بیان نهفته‌ای از مرگ آیت‌الله

در سنت و عرف قوم ایرانی تاکنون هیچ کس در هیچ آگهی مرگی نخوانده است که مردی بد، همسری نامشفق، پدری نامهربان، برادری به خوداندیش و‌.‌.‌. چرا ؟ چون علل مختلف در تحلیل و تلقی ماست. یا فضای روحی و عاطفی و شرایط و ضرورت فضا  و موقعیت موجب می‌شود که همه، خوب ببینیم و خوب بگوییم‌.  چون در عرف ماست که هر کس که دستش از دنیا کوتاه شد از بدی‌ها و صفات نکوهیده اش نگویند و فقط خوبی‌های آن روی سکه‌اش را بگویند‌. بویژه اگر با رفتنش جای ما بازتر شود و از عوارض وجودش رهایی یافته باشیم‌. در این صورت لازم است که برای همدردی بازماندگانش بیاییم، حتی از عمل و گفتار پیشین خود ابراز پشیمانی کنیم و اشک هم بریزیم اما اغلب این اشکها و ندامت‌ها فقط مناسب فضای عزاست که چون سپری شود به همان سبک و سیاق خود خواهیم کوشید چون همدلی با همزبانی دو امر جداگانه است. از طرفی در جهان پیرامون ما، هر روز هزاران هزار نفر به بیماری یا به مرگ ناگهانی می‌میرند و هیچ جای تعجبی هم ندارد چون از آغاز آفرینش آدمی‌چنین بوده است و در آینده هم چنین خواهد بود‌. فقط منزلت و موقعیت اجتماعی متوفا فرق می‌کند که اگر از نوع بیچارگان و بی‌همراهان باشد، حتی همسایه‌اش از فقدانش باخبر نمی‌شود که در مثل گفته‌اند‌: «مرگ فقرا و ننگ اغنیا هیچ کدام، صدایی ندارد» اما اگر متوفا پایگاه اجتماعی داشته باشد و بویژه اگر برتخت حکومت دلها نشسته باشد و بالاتر از آن به استعمار عاطفی، مظلوم هم واقع شده باشد البته وجه و موضوع دیگری است و در کنار این همه مزایا و عوامل مثبت و منفی، شاخص تاثیرگذار هم باشد. دیگر می‌شود شخصیتی مثل آیت‌الله که مرگ ناگهانی‌اش جامعه‌ ایران را به شدت متاثر کرد و خبر مرگش درصدر اخبار جهانی قرار گرفت و دوست و غیردوست در تحلیل شخصیتش گفتند و نوشتند و سخنانی بر زبان آمد که گاهی مایه حیرت و زمانی سبب تامل شد‌. اینکه سخن دیروزشان درست بود یا همدردی و مدح و ثنای امروزشان ؟ و این همه را ملت فهیم و نجیب ایران می‌شنید و به ذهن می‌برد و تحلیل می‌کرد و می‌پرسید که چرا آدمی‌به آسانی می‌تواند عواطف خود را پنهان کند و چیزی را بر زبان آورد که از مکنونات قلبی و باورهایش نیست‌. اما جدا از همه این‌ها، عملکرد مردم ایران بود در فضایل قدرشناسی خود که چه خوب مخدومان خدوم خود را می‌شناسند و قدر می‌نهند و بر صدر می‌نشانند، خواه بر مصدر منصب و مقامی‌باشند و خواه نباشند. خواه در «صدا و سیما» جلوه کنند یا نه، حتی زنده باشند یا نباشند. مهم آن است که مردم دوستشان داشته باشند. چرا راه دور برویم. همین تشییع روز سه شنبه را می‌گویم.  می‌پرسیم چه کسی فراخوان داده بود ؛ چه تمهیداتی شده بود ؛ چه علم و کتلی در میان بود ؟ هیچ. خیل عظیم مشتاقان به شمار میلیون‌ها نفر، سه و چهار و چندش را فقط خدا می‌داند و اگر امکان آن برای مردم مشتاق و عزادار اقصی نقاط ایران می‌بود، نه ده و نه بیست که از شمار ذهن و زبان بیرون‌! می‌دانید چرا ! برای این که مردم فکر می‌کردند که این مرد، همه هستی‌اش و آبرویش را در راهی که خود بدان باور داشت و فکر می‌کرد درست است، سودا کرده است. نه آن که اشتباهی نداشت که کیست که دیکته را غلط ننویسد. بلکه میخی بود که هرچه در سال‌های اخیر به سرش کوفتند، استقامتش بیش‌تر شده بود برای اینکه هر سخن ناروایی که از دهانی شنید و هرجمله سخیفی را از قلم به مزدی دید، برای حفظ حرمت انقلاب و پاسداری از منزلت‌ها لب فروبست و برای این که با صبوری خون دلی می‌خورد و مردم دانا و نجیب ایران، این همه را می‌دیدند و می‌دانستند و بر طرح همه مهندسی‌ها وقوف کامل داشتند. این چنین بود که برمرگش، دردمندانه گریستند و بدون این که‌هاشمی‌ها را دیده باشند، از صمیم قلب ابراز همدردی کردند. رنگ عوض نکردند که دیروزشان با امروزشان متفاوت باشد و میکروفن به دست بیایند و از فرزندان آن فدایی انقلاب بپرسند که از عملکرد ما راضی هستید یا خیر، آن هم نمایشی، آن هم مقطعی، فقط برای تثبیت موقعیت و منصب و مقام و کارخودشان تا پرده‌ای بیفکنند بر روی عملکرد آگاهانه وارادی خودشان، غافل از آن که نمی‌شود با این تایید لحظه‌ای و مقطعی، شعور مردم و نیز شور آنان را به بازی گرفت چون به قول آن عبارت حکیمانه آن مرد: «بعضی مردم را همیشه می‌توان فریب داد، برخی مردم را تا مدتی می‌توان فریفت اما همه مردم را همیشه نمی‌توان گول زد » پس به همان راهی برویم که رسول مکرم اسلام (ص) فرمودند: «النجاه فی‌الصدق » نجات در راستی است. تا تو یک عمر دلا‌! رنج و ملامت نبری                                 نبری لذت دلتنگی و خونین جگری  عاشق آن که شودت گفت که یک عمر مدام                  خدمت خلق کنی و ز همه دشنام خوری  مدعی عشق کند دعوی و عشقش هوس است                از چنین عشق بگو هیچ تمتع نبری  ورچو منصور کشندت به سردار مرنج                              گنج مقصود نهفته است در این رنج بری