تریدینگ فایندر

از خدمت تا خیانت به همدلی در بحران

صادق فرامرزی: حادثه تلخ سیل فراگیر و بی‌سابقه‌ که ابتدا استان‌های گلستان و مازندران و پس از آن استان فارس را درگیر خود و با گذشت زمان بخش‌های قابل توجه دیگری را نیز با بحران مواجه کرد و در نهایت 2 استان لرستان و خوزستان را فراگرفت، باعث شد بار دیگر در فضای عمومی کشورمان شاهد حجمی از همدلی برای کمک‌رسانی به مردم خسارت‌ دیده و در عین حال مطالبه‌گری از مسؤولان برای مقابله با علل و عوامل دخیل در تلفات و خسارات باشیم. هر چند انسجام اجتماعی شکل گرفته، همدلی با مردم درگیر و مطالبه‌گری از مسؤولان، نوید یک پویایی اجتماعی را می‌دهد اما بررسی انتقادی برخی رویکردها و رفتارهای اجتماعی و تاثیر نهایی آنها بر عنصر «امید» به‌عنوان پیش‌شرط هرگونه اقدام مصلحانه و جمعی می‌تواند هشداری درباره به جریان افتادن برخی روحیات و باورها بدهد که اثرات بلندمدت آن می‌تواند این انسجام عمومی را به چالش کشیده و حتی باعث تبدیل شدن آن به ضد خود شود. یادداشت پیش رو خوانشی انتقادی از 4 فرصت و تهدید خفته در جریان اقدامات اجتماعی مردم در مواجهه با بلایای طبیعی و حوادث انسانی در سال‌های اخیر است که سعی دارد با روشن کردن نقش هر کدام از این عوامل به تحلیلی جامع در جریان اقدامات عمومی برسد.
  « انسجام ملی» و «جبر بیچارگی»
انسجام اجتماعی هرچند به خودی خود دارای بار معنایی مثبت است اما لزوما به عینیت رسیدن آن در شرایطی که مثبت تلقی می‌شود صورت نمی‌پذیرد، از همین جهت است که نسبت‌سنجی میان یک جامعه منسجم با وقایعی که بر آن حادث شده‌، لزوما در شرایط مساعد شکل نمی‌گیرد، پس طبیعی است که نخستین پرسش برای یافتن جوابی در جهت نسبت جامعه با واقعه‌ای حادث شده آن باشد که «انسجام اجتماعی» معلول چه شرایطی است و چگونه شکل می‌گیرد؟ در پاسخ به این پرسش نخستین نکته‌ای که باید به آن اشاره داشت این است که انسجام اجتماعی را می‌توان یکی از انتزاعی‌ترین مفاهیم برای جامعه به عنوان پدیده‌ای عینیت یافته دانست؛ مفهومی که هر چند شرط شکل‌گیری‌اش به نحو عجیبی در پس پرده‌ای نهان از معادلات است اما مصادیقش به عینی‌ترین و ملموس‌ترین وضعیت ظهور پیدا می‌کند. با این اوصاف شاید ساده‌ترین تعریفی که بتوان پیرامون شکل‌گیری انسجام اجتماعی داشت به این شرح باشد که هرگاه گزاره‌ای عام همانند نوع‌دوستی، ملی‌گرایی، دیانت و... باعث شود رفتار اجتماعی فراتر از اهداف متعارض فردی بر مبنای خواستی جمعی هدایت شود، می‌توان انتظار آن را داشت که حد بالایی از انسجام در برخورد با وضعیت شکل گرفته به وجود آید. به عبارت صحیح‌تر هر چیز که باعث شود واحدی از جامعه (از یک قوم تا یک ملت و حتی در سطحی کلان‌تر در جهان) با از اولویت خارج کردن شکاف‌های موجود میان خود به رفتاری واحد رو بیاورد، موجب استحکام انسجام جمعی می‌شود. پس هرگاه ملتی در واکنش به پدیده‌ای واحد واکنشی نسبتا واحد از خود نشان دهد، بافت اجتماعی و هویتی آن مستحکم می‌شود. این واکنش می‌تواند واجد منافع مادی (همچون یک اعتراض صنفی)، منافع انسانی (کمک به قربانیان یک بلای طبیعی) یا حتی دارای جنبه هویتی (خوشحالی و ناراحتی نسبت به پیروزی یا شکست یک ورزشکار ملی) باشد. بدین ترتیب بیراه نیست اگر در مقابل تهدید و خسارت‌های ناشی از بلای طبیعی همچون حادثه سیل اخیر، مهم‌ترین فرصت و دستاورد را در نقش آن به علت تحکیم بخشی از انسجام درونی واحدی به نام ملت ایران بدانیم؛ واکنشی واحد که هرچند در قبال حادثه‌ای تلخ شکل می‌گیرد اما حد بالایی از سرمایه اجتماعی و انسجام ملی را به ارمغان می‌آورد که مصادیق آن از رفتارهای انسان‌دوستانه آحاد ملت تا همکاری همه دستگاه‌های اجرایی در واکنش به حادثه اتفاق افتاده مشهود است.
