تریدینگ فایندر

برجام و نقشه راه دیپلماسی ما

جعفر جعفری گلدیر‪-‬ برجام برای تاریخ دیپلماسی چهل ساله ایران یک دستاورد خوب و قابل قبول بود؛ چرا که توانست به بیش از یک دهه چالش غیر ضروری ایران با دنیای غرب خاتمه دهد و با رسمیت دادن به حق غنی‌سازی هسته‌ای ایران، کشور را از شر تحریم‌ها و قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل که حاصل توافق کم‌سابقه قدرت‌های جهانی بود خلاص سازد. برجام ایران را از شر تحریم‌های ثانوی آمریکا علیه شرکت‌های طرف معامله با ایران رها می‌کرد و اجازه می‌داد صنعت هواپیمایی از رمق افتاده ایران بازسازی شود و جانی دوباره گیرد. با شروع تعهدات برجام شرکت‌های خارجی اجازه سرمایه‌گذاری در همه طرح‌های صنعتی و غیر صنعتی می‌یافتند و در تحلیل‌های اقتصادی خارجی بخصوص صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی چشم‌انداز روشن و مثبتی برای رشد مناسب اقتصادی ایران متصور می‌بود.
از لحاظ سیاسی برجام ایران را در ردیف قدرت‌های بانفوذ و صاحب منفعت قرار می‌داد. کشوری که هم مصاحب قدرت‌های بزرگ جهانی است و توانسته اجماع آنها را برای یکی حساس‌‌ترین مسائل سیاست جهانی یعنی حق غنی‌سازی به‌دست آورد و حتی آنها را قانع سازد در فعالیت‌های هسته‌ای ایران مشارکت کنند و تکنولوژی‌های پیشرفته هسته‌ای در اختیارش قرار دهند.
اما شکست برجام حاصل تقاطع نیروهای سه گانه‌‌‌ای بود که برجام منافعشان را به‌شدت متاثر می‌کرد و البته به اضافه یک تحلیل بد.
برجام را هم می‌توان نتیجه کنشگری و هماوردجویی ایران دانست که نشان می‌داد به چنین سطحی از قدرت و توانایی رسیده است که بتواند قدرت‌های جهانی را مجاب کند که باید به حداقلی از خواسته‌های ایران برای رسیدن به یک توافق قابل قبول توجه کنند، و هم نتیجه مداراگری دولت اوباما و تلاش او برای ایجاد گشایش در روابط ایران و آمریکا. حاصل این سرسختی ایران و مداراگری توافقی بود که حتی برخی دولت‌های حاضر در برجام را نگران می‌کرد، چنانچه کشوری مثل فرانسه محافظه‌کارانه با آن برخورد کرد و گفته شد مخالفت اولیه فرانسه باعث شد تا توافق اولیه بین ایران و شش قدرت برتر جهانی تغییر یابد و در امتیازات داده شده به ایران تغییراتی ایجاد شود. حتی صراحتا گفته شد که برجام یک توافق منحصر به فرد بین ایران و شش قدرت برتر جهانی است و نمی‌تواند از طرف سایر کشورها برای رسیدن به توافق مشابه مورد استناد قرار گیرد.
تریدینگ فایندر


آمریکای ملول در خاورمیانه و افغانستان آگاه از هزینه‌‌تراشی کشورهایی مثل اسرائیل و عربستان، دنبال روزنه‌‌‌ای بود تا با تمسک اولیه به آن بتواند طی فرآیندی مناسبات خود با ایران را عادی سازد تا در نهایت بتواند خود را از مصایب خاورمیانه رها سازد و برای اوباما، ایران این روزنه بود. چیزی که در همین اواخر جان کری به عنوان یکی معماران اصلی برجام، با نامیدن آن به عنوان گام اول، به آن صحه می‌گذارد. هدف تبدیل ایران به کنشگری سازنده و مسئول با حمایت از نیروهای معتدل درون حکومتی بود که در مراحل بعدی بتوان در مورد سایر موضوعات امنیتی و سیاسی و چه بسا گشایش روابط دیپلماتیک با آن، اقدام به گفت‌وگو کرد. برای تصمیم‌گیران دولت اوباما آشکار شده بود خاورمیانه برای ایجاد ثبات نیازمند یک قدرت دوم یا سوم است. پس پذیرش ایران و ایجاد رابطه با آن برای پر کردن این خلا قدرت لازم بود.
