مهدی حجوانی در گفت‌وگو با «ابتکار» از «مونیخ به افق تهران» می‌گوید وطن من ادبیات است

فاطمه امین‌الرعایا
مهدی حجوانی، نویسنده‌ای است که بیشتر در حوزه کتاب کودک و نوجوان فعالیت دارد اما گاهی برای بزرگسالان هم قلم می‌زند. تازه‌ترین اثر او به نام «مونیخ به افق تهران» نیز از جمله آثار او در حوزه ادبیات بزرگسال است. حجوانی در این اثر به روایت دو سفر خود در سال‌های 2005 و 2008 میلادی به کشور آلمان و شهر مونیخ می‌پردازد. این استاد دانشگاه و محقق ادبیات داستانی در این دو سفر برای استفاده از فرصت‌های مطالعاتی که کتابخانه بین‌المللی نسل جوان مونیخ به او اعطا کرد، به مونیخ رفت و حالا تلاش کرده در «مونیخ به افق تهران» با نگاهی دقیق و منصفانه به محیط اطرافش، آنچه که بر او گذشته را در قالب یک سفرنامه برای خواننده شرح دهد. پیرامون این کتاب، با مهدی حجوانی گفت‌وگو کردیم که در ادامه مشروح آن را می‌خوانید:
شما بیشتر در حوزه ادبیات کودک فعالیت می‌کنید، چه شد که به فکر نوشتن یک سفرنامه افتادید؟
من به لحاظ عاطفی فردی نازک‌نارنجی هستم و هیچ وقت از شهر خودم، تهران، به دلایلی مثل جنگ یا مهاجرت دور نشده‌ام، به همین دلیل غربت تاثیر بسیار زیادی روی من می‌گذارد. البته شاید نشود اسمش را گذاشت غربت. برنامه کوتاه‌مدتی بود که یک فرد متاهل بزرگسال برای یکی دو ماه به جایی رفت و هرگاه هم که مشکلی پیش می‌آمد می‌توانست بلیت بگیرد و برگردد و هیچ پلی پشت سرش ویران نشده‌ بود. اما با همه این اوصاف تنهایی در آنجا تاثیر زیادی روی من می‌گذاشت، خصوصا زمان غروب آفتاب. آنجا بود که می‌فهمیدم که بعضی می‌گفتند «وطن من ادبیات است» یعنی چه. من احساس می‌کردم دوری من از شهر و عزیزانم، من را نیازمند می‌کند تا به وطنی ثانویه پناه ببرم؛ این وطن ثانویه که گاهی حتی تبدیل به وطن اول من می‌شود، «ادبیات» و برای من «نوشتن» است. کمتر چیزی به اندازه نوشتن به من آرامش می‌بخشد. غربت، حتی غربت موقت، برای من که در این موضوع نازک‌نارنجی هستم، عاملی شد برای اینکه به ادبیات پناه ببرم و جای وطن و عزیزانم را پر کند و من بنویسم. اما عامل دیگر، جای خالی مرحوم پدرم بود که رانندگی تریلی می‌کرد و به ترکیه و آلمان بار می‌برد؛ من در آلمان حس می‌کردم در چنین خاکی (نه همین شهر) پدر آمده و روزها و شب‌های سختی را برای آسایش ما گذرانده است. همچنین مسعود، برادرم که مقیم آنجا است دلیل دیگر پناه بردنم به ادبیات بود چون امکان اینکه یکدیگر را ببینیم به دلیل فاصله زیاد فراهم نبود. این دو نفر هم مرا بسیار به یاد ایران می‌انداختند، به همین دلیل این کتاب تلفیقی است از خاطرات آلمان و ایران.


ژانر کتاب «سفرنامه» عنوان شده، ولی همان‌طور که اشاره کردید تلفیقی است از خاطرات ایران که مربوط به گذشته است و خاطرات آلمان که در زمان نگارش کتاب اتفاق می‌افتد. شما به عنوان نویسنده، ژانر این کتاب را چه می‌دانید؟
البته تکه‌هایی که من از آلمان نوشتم کم نیستند اما مواردی هم هست که پیوندی بین خاطرات خودم و خاطرات آلمان وجود دارد اما به هیچ عنوان به دنبال ژانر جدیدی نبودم. معمولا افراد چیزی را بدون اینکه فکر کنند، می‌نویسند و این دیگران هستند که روی آن سبک، اسم می‌گذارند. من قلم را رها کردم، به این فکر نکردم که در چارچوبی از پیش تعیین‌شده بنویسم. من یادداشت‌های روزانه‌ام را نوشتم که بخش‌هایی از آن کاملا مرتبط با آلمان است و به نظر من مسائل زیرپوست آن شهر و کشور است. اگر شما به عنوان یک توریست به آنجا بروید، خیلی از این موارد را نمی‌بینید و حس نمی‌کنید. گرچه سفر‌های من به آلمان در بازه‌های کوتاه‌مدتی رخ داد اما همه آنچه اتفاق افتاد را در ذهنم جمع‌بندی کردم و نوشتم. اما برخی از قسمت‌های این کتاب با احساسات و خاطرات من از ایران تلفیق شده است. به همین دلیل در پایان کارم به این موضوع اشاره کردم و گفتم که تلاش کردم تا بخش‌های مربوط به ایران را از کتاب حذف کنم اما دلم نیامد‌ چون این احساسات با هم آمیخته هستند. به همین دلیل تصمیم گرفتم اسم کتاب را چیزی مثل «مونیخ با چاشنی تهران» یا «مونیخ به افق تهران» بگذارم. اسم این کتاب به دلیل همین گره‌های احساسی انتخاب شده است. اگر قرار بود قواعد سفرنامه‌نویسی را رعایت کنم، نباید دیگر اسمی از تهران یا خاطراتش به ‌میان می‌آوردم اما ترجیح دادم این کار را نکنم و در نهایت برای من حس خواننده مهم است. اگر خواننده حس خوبی نداشته باشد یعنی من موفق نبوده‌ام.