«امیل دورکیم» تحقیق مشهوری دارد در بررسی علل خودکشی و وجود نسبت مستقیم میان خودکشی افراد و حد پایین انسجام اجتماعی که باعث می‌شود افراد برخلاف دوره جنگ که شرایط سخت اما منسجم است، در دوره ثبات که شرایط سهل اما غیرمنسجم است، تمایل بیشتری برای خودکشی پیدا ‌کنند. وی در باب این نوع خودکشی که آن را «خودکشی خودپرستانه» می‌نامد، معتقد است در جوامع و گروه‌هایی دیده می‌شود که فرد بخوبی با واحد اجتماعی بزرگ یکی نشده است. این کمبود یکپارچگی باعث این حس می‌شود که فرد جزئی از جامعه نیست. پس از آنجا که بهترین جزء انسان یعنی اخلاق، ارزش و احساس سودمندی از جامعه برمی‌خیزد، اگر فرد با جامعه خود یکپارچگی نکند، بر اثر نخستین ‌اهانت و سرخوردگی ممکن است آماده خودکشی شود.
تریدینگ فایندر


با این اوصاف حوادث و بلایای طبیعی اخیر فارغ از میزان و درصد برآورد نشده عامل انسانی دخیل در آن، به‌رغم خسارت‌های جانی و مالی خود توانست بار دیگر زمینه‌ای از انسجام اجتماعی را در برابر عاملی خارجی که می‌شود آن را خشم طبیعت نامید فراهم آورد؛ انسجامی که عینیت آن را می‌توان از همدردی صرف تا کمک‌های مردمی و تلاش برای «سودمندی» در جهت مقابله با حادثه رخ داده مشاهده کرد. اما آنچه در این میان تا حدی و به شکلی مقطعی موجب اصطکاک در این یگانگی اجتماعی شد، برخوردهایی بود که سعی بر آن داشت این انسجام را از حالتی ملی خارج کرده و باز در قالب شکاف‌های اجتماعی تعریف کند. به عبارت ساده‌تر اگر انسجام شکل گرفته خود فرصت ناشی از یک تهدید بود، برخی رفتارها به آن سمت گرایش پیدا کرد که آن را مجدد از یک فرصت به تهدید مبدل کند. کنایه رئیس‌جمهور به نیروهای مسلح که از نخستین گروه‌های به کمک شتافته مردم بودند، در مقصر حادثه جلوه دادن آنها همچون نمونه واکنش تبلیغاتی به مسکن‌مهر در جریان زلزله کرمانشاه، شاهد مثالی از تبدیل یک فرصت نوع‌دوستانه ملی به تهدیدی در قالب شکاف‌های اجتماعی و سیاسی بود. مازاد بر اینها برخی روایت‌ها که در تلاش برای تعریف 2 رکن نظامی کشور یعنی ارتش و سپاه پاسداران در تقابل یکدیگر برای یاری‌رسانی به مردم بود که آن هم مسبوق به سابقه است، در چنین ظرفی تعریف می‌شود. تلاش‌ها برای تعریف امدادرسانی نیروهای دولتی و مردمی در مقابل یکدیگر و نادیده انگاشتن زحمت نیروهای داوطلب بسیجی همچون پست جنجالی یکی از کارگردانان سینمای ایران و مواردی از این دست هرچند هیچ‌گاه نتوانست انسجام کلی شکل گرفته برای از اولویت خارج کردن شکاف‌ها را به انحراف بکشاند اما نشانه‌هایی آشکار از تلاش برای تبدیل کردن این انسجام به ضد خود بود.