پیوند با ایران برگ برنده‌‌‌ای بود که می‌توانست هم کارنامه قابل قبولی از سیاست خارجی اوباما ارائه دهد و هم با کاستن از هزینه‌های آمریکا در خاورمیانه فرصت و منابع بیشتری به آن بدهد تا بتواند با تهدید‌های روزافزون چین جدید و روسیه احیا شده مقابله کند. هدف سیاست خارجی اوباما کاستن از قدرت جنگی آمریکا در خاورمیانه و تمرکز بر کانون جدید ژئوپلیتیک قدرت یعنی دریای چین و اقیانوس آرام بود؛ جایی که اهمیت حیاتی برای اول ماندن آمریکا در قرن جدید دارد.
مناسبات جدید و رو به رشد چین و روسیه همراه با قدرت سرسام‌آور اقتصادی چین خطر اول آینده آمریکاست. بیشتر بر همین اساس بود که دولت اوباما سعی نکرد در لیبی حضور گسترده‌‌‌ای داشته باشد و حتی در مورد سوریه نهایت احتیاط را نگه داشت و از مداخله منجر به رویارویی مستقیم اجتناب کرد. اوباما با برجام به چالشی که احتمال درگیری نظامی را روز به روز محتمل‌تر می‌کرد خاتمه می‌داد و در آینده با ایجاد حسن نیت بیشتر، رابطه با ایران را به سوی عادی‌سازی می‌برد.
با این وجود نیروهایی بودند که نهایت تلاش خود را کردند تا برجام شکل نگیرد و حتی بعد شکل‌گیری آن برای تبدیل آن به یک توافق ناکارآمد سرمایه‌گذاری زیادی انجام دادند. همانطور که در سطور بالاتر اشاره سه نیروی متقاطع باعث سترون شدن برجام شدند. از لحاظ داخلی، مخالفان برجام کسانی بودند که در درجه اول به علت گرایش‌های ایدئولوژیکی با هر نوع مذاکره با آمریکا مخالف بودند و هستند و در درجه دوم کسانی که بازار انحصاری و تحریم‌ها سود سرشاری متوجه آنها می‌کرد و آزاد شدن این بازار به معنای دست کشیدن از این سود و چه بسا بازخواهی از آنها در مورد برخی سودها و درآمدهای نامشروع بود. تحریم‌ها منافع سیاسی و اقتصادی این نیرو را به هم متصل کرده بود و با قرق و انحصار اقتصاد ایران می‌توانست نیروهای سیاسی را مجبور به تبعیت از خواست‌ها و منافع خود کند.
در سطح منطقه‌ای نیروهایی مخالف برجام بودند که برجام عملا به‌سوی آنها موضع گرفته بود و علیرغم خواست آنها رسمیت یافته بود. کشوری مثل عربستان که برجام را به معنای آزاد شدن نیروی ایران در منطقه و علیه نفوذ خود قلمداد می‌کرد که می‌توانست آن را به بازیگری حاشیه‌ای تبدیل کند و اسرائیل که با توسل به ایران هسته‌ای و ایران‌هراسی حاصل از آن در صدد جذب و نزدیکی به اعراب بود.
مسئله هسته‌ای و نفوذ منطقه‌‌‌ای ایران و هراس کشورهای عربی عامل عمده‌‌‌ای بود که با آن اسرائیل توانسته بود موضوع فلسطین و اشغال آن را به حاشیه ببرد و روزنه‌‌‌ای برای تنفس در منطقه، بازیگری و حتی اتحاد غیررسمی با اعراب ایجاد کند.
نیروی سوم رقابت‌های درون قدرتی در آمریکا و انتخاب‌‌ ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا و قول او برای ‌‌ترک برجام یا اصلاح آن به عنوان یک توافق بد بود. ‌‌ترامپ خواهان گنجاندن سایر مسائل باقیمانده بین آمریکا و ایران در برجام بود. همچنین باید به میل کشورهای اروپایی و آمریکا برای کنترل رفتار منطقه‌ای ایران و فعالیت‌های موشکی آن (یا به اصطلاح تبدیل ایران به بازیگری عادی) با توافقی شبیه برجام اشاره کرد. البته در کنار همه اینها نباید از لجاجت ‌‌ترامپ و خواست او برای نابودی یا تغییر میراث اوباما چه در داخل و چه در خارج غافل شد.