در این کتاب دو سفر روایت شده است و به نظر می‌رسد نوشتار این دو فصل با هم متفاوت بوده‌اند. دلیل دو دست بودن نوشتار این دو فصل چه بوده است؟ آیا تعمدی داشتید؟
نه، عمدی در این دو دست بودن وجود نداشته است. ما در میان نقاشان و تصویرگران اصطلاحی داریم با این مضمون که کتابی که در دست دارد، «دو دست» می‌شود. به این معنا که تصویرگر روی چند تصویر کار می‌کند اما به دلیل اتفاقی، وقفه‌ای چند ماهه بین کار پیش می‌آید؛ به تصاویری که بعد از این وقفه خلق شده‌اند به اصطلاح می‌گویند «دو دست». چون نقاش‌ دیگر نقاش چند ماه پیش نیست. ممکن است این اتفاق درباره نوشته‌های من هم رخ داده باشد ولی هیچ عمدی در آن نداشتم و حتی چندان هم متوجه این موضوع نشده بودم. شاید در یک سفر حالم بهتر بوده و در سفر دیگر غمگین‌تر بوده‌ام. من عمدی در بازنویسی متن نداشتم مگر از لحاظ ویرایشی و تصحیح بعضی از اطلاعات اما احساساتم را تصحیح نکردم. تمام تلاشم را کردم که در نوشتارم صداقت داشته باشم. گاهی می‌توان در نوشتار به نوعی حقیقت را نگفت و نویسنده می‌تواند از خودش چهره محبوب‌تری بسازد تا خواننده به او بیشتر احترام بگذارد. ولی احساس می‌کنم در نوشتار، ضرب‌المثل «آن سخن کز دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» صادق است. انگار اگر نویسنده راست ننویسد، یک جایی قلمش می‌لغزد و او را رسوا می‌کند. ممکن است حتی نشود از لحاظ ادبی یا ویراستاری ایرادی به آن متن گرفت اما در آن نوشته، دیگر روحی وجود ندارد. به نظر من صداقت مسئله گمشده در نوشتارهای ما است. من می‌خواستم در این کتاب، کاملا خودم باشم. بسیاری به من می‌گویند تو وقتی خودت هستی آدم قابل‌تحمل‌تری هستی تا وقتی تصمیم می‌گیری جور دیگری باشی.
در بخش‌هایی از این کتاب درباره تقابل فرهنگی صحبت شده است. موضوع‌هایی از این دست، گاهی ممکن است مورد ممیزی، چه از سوی نویسنده و چه از سوی نهادهای نظارتی، قرار بگیرند. چقدر با چنین چالشی در روایت روبه‌رو بودید؟
یادم نمی‌آید در این کتاب چیزی نوشته باشم و بعد از بیم ممیزی آن را حذف کرده باشم. یک جایی در کتاب از خانمی آمریکایی صحبت می‌کنم که سواد و سنش از ما بیشتر بود و در کتابخانه هم همکارم بود، یک‌جای دیگر هم از جونکو، همکار دیگرم صحبت کردم که زن 33 ساله آمریکایی ژاپنی‌الاصل است که در جایی با او مسابقه دو دادم. او ادبی ژاپنی داشت و به همین دلیل در طول مسیر هیچ وقت از من جلو نزد تا اینکه نفس من گرفت و به او گفتم که تو برو. چنین مسائلی ممکن است چندان با فرهنگ ما سازگار نباشد یا بعضی خوش‌شان نیاید یا مثلا بگویند چرا از غرفه ایران در نمایشگاه فرانکفورت انتقاد کردی. البته یک جایی در کتاب که در سال 85 اتفاق می‌افتد، درباره آقای احمدی‌نژاد گفته بودم «...با اینکه رای ما احمدی‌نژاد نبود...». از طرف ارشاد به این موضوع ایراد گرفتند که آن را به «...با اینکه رای من احمدی‌نژاد نبود...» تغییر دادم. پیش خودم گفتم ضمیر ما مبهم است و این در حالی است که بعضی به او رای داده بودند. بنابراین دیدم می‌شود به این نکته فکر کرد. اگر چنین نبود، زیر بار اصلاح کردن نمی‌رفتم. اما مورد بیشتری نبود. در مجموع فکر می‌کنم با این کتاب برخورد خوبی شد. از راه نوشتن که نمی‌شود درآمد داشت، بنابراین اگر قرار باشد حرف دلت را هم نزنی، اگر کتاب منتشر نشود بهتر است. من برای هر کتابی خودم را آماده کرده‌ام که اگر ایرادی که گرفته می‌شود، وارد نباشد، آن را تصحیح نکنم. البته گاهی ممکن است نادانسته در کتاب اطلاعات غلط داده شود یا ناخواسته به شخص یا قومیتی توهین شود، در مقابل چنین ایراداتی نباید مقاومت کرد. اما این سانسور آن چیزی نیست که همه ما با آن مخالفیم.
در هر حال ادبیات کودک به ما یاد داده که امیدمان را از دست ندهیم و به قصه‌هایی با پایان خوش فکر کنیم، به قول استادی «ما به این خوش‌بینی محکومیم»!
«مونیخ به افق تهران» نوشته مهدی حجوانی به تازگی توسط نشر افق در 237 صفحه منتشر شده است.