هشدار مهم و اساسی در این مورد تلاش‌های عمده برای هویت‌زدایی از این انسجام جمعی بود که در قالب پمپاژ یأس اجتماعی به دنبال ابتر نشان دادن آن بود. القای «جبر بیچارگی» که در بخش قابل توجهی از واکنش‌ها مشهود شد، بخوبی موید این مساله بود که یک جریان اجتماعی با تقلیل همه بلایای طبیعی و انسانی به تعارضی سیاسی به دنبال جا انداختن این فرضیه بود که انسجام موجود جز همدردی نمی‌تواند کاری با ما به ازای عملی را پیش ببرد که به مصادیق این امر در بندهای بعدی اشاره خواهد شد.   «همدلی» و «بحران روزمره»
«تسلیت به ایران!» این را شاید بتوان یکی از پرتکرارترین واکنش‌‌های اجتماعی و مجازی در میان چهره‌‌های پرمخاطب حاضر در شبکه‌‌های اجتماعی دانست. جامعه ایران به جامعه‌ای تبدیل شده که از کوچک‌ترین تا بزرگ‌ترین حادثه، از شایعه تا واقعیت، از مشکلات ناشی از ضعف مدیریت تا بلایای طبیعی و... همواره باید آماده شنیدن جمله توأم با همدلی «تسلیت» باشد. وجود لیست انبوهی از اتفاقاتی که جامعه ایران در چند سال اخیر نسبت به آن ابراز همدلی داشته و بارها پیرامون آن به یکدیگر تسلیت گفته‌‌اند، هرچند نشانه‌ای از نوع‌دوستی فراگیر است اما اثر بلندمدت آن را می‌توان در روحیه اجتماعی بخش عمده‌ای از جامعه نسبت به سیل اخیر مشاهده کرد. عدم مدیریت درست افکار عمومی و تبدیل کردن «روایت» بحران ورای از «واقعیت» بحران به یک «امر روزمره» که گویا باید هر تلخی را مساوی با آن دانست باعث شده عمده اطلاع‌رسانی‌ها نیز حتی مبتلا به این عارضه شود تا تلاش کنند با به نمایش گذاشتن تصویر و روایتی که بیشترین حزن و اندوه را بر می‌انگیزد، به دنبال آن بگردند که در مسابقه تعمیم دادن روایت بحران از دیگران عقب نیفتند. شاید نخستین پرسشی که پس از طرح کردن این مباحث به نظر‌‌‌‌‌‌‌‌ آید آن باشد که بحران دانستن همدلی آیا باعث نمی‌شود ظرفیت انسانی را در مواجهه با مصائب نادیده بگیریم؟ پاسخ هر چند پیچیده اما منفی است. هرچند همدلی به‌عنوان امری پسندیده و مصلحانه توانایی مدیریت وقایع را داراست اما تبدیل کردن آن به امری هر روزه و روزمره باعث می‌شود حتی این فعل نیز از معنا و محتوا تهی شود. تلاش‌‌های مجازی برای «بحران» معنا کردن هر حادثه «تلخ» تنها باعث شده همدردی و تاثر نیز امری روزمره شود. جامعه‌ای که عادت به همدردی دائمی داشته باشد، به واقع دیگر همدردی نمی‌کند! زمانی که تسلیت گفتن واکنشی به همه وقایع شود، فراتر از «امید» آنچه به چالش کشیده می‌شود «همدردی مصلحانه» است. تبدیل شدن همدردی به یک فرم بی‌محتوا در درازمدت باعث می‌شود هرگونه فعل و انفعال جمعی تنها تبدیل به یک آیین تشریفاتی که معطوف به عمل خاصی نیست شود. همدلی می‌تواند ظرفیتی هیجانی در برهه خاص برای بسیج عمومی باشد و زمانی که آن را به همه موارد تعمیم دهیم تنها باعث بی‌خاصیتی آن در شرایط سخت‌‌‌‌‌‌تر شده‌ایم. مردم یک شهر به احتمال زیاد از شنیدن صدای یک تیرهوایی خواهند ترسید و به نزدیک‌ترین مکان برای پناهگیری خواهند رفت اما سربازانی در خط مقدم جنگ احتمالا با شنیدن صدای انفجار مهیب بمب‌ها هم چنین واکنشی از خود نشان نمی‌دهند، هرچند که عمل این دو شباهتی به هم ندارد اما مطلقا عاقلانه است و آن عنصری که این عقلانیت را در شکل‌‌های متفاوتی بروز می‌دهد، منطق حاکم بر «محیط» آنهاست. همدلی مثبت مردم ایران که جلوه‌‌‌هایی از آن در اسکان، درمان و کمک رایگان مسافران شیراز توسط مردم آن شهر دیده شد، هرچند نشانه‌ای از پویایی اجتماعی مردم در بحرانی واقعی بود اما تبدیل شدن محیط اجتماعی و ذهنی ایرانیان در عمده شبکه‌‌های اجتماعی که بحران را همچون امری روزمره تزریق می‌کنند در آینده می‌تواند باعث بی‌اعتنایی نسبت به بحرانی شود که جامعه آن را روزمره می‌داند.    «تعهد اجتماعی» و «تخصص ستیزی»
