روزنامه آرمان ملی
1398/10/26
صد و هفتاد و شش...
صد و هفتاد و شش روز، ساعت، ثانيه دلتنگي. صد و هفتاد و شش براي هميشه در خاطرم حك شد. چشمانم را ميبندم و در خيالم تصور مي كنم. سخت است. ميدانم براي چند لحظه هم كه شده صد و هفتاد و شش بار ميميرم و زنده ميشوم تا شايد بفهمم حال مسافراني را كه با اميد و قوي در مسير زندگي قدم گذاشتند اما مرگ به ناحق سد راهشان شد. اما نه آن مرگي كه شايد گاهي در سختي هاي راه زندگي آرامشان مي كرد و با خود ميگفتند اين نيز بگذرد، نه. از آن مرگهايي كه تو حتي حاضر نيستي در ذهنت تصور كني. آن هم نه در پايان راه بلكه در سرآغاز مسيري ناپيدا. آن زمان كه غم غربت را به قيمت صبوري در برابر هزاران سختي ديگر به جان خريدند تا افتخارآفرين باشند، براي پدرها و مادرهايشان، براي مام وطن... و اين يعني نهايت از خودگذشتگي. همان وطني كه سال هاي سال در آن زندگي كرده و ريشههايشان در آن بود. ريشههايي كه در خون و پوست و استخوانشان در تمام روح و جسم و جانشان رشد كرده و براي همين دل كندن را سخت كرده بود، همينطور دل بريدن را. شايد به هنگام رفتن هريك دل نگران از اينكه مبادا آخرين فرصت براي وداع باشد با خود زمزمه مي كردند، كوچ تا چند مگر مي شود از خويش گريخت؟ اينها همه را ميشد از بار سفرشان فهميد. از تصاوير و عكسهايي كه با افتخار به ايرانشان همان خاكي كه سرزمين مادري شان بود، ثبت كرده و براي تسكين روزهاي سخت غربت با خود ميبردند تا شايد درد و سختي دوري از عزيزان و خانوادهشان را كمي تسكين دهد. ايران فردا بايد همواره به ياد آورد كه شايد اگر از آغاز تا كنون كمي دغدغه اميد و زندگي بخشيدن را در سر ميپروراند و تنها كمي از راه رسيدن به آرزوها و خواستههاي جوانان هميشه پرافتخار ايراني را هموار كرده بود، اكنون اين آمار تكان دهنده از فرار مغزهايي كه اكثرا ناخواسته مجبور به تحمل سنگيني وزن جدا كردن گذشته از آينده بودند را نداشتيم. همانهايي كه رفتنشان آتش به جان يك ملت انداخت و نه صد و هفتاد و شش خانواده. سخت است براي عهد و پيمان بستن، زود است براي فراموش كردن. بهتر است به خود اينطور بگوييم: حالا كه حادثه دردناك سقوط هواپيماي مسافربري خطوط اوكراين اتفاق افتاد بايد به فكر جبران باشيم. حالِ همه مان هم چون گذشتهاي كه به حوادث تلخ دي ماه 98 مربوط است، هيچ تعريفي ندارد. انگار كه قرار است تاريخ به ما يادآوري كند تا به «هشت»هاي تلخي كه چند سالي است در تقويم زندگيمان ميآيند و ديگر نميروند، عادت كنيم. صحبت از تلخي روزهايي است كه مي توانستند شيرين باشند و از آنها به يادگار در تقويم نوشته شود. بايد يك چاره اساسي انديشيد براي تمام مشكلات اين روزهاي ايراني كه در عين مظلوميتش هميشه سربلند و پرافتخار بوده است و هيچگاه سر تعظيم پاي ناپاكان و زورگويان تاريخ فرود نياورده است. چه شده كه در جشنوارهاي كه نامش همه روشني و طلوع است صحبت از سياهيها و نااميديها ميشود؟ چرا همه كساني كه ميتوانستند براي گروهي از مردم پيغامآور زندگي باشند و اميد دهند با رسانهاي كه بهترين راه براي برقراري ارتباط با مردم است خداحافظي ميكنند؟ چرا همه جا صحبت از ضعف بزرگترين نيروي نظامي يك كشور است تا رشادتها ودلاوريهايي كه در تاريخ كرد؟ بهتر است اين طور بگوييم كه شايد همه ما نيازمند يك تلنگر هستيم قبل از آنكه به راهكار فكر كنيم. تا ديگر نبينيم، نشنويم كساني كه از آنها بهعنوان الگويي براي در پيش گرفتن يك زندگي اسلامي ياد مي شود به آساني و بدون هيچ پروايي در رسانهاي كه به يك اندازه سهم و بلندگوي ملت است، تير خلاصي از وضعيت فعلي را در جدايي ايران و ايراني از هم بدانند. تلنگري اساسي كه خشم را از ما دور كند و به ما در چنين روزهايي بفهماند، بال تنها غم غربت به پرستوها داد.
سایر اخبار این روزنامه
پیشنهاد خودکشی از ترس مرگ!
تجمعات صنفی مجوز نمی خواهد
مردم سیستان وبلوچستان در انتظار سیل مهربانی
رد پای برندهای خارجی در قاچاق
چرا «مک ایر» از ایران رفت؟
مشارکت حداقلی، هدف اصولگرایان برای قبضه قدرت
کاری کنید روحیه جهاد و مقاومت راه قطعی نسلهای پیدرپی شود
انتخابات با يك جناح؟
آقای کدخدایی! پاسخ حقوقی بدهید نه سیاسی
من هاشمی نیستم!
شرایط فعلی کشور را درک کنیم
لب مرز حرکت میکنیم
صد و هفتاد و شش...