فقط بازیگری ناآگاه به مسائل سیاست بین‌الملل و خودشیفته‌‌‌ای چون ‌‌ترامپ می‌توانست این سه نیرو را به هم برساند و برجام را تبدیل به کاغذ باطله‌‌‌ای بکند و منافع این نیروهای سه گانه را تامین بکند.‌‌ ترامپ ثابت کرد که برای او ریاست میز یک بنگاه اقتصادی با ریاست میز ریاست جمهوری یک کشور فرقی ندارد، پس بنابراین به راحتی به رغم مخالفت حتی مخالفان سیاسی داخلی برجام در آمریکا، از آن خارج شد. هر سیاستمدار آمریکایی حتی مخالفان سرسخت برجام- مثل بولتون و پمپئو -نیز به خوبی آگاه بودند خروج از یک توافق بین‌المللی ممهور به مهر قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل آن هم با موافقت کشورهای دارای حق وتو -و به پیشنهاد آمریکا- چه تاثیر عمیقی می‌تواند به سیاست‌های آمریکا وارد کند. پس خروج از برجام چه از نظر اروپا و چه از نظر سیاستمداران آمریکایی یک حماقت بود، اما این تصور هم وجود داشت، یا به وجود آمد، که حالا که این آتش روشن شده است، چرا از دور از گرمای آن بهره نبرد. این به نظر می‌رسد مهم‌ترین استدلالی است که باعث شده است علیرغم گذشت بیش یک سال از خروج آمریکا از برجام منجر به اقدامی از طرف اروپا نشده است که بتواند تا حدودی صدمات خروج آمریکا را جبران کند.
اینکه اروپا ادعا می‌کند ما نمی‌توانیم بنگاه‌های خصوصی را وادار به تجارت با ایران کنیم، استدلال قانع کننده‌‌‌ای نیست، در حالی که عملا در مقطعی این بنگاه‌ها را وادار کردند با ایران تجارت نکنند. اروپا بر کلیه بنگاه‌های ثبت شده در آنجا اعمال حاکمیت دارد، پس می‌تواند آنها را در جهت سیاست‌های خود هدایت و از منافع آنها حمایت کند. اهمال اروپا در این امر را می‌توان به معنای فرصت دادن به‌‌ ترامپ برای پیشبرد سیاست‌های خود در قبال ایران تفسیر کرد. اما خط قرمز آن شعله‌ور شدن یک آتش جنگ جدید در خاورمیانه خواهد بود، چرا که جنگی با محوریت ایران در خاورمیانه به معنای شعله‌ور شدن آتشی خواهد بود که علاوه بر اینکه کل منطقه را خواهد بلعید، شعله‌هایش تا اروپا نیز خواهد رفت.
جنگ ایران و آمریکا شاید به صورت یک جنگ کلاسیک آغاز شود، اما به سرعت حالت یک جنگ چریکی و نامتقارن به خود خواهد گرفت که کنترل آن از دست کشورها خارج خواهد شد. اما این خط قرمز را نباید به معنای منتفی بودن امکان جنگ تعبیر کرد، چرا که همیشه عوامل غیرقابل پیش‌بینی و خارج از اراده و خواست وجود دارند که می‌توانند یک مسئله را از کنترل خارج و به یک بحران ویرانگر تبدیل کنند. گاهی این خواست کشورها نیست که منشا پیدایش یک بحران می‌شود، بلکه عدم خواست و میل کشورها نیز به همان اندازه توانایی آغاز جنگ را دارد. پس اینکه‌‌ ترامپ، اروپا یا ایران به دنبال جنگ نیستند، نباید این ذهنیت را به وجود آورد که قطعا جنگی رخ نخواهد، بلکه جنگ جهانی دوم به این دلیل روی داد که کسی خواهان جنگ با آلمان نبود.
اما برخی معتقدند در پشت یک میز مذاکره یا به همه نتایج دلخواه‌مان می‌رسیم یا آن را‌‌ ترک می‌کنیم و‌‌ ترامپ و برخی نیرو‌های داخلی در کشور محصول چنین برداشتی هستند. اینها به دیپلماسی اعتقادی ندارند و آن را خطری در برابر اعتقادات و خواسته‌های حداکثری خود می‌بینند. هر امری زمانی برای آنها ارزشمند است که توجیه‌گر خواسته‌های آنها باشد. برای مثال برای ‌‌ترامپ دیپلماسی یک ابزار نمایشگری و خودنمایی است، نه وسیله کارآمد برای دستگاه سیاست.
باید یادمان باشد که برجام و هدف آن، ایجاد یک ابزار قدرت برای ایران بود، نه ابزار مظلوم‌نمایی. پس اگر قرار باشد هم برجام باشد و هم تحریم‌ها، یا به عبارتی عامیانه هم پیاز را بخوریم هم چوب را، هیچ توجیهی برای التزام به آن نباید وجود داشته باشد. پس ایران باید این حق و آمادگی را داشته باشد در زمان مقتضی از برجام برای اعاده قدرت خود خارج شود و این کشور دلایل کافی برای این امر دارد، چراکه
1-برجام نتوانست نظام تنبیهی یکسانی برای ناقضین‌اش طراحی کند. 2- برجام نتوانست منافع تعهد شده در خود برای ایران را کسب کند. 3- محدودیت‌ها و سیستم نظارتی برجام به این شدت بی‌سابقه است، اما دست ایران در فشار آوردن با سایر طرف‌های برجام در چارچوب آن محدود و در واقع خالی است. اما چگونه باید از برجام خارج شد؟ خارج شدن از برجام باید فرآیندی را طی کند که هم ایران 1- از ظرفیت‌های پیش‌بینی شده در برجام برای کاستن از تعهدات و در نهایت لغو آن استفاده کند. 2- این فرآیند باید مسیری را طی کند که افکار عمومی جهانی ایران را محق این خروج بداند. 3- این فرآیند باید بتواند در نهایت ناقضین برجام را مجازات کند.