فراگیر شدن حوزه عمومی ارتباطی میان مردم و عدم شکل‌گیری فرهنگ رسانه‌ای صحیح حتی در میان رسانه‌های رسمی کشور نه تنها ضریب نفوذ شایعه و اطلاعات نادرست را در شرایط بحرانی بالا برده است، بلکه باعث یک «تخصص‌ستیزی» کلان نیز شده است. نمونه مشهور آن آتش‌سوزی پلاسکو و شایعه حضور 300 نفر در آن هنگام ریزش است که در رسانه‌های رسمی نیز به سرعت منتشر شد یا علل خلق‌الساعه ریزش آن یا زلزله سرپل ذهاب و انتشار یک تصویر از تخریب آپارتمان‌های مسکن‌مهر در حالی ‌که ساختمان جنبی آن سالم بود هرچند پس از مدتی با دلایل عدیده از جمله وجود کمترین خسارت زلزله در میان ساکنان آن منازل دیگر تکرار نشد اما در آن برهه تبدیل به موضوعی اصلی در جهت تبدیل شدن به سوژه اصلی از جمله در مواضع رئیس‌جمهور و معاون اول شد و حتی ساکنان این خانه‌ها در برخی شهرهای اطراف چند شبی را بیرون از خانه‌های خود به سر بردند. فراتر از حادثه آتش‌سوزی پلاسکو و زلزله کرمانشاه می‌توان به لیستی طویل از موارد مشابه که در چارچوب آنها اطلاعات غلط تبدیل به محور آگاهی جمع شده اشاره کرد و به اثرات اجتماعی آنها پرداخت اما شاید مهم‌تر از همه اینها «تخصص‌ستیزی» موجود در نوع مواجهه جمعی با چنین حوادثی باشد. برای مثال در حالی که عرف معقول در برخورد با چنین حوادثی عمدتا کمک به قربانیان فارغ از علت در کوتاه‌مدت و سپس ریشه‌یابی شکل‌گیری آن به شکل تخصصی در زمان ثبات یافتن محدوده حادثه است اما در جریان سیل اخیر نیز شاهد چنین تخصص‌ستیزی عوام‌پسندانه‌ای بودیم که در مدت زمانی کوتاه چندین بار علت و عامل سیل در آن تغییر کرد. در حالی ‌که تنها چند روز از وقوع حادثه سیل در گلستان می‌گذشت، به یکباره انتشار تعدادی سند و سپس نتیجه‌گیری از آنها در مدتی کمتر از یک روز باعث شد علت سیل قطع درختان و عامل آن نیز یکی از مسوولان محلی شناخته شود. گذر زمان و وقوع سیل این بار در شیرازی که فاقد جنگل بود باعث شد در کسری از زمان نحوه ساخت یک خیابان علت سیل و شهرداری عامل آن شناخته شود. گذر چند روز و رسیدن سیل به لرستان و خوزستان باعث شد این بار عده‌ای ساخت سدها را علت سیل دانسته و باز هم سازندگان سد را عامل سیل بدانند اما گذر زمانی کوتاه‌تر و جلوگیری بخش قابل توجهی از سدها در به‌وجود آمدن یک بحران عظیم و نجات یافتن تعدادی از شهرها باعث شد این بار سازندگان سدها به‌عنوان منجی شناخته شده و علت به‌وجود آمدن سیل توقف برخی سدسازی‌ها خوانده شود که در این فقره رئیس‌جمهور نیز تلاش کرد از قافله عقب نماند. چنین تفسیرهای کوتاه‌مدتی که حدفاصل ارائه آنها در قالب فرضیه، اثبات و در نهایت رد آن به کمتر از چند روز می‌رسد، در بلندمدت به بی‌اعتباری هرگونه نظر کارشناسی و تخصصی نیز منجر خواهد شد، هرچند که می‌توان احتمال نقش داشتن هرکدام از علل و عوامل ذکر شده در تفسیرهای کوتاه‌مدت غیرکارشناسی را در بلندمدت داد اما حتی اثبات آنان نیز دیگر در فضای عمومی فاقد رسمیت خواهد بود که این مهم‌ترین نتیجه تعهد اجتماعی میان برخی گروه‌های مرجع و تخصص‌ستیز است که در حادثه اخیر خود را بخوبی نشان داد.
