روزنامه آرمان ملی
1398/10/26
من هاشمی نیستم!
خوشا آنکس که پيش از مرگ، ميرد... تمام ماجراي زندگي و رحلت آيتا... هاشمي را شايد بتوان در همين يک مصرع مولانا خلاصه کرد. گويي هاشمي آموخته بود که اگر عزت ميخواهد بايد «من» نباشد. اگر آبرو ميخواهد، بايد آبرو بدهد! اگر بزرگي ميخواهد بايد بشکند و اگر نام ميخواهد بايد هر روز به خودش بگويد من هاشمي نيستم! هاشمي اگر هاشمي شد چون از نام خود گذشت و فدايي واقعي نظام و مردم شد. فدايي واقعي جار نميزند. تا همه بدانند او فدايي انقلاب است. فدايي واقعي به وقت بزنگاههاي تاريخي به تکليفش عمل ميکند. چه در خفا چه در عيان. بيآنکه حتي نيم نگاهي هم به جو غالب داشته باشد. که عاقبتش چه ميشود؟ هاشمي سالها پيش از روز رحلتش از نام و عافيتش دل کنده بود. نام هاشمي سالها قبل از 19 دي ماه 95 براي خودش مرده بود. مثل سال 67 و پذيرش قطعنامه 598. که پاي مصلحت ملت ايستاد و از امام خواست تا حکم به محاکمهاش دهد. امام با کسي تعارف نداشت که با هاشمي داشته باشد. اگر به فرض مثال، آن روز امام حکم به محاکمه هاشمي داده بود چه ميشد؟ کدام آدمي که دنبال نام خود باشد را سراغ داريد که در خفا پيشنهاد محاکمه خود را بدهد؟ يا اگر در سال 68 و انتخاب رهبري بعد از ارتحال امام، هاشمي دنبال نام خود بود به انتخاب اصلح اصرار ميکرد يا انتخاب خودش؟ چرا راه دور برويم؟ چه کسي هنوز حتي جرات مقابله با احمدينژاد را دارد که هاشمي قريب يک دهه نام و آبرو داد و حتي در قماري عاشقانه به رد صلاحيت خود هم تن بدهد تا آينده ايران و انقلاب را نجات دهد؟ برجام هم براي هاشمي بوي قطعنامه 598 ميداد. بوي آيندهاي بهتر براي ملت ايران. براي همين هم مثل کوه پشت آن ايستاد. عاقبتش چه ميشد مهم نبود. مهم اين بود که وظيفهاش را در قبال ملتش انجام دهد. درست مثل حاج قاسم. که تنها سرداري بود که از برجام حمايت کرد. حاج قاسم هم از تبار نام نخواهان انقلاب بود وگرنه در بزنگاهها پاي حقالناس درنميآمد. مثل خيليها رخت عافيت ميپوشيد و کتمان شهادت ميکرد. حاج قاسم اگر دنبال نام بود که نمينوشت بر سنگ قبرم فقط بنويسيد سرباز سليماني. حاج قاسم سرباز بينام وطن ماند تا تشييع اکبر شد وگرنه سرنوشتي مشابه برخي همقطارانش مييافت که سالهاست در انتخاباتهاي رياست جمهوري به هر دري ميزنند تا دري از «نامدارشدن» به رويشان باز شود ولي نصيبي نميبرند. حاج قاسم عاشق قرباني شدن بود. درست مثل هاشمي که از سال 42 آماده شهادت بود. گواه اين ادعا هم کلام آقاست. که هاشمي بارها تا مرز شهادت رفت ولي هيچ از اين انقلاب نخواست. اين قصه پرغصه اما باشکوه تمام بزرگان تاريخ است. بزرگاني که به مصداق داستان چينيان و روميان مولانا بهجاي رنگ خود بر جانشان صيقل ميزنند. تا نقش زيباتري بر خود بگيرند. هر چند که در نگاه اول، آنانکه رنگ نام و عافيت بر خود ميزنند، غالبتر به نظر ميرسند ولي شکوه اصلي از آنجا آغاز ميشود که عمر به پايان ميرسد و رستاخيز قضاوت مردم پايهگذار داوري الهي ميشود. تا شاعري سينه سوخته با غبطه فرياد کند: «خوشا آنکس که پيش از مرگ، ميرد». خوشا بر احوالت شيخ اکبر، روستازاده که تا آخر هم در اوج شهرت به گونهاي رفتار کردي که گويا ميخواستي به تمام عالم بگويي: من، «هاشمي» نيستم!پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
پیشنهاد خودکشی از ترس مرگ!
تجمعات صنفی مجوز نمی خواهد
مردم سیستان وبلوچستان در انتظار سیل مهربانی
رد پای برندهای خارجی در قاچاق
چرا «مک ایر» از ایران رفت؟
مشارکت حداقلی، هدف اصولگرایان برای قبضه قدرت
کاری کنید روحیه جهاد و مقاومت راه قطعی نسلهای پیدرپی شود
انتخابات با يك جناح؟
آقای کدخدایی! پاسخ حقوقی بدهید نه سیاسی
من هاشمی نیستم!
شرایط فعلی کشور را درک کنیم
لب مرز حرکت میکنیم
صد و هفتاد و شش...