اما این کار چگونه ممکن است؟
خروج ایران از برجام باید شامل مراحلی شود که اول، بازگشت به آن امکان‌پذیر باشد؛ دوم، عدم امکان دوباره ‌‌ترامپ به ریاست جمهوری را هدف قرار دهد؛ سوم، به ‌‌ترامپ و رئیس جمهور بعدی نشان دهد تقابل با ایران چقدر می‌تواند برای آنها پر هزینه باشد.
چهارم، عیار واقعی قدرت‌های اروپایی را هدف قرار دهد و به آنها گوشزد کند در صورت اقدام دوباره ایران برای رسیدن به توافقی دیگر، چقدر جای خالی اروپا در پشت میز مذاکره می‌تواند احساس نشود. ایران باید سعی کند به اروپا تفهیم کند، اگر این اروپا به تعهدات برجامی خود عمل نکند، دیگر به‌سختی در پشت میزی خواهد نشست که طرف دیگر آن اتحادیه اروپا باشد.
ترامپ یک نمونه کپی شده از احمدی‌نژاد در آمریکاست. او به هر تلاشی دست می‌زند تا دوباره رئیس جمهور شود، به همین علت هم با وجود همه تلاش‌های افرادی مانند بولتون و پمپئو از درگیری نظامی با ایران اجتناب می‌کند، اما اگر روزی به این نتیجه برسد که ایران مانع انتخاب او برای دور دوم ریاست جمهوری است، از درگیری با ایران ابایی نخواهد داشت، حتی ممکن است برای سخت کردن کار رئیس جمهور بعدی در برابر ایران، یک جنگ را با ایران شروع کند. شبیه مدلی که در کانادا اتفاق افتاد. دولت قبلی کانادا به بهانه حمایت ایران از ‌‌تروریسم با ایران قطع رابطه کرد و اکنون دولت فعلی برای آغاز مجدد روابط دیپلماتیک باید دلیل قانع کننده‌‌‌ای ارائه دهد که ایران رفتار قبلی خود را تغییر داده است.
پس چاره کار در کجاست؟ جواب این سوال در پاسخی است که ایران باید در قبال برجام بدهد. هدف ایران از برجام چه بوده است؟ اگر هدف ایران از امضای برجام صرفا برای حل و فصل موضوع هسته‌ای بوده باشد، یقینا برجام از روز بعد از امضای آن پروژه‌‌‌ای محکوم به شکست می‌بود، حتی اگر ترامپ رئیس جمهور‌‌ نمی‌شد. هدف از برجام از سوی آمریکا پیوند دادن آن با سایر موضوعات منطقه‌ای و جهانی بود، اما اگر ایران نیز دارای چنین برداشتی است، چرا نباید با‌‌ ترامپ مذاکره کرد؟ با توجه به تمرکز‌‌ ترامپ به موضوعات اقتصادی و کسب نتایج مقطعی برای نمایش روزانه،‌‌ ترامپ گزینه‌ای است که ایران می‌تواند با آن به اهداف راهبردی خود در خاورمیانه و خلیج‌فارس برسد.
سیاست خارجی ناموفق، بی‌ثمر بودن نمایش‌های دیپلماتیک با کره شمالی، تقابل‌جویی جهانی با شعار اول امریکا و عدم کسب نتایج ملموس داخلی و دو قطبی شدن جامعه آمریکا ممکن است ‌‌ترامپ را به‌سوی یک درگیری خارجی سوق دهد. در شرایط فعلی طرف دوم این درگیری گزینه‌‌‌ای به غیر از ایران نمی‌تواند باشد. پس چرا ایران نباید سعی کند به‌‌ ترامپ کارت بازی دهد که از طریق آن هم قربانی روند سیاست جهانی نشود و هم برنده آن باشد. در این صورت حتی اگر‌‌ ترامپ رئیس جمهور نشود که امکان آن زیاد است، هرگز نخواهد توانست ایران را مسئول آن بداند.
تریدینگ فایندر