تریدینگ فایندر

بیمار دوقطبی و جامعه‌ دوقطبی

خشایار کرمی بهمنیاری‪-‬ عاقله مرد جوان که البته از سی‌سالگی گذر کرده و زن و بچه‌‌دار است و شغل آبرومندی هم دارد، گویا اول صبح برای پر کردن باک بنزین اتومبیلش بیرون رفته ولی در بازگشت انگار همان آدم قبل نبوده است. خانواده‌اش می‌گفتند که حرف‌های عجیبی می‌زند و یک لحظه آرام و قرار ندارد. به زمین و زمان ناسزا می‌گوید و بر دوپای خودش بند نمی‌شود. با پزشک ارشدم‌ مشاوره کردم.
گفت این علائم «جنون حاد» است و دستور داد با «داروی ضدجنون» او آرام کنم. با‌خدعه‌ طبیبانه و انساندوستانه‌ای داروی ضدجنون را به نام داروی تنظیم ضربان قلبش که بالا رفته بود به او تزریق کردم و کنارش نشستم تا مطمئن شوم دارویم اثر‌ خواهد کرد‌ و او با جوجه‌‌ای در بغل، یکریز سخن می‌گفت، از قیمت بنزینی که یک‌شبه سه برابر شده است، از تیم فوتبالی که بازی ملی را به دستور بالادستی‌ها به تیم عراق واگذار کرده، از مملکت نابسامان و....هرازگاه بلند می‌شد تا به همراه جوجه‌اش انقلاب کند‌.
اره‌ای برمی‌داشت تا درخت‌های خشک حیاط را ببرد، می‌گفت با این همه ثروتی که در این مملکت وجود دارد حیاط خانه‌ یک ایرانی باید از طلا فرش شود نه درخت خشکیده...و بالاخره خوابید.
چند روز مراقبش بودم و هرروز به او داروی ضد جنون تزریق می‌کردم و می‌خوراندم تا آنکه به لطف روانپزشکان حاذق به کار و زندگی برگشت. تشخیص دادند که او بیمار «دوقطبی» بوده و با فرود آمدن این ضربه‌ ناگهانی به فاز جنون بیماری وارد شده‌است‌.
تریدینگ فایندر


او اکنون آرام است، اما من نه. خودش راضی‌است، اما من نه. بیماری اورا رها کرده، اما پنداری چیزی بدتر از آن گریبان مرا گرفته‌است. هرچه در اطرافم می‌نگرم ما طبیبان هیچ‌گاه این بیچارگان را کمک نکرده‌ایم. اگر چیزی به نام «جنون» معنا داشته باشد ما هیچ‌گاه نخواستیم یا نتوانستیم که آن را دریابیم. زمانی دور که طبیب را حکیم می‌گفتند و او مقدم بر طب، حکمت می‌آموخت شاید طبیبان هم دغدغه‌ای برای رها شدن این رنج‌کشیدگان معصوم داشتند، اما این‌زمان دیگر طبیبان به رهایی بیمارشان نمی‌اندیشند.
ما دانش‌آموختگان آکادمی‌های طب جدید به حکم دانش پیشرفته و طبقه‌بندی شده‌‌مان تنها خودمان را مسئول «نرمال» کردن بیمارانمان می‌دانیم. ما با داروها و درمان‌هایمان تنها و تنها آنان را که به تشخیص‌مان از هنجارها عبور کرده‌اند، بهنجار می‌کنیم. ما آنان را و دردهایشان را درمان نمی‌کنیم. آنان را همرنگ دیگر انسان‌های بهنجار می‌کنیم تا به «جامعه‌ شریف انسانی»!!! آسیب نزنند و برای انجام «تکلیف انسانی»!!! خودشان در برابر جامعه روبه‌راه شوند و در مقابل دستورات و هنجارهای آن تمکین کنند.
دردهایی که بر جان آنها آتش افکنده و جان و جهانشان را می‌سوزاند در نگاه ما «هذیان بیماری» است. دست وپازدن‌های به ظاهر بی‌هدف و تلاش بی‌ثمر آنها برای نشان دادن حقانیت افکارشان به تشخیص طبیبانه‌ ما «شیدایی» است و بی‌قراری آنها در کلام پریشانشان که سعی می‌کنند انقلاب درونشان را بیرون بریزند، برای ما دانشمندان همه‌چیز دانِ سلامت «پرش افکار» نام دارد و می‌باید به ضرب و زور داروهای ضد‌جنون آرام‌شان کرد، بهنجارشان ساخت و همرنگ جماعت‌شان کرد چراکه جامعه نیاز به آرامش دارد و تحمل بیقراری انسان‌هایش را ندارد.
در نگاه ما جامعه و ساختارهایش البته همواره بهنجارند و این آدم‌ها هستند که با بیماریشان نابهنجار می‌شوند. ما آنها را به مسیر جامعه برمی‌گردانیم. این جامعه حتی اگر خودش دوقطبی باشد و گروهی اندک در آن جماعتی عظیم را دربند کرده باشند بهنجار است و ساختارهایش حتی اگر به جای محقق کردن «خودهای تحقق نیافته»ی مردمانش به ضرب و زور قانون، ویران کننده جان و جهان آنها باشد باید برقرار و پایدار بمانند و این انسان‌هایند که می‌باید به تکرار داستان «سکوت بره‌ها» از «خود»شان بگذرند و به این ساختارها تمکین کنند تا انگ «مجنون» و «دوقطبی» بودن را برخود نبینند و پزشکان آنان را به دارو نبندند‌.
ما که به پشتوانه‌ دانش‌ما‌ن و به حکم نانوشته‌‌‌ مرمان‌مان، آن هم به اعتبار سوگندی که برایشان خورده‌ایم، حاکم جسم و جان آنان شده‌ایم، خودمان خادم حاکمان و ابزار قدرتیم و دانسته و ندانسته به‌نام نجات دادن بیماران نابهنجارمان از بند بیماری، آنان را با دارو و درمان‌هایمان بیشتر و بیشتر دربند می‌کنیم تا دیگر انسان‌های محترم و بهنجار با خیالی آسوده و وجدانی آرام؛ بیشتر و بیشتر بر آنها چیره شوند و حقوقشان را پایمال کنند. آیا ما پزشکان که سوگند یاد کرده‌ایم نه تنها به درمان «بیمار خود» که به علاج «بیماری جامعه» نیز اهتمام ورزیم، آنقدر که در آرام کردن «بیمار دوقطبی»مان می‌کوشیم، به سرنوشت او در این«جامعه‌ی دوقطبی» هم می‌اندیشیم؟
تریدینگ فایندر