتاب خوانی را با خودش همراه کرده است.   ظاهرا شما با شهید محمدخانی رفیق بودید؟ من دانشگاه یزد بودم و او دانشگاه آزاد یزد اما چون این دو دانشگاه نزدیک به هم بود، من در برنامه‌های فرهنگی هر دو دانشگاه شرکت می‌کردم و در همین برنامه‌ها، با او آشنا شدم. شهید محمدخانی مسئول بسیج دانشگاه آزاد بود و مراسم‌ بسیار خوبی برگزار می‌کرد که من هم شرکت می‌کردم. در همین رفت و آمدها بود که در دوران دانشجویی با یکدیگر رفیق شدیم و بعد از آن، کم و بیش با هم ارتباط داشتیم و دوبار اردو هم با هم رفتیم که به شناخت بیشتر من از روحیات او منجر شد.   می توانیم ادعا کنیم که همین آشنایی، انگیزه اصلی شما برای نوشتن 2 کتاب درباره این شهید است؟ من قبل از نوشتن کتاب «عمار حلب» که خاطرات همین شهید است، داستان و رمان می‌نوشتم اما به سبب آشنایی که با شهید داشتم، خاطرات رفقای شهید، همرزمانش، خانواده و برخی اقوام‌شان را جمع‌آوری کردم که خروجی‌اش کتاب «عمار حلب» شد. شاید برای‌تان جالب باشد که برای نوشتن این کتاب مصاحبه های زیادی گرفتم یعنی با بیش از 50 نفر در تیپ‌های شخصیتی مختلف برای نوشتن خاطرات این کتاب گفت وگو کردم تا کتاب تک بعدی نشود. با این حال، به دلیل دینی که به او داشتم تصمیم گرفتم که کتاب دیگری درباره‌اش بنویسم.   پرداختن به شیوه داستانی برای نوشتن این کتاب  انتخاب  بسیارخوبی به نظر می‌رسید. قبول دارید؟ هر زمانی که بخواهم آثاری مانند زندگی نامه و از این ‌دست مسائل را کار کنم، به دنبال داستانی کردن آن‌ها هستم. برای این کتاب ابتدا پژوهش‌های مربوط را انجام دادم سپس با همان نگاه داستانی در مصاحبه‌ها بر بیان جزئیات تاکید کردم. ما بر سر مسئله بیان جزئیات هم خیلی مشکل داشتیم، مثلاً مصاحبه‌شونده گاهی با خودش فکر می‌کند بیان این که شهید چه رنگ لباسی می‌پوشید یا چه عطری می‌زد، چه فایده‌ای دارد؟ ولی برای مخاطبی که بخواهد آن شخصیت را بشناسد این ها هم برایش شیرین است و هم یک جاهایی شاید برایش سوال پیش بیاید که این آدم در خلوت خودش یا فضای بیرون و... چگونه بوده است؟ به‌ هرحال، شهید محمدخانی هم آدمی بوده که در همین جامعه زندگی می‌کرده است. بعضی‌ها دوست دارند بدانند این کسی که شهید شده، چگونه شخصیتی داشته است.   از همان اول تصمیم به نوشتن 2 کتاب درباره شهید داشتید؟ راستش اول نمی‌خواستم کتاب جداگانه‌ای به جز «عمار حلب» بنویسم اما وقتی خاطرات همسر شهید را شنیدم، دیدم که حق مطلب در یک کتاب ادا نخواهد شد بنابراین همسر شهید از ابتدا در جریان کارهای این کتاب بودند و چندین سری کتاب را به ایشان رساندم که با موافقت ایشان، کار را پیش بردیم و خدا را شکر مخاطبان نیز از آن استقبال کردند.    
تریدینگ فایندر