   «امید» و «باور به اصلاح‌ناپذیری»
تراکم 3 مقوله «جبر بیچارگی» در واکنش به انسجام اجتماعی مقابل بلایای طبیعی و بحران‌‌های حادث شده، حس «بحران روزمره» در برابر همدلی عمومی با قربانیان و «تخصص‌ستیزی» موجود در جریان تقاضای موجود میان نیروهای متعهد اجتماعی را می‌توان در نقطه‌ای متمرکز قابل جمع و خطرساز دانست که آن نقطه دقیقا مساله «امید» به اصلاح مشکلات در برابر باور به «اصلاح‌ناپذیری» است. به بیان ساده‌‌‌‌‌‌تر زمانی که در جامعه واکنش‌‌های اجتماعی برخی گروه‌ها به گونه‌ای باشد که فضای حاکم بر کشور را مبتنی بر یک تقدیر فلاکت و بیچارگی در چارچوب بحرانی روزمره بدانند و با نظرات غیرتخصصی و تقلیل علل و عوامل آن به مسائلی انحرافی باعث عدم شکل‌‌‌گیری یک اراده اجتماعی صحیح شوند، طبیعی است که با بحران ناامیدی و باور به اصلاح‌ناپذیری وقایع مواجه شویم تا انسجام و همدلی و تعهدی که می‌تواند به‌عنوان یک سرمایه ملی و اجتماعی در خدمت رفع نقصان‌ها قرار گیرد تبدیل به ضد هدف اولیه خود شود. با علم به آنکه وقوع هیچ حادثه و بحرانی در هیچ کجای دنیا نباید باعث انفعال در برابر احتمال تکرار آن در سایر بخش‌‌های جهان شود، می‌توان به چند نمونه مصداقی در مواردی از این دست در کشورهای پیشرفته جهان در یکی دو سال اخیر اشاره داشت که هرکدام آنها را می‌توان حوادثی عجیب اما حادث شده دانست. تابستان گذشته بزرگ‌ترین پل درون شهری در شهر جنوا به شکل غیرمترقبه‌ای و در حالی که تعداد زیادی اتومبیل در حال تردد بودند ریزش کرد و بیش از 35 قربانی به جا گذشت، نزدیک به 2 سال پیش برج مسکونی گرنفیل در غرب لندن دچار آتش‌سوزی غیرقابل مهاری شد و در نهایت بیش از 80 کشته برجا گذشت، پاییز گذشته بیش از 6600 کیلومتر مربع از جنگل‌‌های کالیفرنیا در مدت چند هفته در آتش سوخت و بیش از 90 قربانی نیز برجا گذاشت و... این زنجیره را می‌توان با مصادیق دیگری همچنان ادامه داد که البته هیچ‌کدام نمی‌تواند توجیه‌گر اهمال در زمینه بلایای طبیعی و حوادث انسانی باشد اما به ترتیب با در نظر گرفتن وجه شباهت این سه حادثه با حادثه رانندگی دانشگاه علوم و تحقیقات، آتش‌سوزی پلاسکو و سیل اخیر می‌توان به این نکته اشاره کرد که هیچ‌گاه این حوادث در جوامع خود به‌عنوان نشانه‌ای از جبر بیچارگی و بحران روزمره شناخته نشدند و با وضعیتی تخصص‌ستیزانه به برداشت و قضاوتی اجتماعی در راستای ناامید کردن اجتماع گام بر نداشتند. عدم مدیریت فضای روانی حاکم بر جامعه در بزنگاه‌‌های حوادث و بلایا باعث شده بخش عمده‌ای از انرژی مطالبه‌گری جامعه به سمت بازتولید و پمپاژ یأس شکل گرفته در این فضا حرکت کند. رقابت رسانه‌ای برای برجسته‌‌سازی جنبه‌‌های تلخ حوادث همچون رفتار غیرحرفه‌ای در پوشش تصویری قربانیان حوادثی مثل حمله تروریستی به رژه اهواز در نگاهی کلان‌‌‌‌‌‌تر ناشی از این تقاضا برای دیدن هر آن چیز است که صرفا «تاثر» برانگیزد. همدلی منفعلانه و مطالبه‌گری عقیم در نوع مواجهه با شرایط حادث شده را می‌توان مهم‌ترین جنبه از بحران اجتماعی در مدیریت بحران‌‌های طبیعی دانست که اثرات وضعی آن در درازمدت می‌تواند عمده فرصت‌‌های اجتماعی را تبدیل به تهدید و خسارت کند.
تریدینگ فایندر